میراث ناتمام فیض کاشانی برای جهان غرب
حسينى سيد احمد
میراث ناتمام فیض کاشانی برای جهان غرب
تاریخ دریافت: 26/12/88 تاریخ تأیید: 10/4/89
دکتر اندرو نیومن
مترجم: سید احمد حسینی
محور اصلي اين مقاله، نشان دادن وضعيت مطالعات مربوط به فيض كاشاني (1100 ق 1680 م) در مغرب زمين است. مؤلف براي رسيدن به اين مقصود، ابتدا به بررسي مطالعات غربيان دربارة شيخ بهايي (1040 ق / 1620 م) پرداخته و نشان داده است كه درك غربيان از خدمات و آثار شيخ بهايي رشدي فزاينده و رو به كمال داشته است. نويسنده مقاله خود را در تصحيح برخي تصورات نادرست غربيها دربارة شيخ بهايي و مسائل عصر او به ويژه در برابر كساني كه گرايشهاي عرفاني و اخباري شيخ بهايي را برجسته كرده-اند، مؤثر ميداند و به آثار خود در اين زمينه اشاره ميكند. وي در ادامه مقاله، مستند به برخي متون عصر صفويه، دامنة اختلاف اخباري ـ اصولي را فراتر از متون فقهي بررسي كرده و كوشيده است جايگاه فيض كاشاني را در اين ميان معلوم كند. مؤلف بر اين باور است كه اعتقاد فيض كاشاني به وجوب عيني نماز جمعه در عصر غيبت و قبول امامت جمعه نشان دهندة رويكرد اجتماعي فيض و وفاداري او به حكومت است و كنارهگيري او از اين منصب هم تنها به دليل نگراني او از تشديد اختلافات بين مردم بوده است. مقاله همچنين با تقسيم مخالفان فكري فيض به چهار دسته، نظر فيض را در مورد آنها بررسي كرده است. و افزون بر این نظر يكي از معاصران فيض در ناميدن فيض به مجتهد محدث را درست ارزيابي ميكند. اين تلاش مؤلف، واكنشي است به تصويري ناقص و از همگسيخته از فيض كه همچنان در مغرب زمين وجود دارد. علت اين امر از نظر مؤلف اين است كه بيشتر شارحان و مفسران آثار فيض كاشاني بيش از آنكه به ارائة برداشتهايي مفهومي و بررسي تاريخي آثار فيض بپردازند، بر اهميت ميرات وي تأكيد ورزيدهاند.
اين مقاله را آقاي آندرو نيومن براي كنگره فيض كاشاني ارسال كرده بود كه به دليل تأخير، امكان ارائه در آن كنگره را نيافت و اكنون با اجازه مؤلف براي نخستين بار در اين مجله به چاپ ميرسد. اين امر با پيشنهاد و پيگيري و همكاري صميمانة برادر عزيز جناب آقاي دكتر عباس احمدوند، استاديار محترم دانشگاه زنجان، امكان انجام يافت. اين لطف و محبت ايشان را ارج مينهيم و با تقديم سپاسي از سر ارادت توفيق روزافزونشان را از خداوند متعال خواهانيم. همچنين سزاوار است از آقاي دكتر آندرو نيومن هم که اجازه چاپ مقاله را دادند صميمانه تشكر كنيم. مقاله پس از ترجمه، يك بار از سوي آقاي دكتر احمدوند و بار ديگر در دفتر مجله بازخواني و ويرايش شده و چكيده و كليد واژگان آن نيز در دفتر مجله تنظيم شده است.
استاد مطالعات اسلامي و زبان فارسي، دانشكده مطالعات اسلامي و خاورميانه دانشگاه ادينبورو.
واژههای کلیدی: استشراق، فيض كاشاني، شيخ بهايي، اخباريگري، صفويه، امامت جمعه.
مقدمه
اين مقاله در پي اثبات آن است كه مباحث كنوني در باب آثار و ميراث ملا محسن فيض كاشاني (متوفاي 1100 ق / 1680 م) در زبانهاي اروپايي همان مطالبي را نشان ميدهد كه طي دهه 1980 م. بر تحقيقات درباره آثار شيخ بهايي (متوفاي 1040 ق / 1 ـ 1620 م) سايه افكنده بود. به عكس مطالعات در باب آثار شيخ بهايي كه اكنون وضعيتي جامعتر و واقعگرايانهتر دارد، بيشتر شارحان و مفسران آثار فيض كاشاني كماكان بر اهميت ميراث وي تأكيد ميورزند و تا به امروز از هر گونه تلاشي در ارائه برداشتهايي مفهومي و بررسي تاريخي آثار او اجتناب كردهاند. در نتيجه تصوير ارائه شده از فيض كاشاني به زبانهاي اروپايي به نحو حيرتآوري «ناقص» است.
تعجبي ندارد كه چنين رويكردي در متون غربي، با تلاشهاي صورت گرفته براي احياي نظريه «افول دوران صفويه» همراه است. بر اساس اين نظريه، دومين سده حكومت صفويان با دستآوردهاي عظيم فكري و فرهنگي آغاز شد كه در بستر ثبات سياسي، نظامي و اقتصادي دوران شاه عباس كبير (ح 1007 ـ 1049 ق / 1587 ـ 1629 م) به دست آمده بود؛ اين روند تنها بر اثر تعصبات مذهبي و بحبوحه هرج و مرج سياسي، نظامي و اقتصادي پس از آن دوران متوقف شد.
اين مقاله در وهله اول به درك غربيان از شيخ بهايي در دهه 1980 م. و مباحث حاصل از آن اشاره دارد، كه شاهدي بر پيدايي دركي كاملتر و پوياتر از خدمات و آثار شيخ بهايي است. در ادامه نيز در مقام مقايسه، درك فعلي غربيان را از زندگي و آثار فيض كاشاني مطرح كرده و آن را تصويري ناقص و از هم گسيخته معرفي ميكند.
تاريخنگاري غربيان از شيخ بهايي
شايد بتوان گفت پيشينه ديدگاه و درك تغيير يافته غربيان از خدمات و ميراث شيخ بهايي نشان از مسائل و مشكلاتي دارد كه شيوه درك امروزه آنان را از فيض كاشاني نيز زير سؤال ميبرد.
در غرب سالها اعتقاد بر اين بود كه نيمه پاياني سده دوم حكومت صفويان با مجموعه عظيمي از دستآوردهاي فكري و فرهنگي آغاز شد كه بر اثر ثبات سياسي، نظامي و اقتصادي به دست آمده بود. چنين ثباتي عمدتاً برخاسته از سياستهاي شاه عباس اول بود؛ اما اين روند به سبب غبار تعصبات مذهبي در بحبوحه هرج و مرج سياسي، نظامي و اقتصادي پس از آن دوران متوقف شد. بسياري از مفسران غربي در خصوص تغيير تمايلات علماي شاخص اماميه در طي قرن يازدهم هجري نظرياتي مطرح كردهاند و آن را يكي از شاخصهاي مهم در افول سلسله صفويه دانستهاند. دانشمندان غربي، بيشتر علماي ايراني آن دوران را افرادي متعصب، سنتي و عاري از تسامح وصف كردهاند كه احياي فلسفه را كه در اوايل آن سده آغاز شده بود به نابودي كشاندند و نفوذ سياسي روزافزون آنان نيز مانعي بر سر راه حكومت صفويه براي يافتن راهكارهايي مناسب در حل بحرانهاي سياسي و نظامي بود. در مقابل، ويژگي بارز علماي اماميه را در نيمه نخست قرن يازدهم هجري، علاقه جدي آنان به فلسفه و عرفان، و مخالفت با امور غير ديني، يا اجتناب از درگيري با اين نوع مسائل ذكر كردهاند.
شايد ادوارد براون نخستين پژوهشگر قرن بيستم بود كه به گرايشهاي فلسفي برخي روحانيون شيعه اوايل قرن يازدهم اشاره كرد و بر نقش آنان در روند روشنگري و دستآوردهاي فكري آن دوران ـ كه ويژگي بارز عصر شاه عباس اول است ـ تأكيد ورزيد. براون از جمله به شيخ بهايي، فيض كاشاني، ميرداماد (متوفاي 951 ق / 2 ـ 1631 م)، صدرالدين شيرازي (متوفاي 960 ق / 1640 م) و ميرفندرسكي (متوفايي 960 ق / 1640 م) اشاره كرده و آنان را بيشتر فيلسوف ميداند تا متكلم. در دهه 1950 كربن و نصر براي نخستين بار از عبارت «مكتب فلسفه اصفهان» استفاده نموده و بر سهم منحصر به فرد اين افراد در انديشه فلسفي اسلامي تأكيد ورزيدند. به اين ترتيب اين دو، نيمه نخست قرن يازده را دوران نوزايي فلسفه ايران ناميدند و نگاهها را متوجه آن ساختند. بعد از اين دو نيز، ديگر شارحان غربي آثار دوره صفويه از اصطلاح مكتب فلسفه اصفهان در نظريات و آثار خود استفاده كردند.
به عقيده بيشتر محققان غربي، شيخ بهايي در ميان چهرههاي آن دوران، شخصيتي ممتاز و در اين جريان، صاحبنظري مؤثر به شمار ميآمد؛ براي نمونه نصر درباره گرايشهاي عرفاني شيخ بهايي مينويسد: شيخ، يكي از فلاسفه مكتب اصفهان، صوفي برجسته و علامه در كليه علوم زمان خود بود و «به پوچي همه علوم در برابر علوم الهي» اذعان داشت. ارجمند نيز نه تنها به ويژگيهاي فوق اذعان دارد، بلكه چنين ميافزايد: شيخ بهايي در زمره روحانيوني بود كه «تمايلي به پذيرفتن مناصب حكومتي و بهرهمندي التفاتهاي آشكار و علني صفويان نداشت». ارجمند در اثبات ادعاي خويش در باب امتناع شيخ از مشاركت در امور دولتي، به اين نكته اشاره ميكند كه او «با اكراه» منصب شيخ الاسلامي اصفهان را پذيرفت و پس از مدتي كوتاه از اين منصب استعفا داد و از آن پس، ديگر چنين مناصبي را نپذيرفت. ارجمند شيخ بهايي را سرشناسترين عالم دربار عباسي ميداند و بر «التفات خاص ملوكانه» شاه عباس اول به شيخ تأكيد ميكند و متذكر ميشود كه شيخ بهايي نيز به فرمان شاه اثري به نام جامع عباسي را تأليف كرد. ارجمند همچنين نتيجه ميگيرد كه اشعار شيخ بهايي و بعدها ذكر نام وي در يكي از سلسلههاي دراويش نوربخشي، حكايت از «گرايشهاي صوفيانه» وي دارد.
نويسنده مقاله حاضر نيز در سال 1986 م. در نوشتاري ديگر تلاش كرد برخي از استنباطهاي رايج تا آن زمان را تصحيح كند. بحث در آن نوشتار اين بود كه شيخ بهايي صوفي يا «علامه» عصر خويش كه در فنون مختلف متبحر باشد، يا يك فقيه و فيلسوف نبود كه دست رد بر مناصب دولتي زده باشد، بلكه برداشت ما اين است كه شيخ بهايي طي دوران حكومت صفويه خدمات بسياري انجام داد. وي هم مدافع بسط قدرت علما در جامعه آن زمان بود و هم از تفويض حقوق و اختيارات امام معصوم غايب به علما پشتيباني ميكرد. در همه اين موارد، خدمات و نوشتههاي شيخ بهايي در استمرار تفسير خاص از شريعت شيعي به وضوح به چشم ميخورد. در اين خصوص، شيخ بهايي ادامه دهنده راه علماي پيش از خويش همچون علي كركي (متوفاي 954 ق / 1534 م) و مسلماً پدر خود، حسين بن عبدالصمد عاملي (متوفاي 956 ق/ 1576 م) بود، هر چند تاكنون آثار اين دو عالم كمتر مورد توجه و تحقيق غربيان قرار گرفته است.
چند سال بعد، مقاله ديگري منتشر كردم كه در آن به نقد و بررسي عقيدهاي پرسابقه پرداختم. اين عقيده آن بود كه در اوايل حكومت صفويان، جمع كثيري از علماي اثنا عشري لبنان و ديگر كشورهاي عرب به سوي ايران سرازير شدند. آن نوشتار به بررسي نيم قرن نخست حكومت صفوي ميپردازد كه با ورود شاه اسماعيل اول به تبريز و اعلام رسميت مذهب شيعه اثنا عشري در سراسر ايران (921 ق / 1501 م) آغاز شد، و چنين نتيجه ميگيرد كه در اين دوره زماني، تنها ميتوان گفت تعداد اندكي از اين علما به ايران مهاجرت كردند و آنجا ساكن شدند و بسياري از آنها نيز مخالف اين بودند كه خود را با تشيع صفوي مطرح در آن روزگار يكي بدانند.
تا حدي به علت ماهيت جنجالي و بحث برانگيز دو مقاله فوق، و به خصوص به دليل عطش غربيها به دوره صفويه كه تا پيش از انقلاب اسلامي ايران بسيار شديد بود، اين دو اثر توجهاتي را در غرب به خود معطوف كرد.
مقالات بعدي دوين استوارت در زمينه مهاجرت لبنانيها به ايران و نيز در مورد شيخ بهايي، آگاهي بيشتري را در اين زمينه به دست ميدهد. اثر اخير محمد كاظم رحمتي تحت عنوان پيوند ميان سنتها در ايران عصر صفوي: خدمات و انديشه شيخ بهاءالدين عاملي، كه مجموعه مقالاتي درباره شيخ بهايي است و استوارت نيز مقدمهاي بر آن نوشته، مشتمل بر شواهدي بسيار از تصوير شيخ بهايي در جهان غرب است. اين شواهد تأكيد ميكند كه تصوير كنوني شيخ بهايي در آثار غربيان بسيار پيچيدهتر از تصويري است كه در سالهاي آخر دوران پهلوي در آن آثار انعكاس مييافت.
حكمت متعارف در آثار فيض كاشاني
همانگونه كه پيشتر آمد، فيض يكي از روحانيون دوره صفوي است كه در تحقيقات پيش از انقلاب اسلامي از وي به عنوان يكي از چهرههاي «مكتب اصفهان» ياد شده است. براون بسيار پيشتر از اينكه عنوان «مكتب فلسفه اصفهان» را مطرح كند، فيض را با همان عباراتي توصيف كرد كه درباره شيخ بهايي نيز به كار برده بود. براون چنين نقل ميكند كه فيض از شاگردان صدرالدين شيرازي و داماد وي بود و به رغم اخباري بودن، به عقيده براون، بيش از اينكه در زمره متكلمان بگنجد، عارف و فيلسوف به شمار ميرود. از نظر او فيض همچنين شاعري معروف بود و مهمترين اثرش ابواب الجنان در زمينه ادعيه و ضرورت آن نگاشته شده است. البته براون به دو اثر ديگر فيض، الوافي و مفاتيح الشرايع نيز اشارهاي مختصر كرده و بيان ميدارد نسخهاي از مفاتيح الشرايع را در اختيار دارد.
ارجمند به اين نكته اشاره ميكند كه در كتابي متعلق به سلسله نوربخشيه تحت عنوان طرائق الحدائق نوشته محمد معصوم شيرازي (1347 ق / 1926 م) ـ كه سه قرن پس از دوره صفويه نگاشته شده ـ هم از شيخ بهايي و هم از فيض نام برده شده است. وي در جايي ديگر نيز متذكر ميشود كه فيض از حلقه مدافعان عرفان فلسفه محور بود كه در دوران صدارت عالمي با نفوذ نظير خليفه سلطان (1074 ق / 1654 م) وزير شاه عباس اول، در دربار شاه عباس دوم (1642 ـ 1666 م) رواج داشت. ارجمند تنها به آن دسته از آثار فيض اشاره ميكند كه به عقيده وي «تشيع صوفيانه» را به تصوير ميكشد و كلمات مكنونه از آن جمله است. در ميان ديگر آثار فيض كه ارجمند از آنها نام برده، اثري تحت عنوان آيينه شاهي به چشم ميخورد كه آن را براي شاه عباس دوم نگاشته است. ارجمند معتقد است اين كتاب نشان ميدهد كه چنين تفسيري از حكومت از كليه اشكال امور مادي مبراست. وي درباره شيخ بهايي نيز همين نظر را دارد.
ارجمند در خصوص فقه و اصول نيز به سفينة النجاة فيض كاشاني اشاره كرده و آن را رسالهاي دال بر رد اجتهاد معرفي ميكند كه بهترين سند مخالفت فيض با كليه اشكال حكومت و ولايت موروثي، به خصوص در مورد مجتهدين، بر مردم در دوران غيبت كبراست. به نظر ارجمند، فيض در رفع الفتنه علم الظاهر را تحقير و تقبيح كرده، با ستودن علم باطن آن را علم حقيقي دانسته و بر فقهاي جوياي شهرت و تسلط بر عوام الناس تاخته است. فيض در مقام يك سنتگراي اخباري مقابله مستقيم با اصول ولايت موروثي فقها را پيشنهاد ميكند و خواستار تقويت سلسلهاي دیگرگون از علماي ديني است. ارجمند اين موضوع را به بحث ميگذارد كه هر چند فيض خود از طبقه علماي طرفدار فلسفه و تفسير و عرفان بود، ولي در مقابلِ دلايل قياسي فقها، به وضوح بر شخصيت ائمه تأكيد ميورزيد. ارجمند در ضمن به گشاده دستيهاي شاه عباس دوم در مورد فيض مانند بنا كردن «تكيه دراويش» براي او در سال 1078 ق / 1658 م اشاره ميكند.
در پژوهشهاي موجود، تا حدي به ارتباط فيض با اخباريه توجه شده است؛ براي نمونه كولبرگ در مقاله «اخباريه» دايرة المعارف ايرانيكا، از فيض به عنوان يكي از طرفداران اخباريه نام ميبرد، هر چند كه ماهيت و نفس اين طرفداري و هواخواهي را تبيين و تعيين نميكند. لاوسون در سال 1991 م. در مقالهاي به آراي فيض در تفسير در خصوص وثوق قرآن عثمان اشاره كرده و از وي تنها به عنوان عالمي «اخباري» ياد كرده است.
نگاهي دوباره به اخباريون و اصوليون
نگارنده در مقالات سال 1992 م. خويش در درباب مباحثات اخباريون و اصوليون كه در اثر معروف عبدالله سماهيجي (متوفاي 1142 ق / 1722 م) منية الممارسين نگاشته شدة به سال 43 ـ 1142 ق / 13 ـ 1712 م. آمده، بر اين اعتقاد است كه تحقيقات غربيان درباره اخباريون و اصوليون بيشتر معطوف به اين نكته بوده كه بحث و جدل آنان را في نفسه و صرفاً فقهي ميدانستهاند.
ولي در نگاه دقيقتر به تحقيق فوق، اين نكته به دست ميآيد كه در واقع طي دوران صفويه، اين مباحث به وضوح داراي ابعاد و مفاهيمي عملياتيتر و سودمندتر بودند. در اثر تحقيقي سماهیجي ابتدا اين نكته به روشني آمده است كه در بين اخباريان دوران صفوي هم عناصر «متعادل» وجود داشتهاند و هم برخي عناصر افراطي. البته محققان غربي سالها بدون ارائه نمونههايي عيني از اين «تعادل» يا تبيين و تعريف آن، تنها به عناصر متعادل اخباريون اشاره ميكردند.
در ادامه منية الممارسين اين نظر را مطرح ميكند كه ميان «مجتهدان» (فقها) و «مجتهدان محدث» (محدثين) نسبت و تشابهي آشكار ديده ميشود. هر دو گروه دروس متنوعي از علوم ديني مبتني بر اصالت عقل و ذهن را به كمال آموختند و تمسك به ادله عقلي را مجاز ميدانستند. با اين حال محدثين براي كسب شرايط اجتهاد بايد همچون فقها در برخي قواعد عقليه شريعت تبحر و تخصص مييافتند؛ با اين تفاوت كه فتاواي خود را بر مبناي منابع وحياني صادر ميكردند. سماهيجي در مورد هر دو گروه، از اصطلاح «جامع الشرايط» استفاده ميكند كه اين امر نيز دليل ديگري بر تشابه و تناسب ميان آنان است.
به هر حال، اين تشابه ميان فقها و محدثين ريشهها و مفاهيم عيني و عملي داشته است. علمای خردگراي متقدم با استفاده از اصطلاح «جامع الشرايط» و «شرايط اجتهاد» هم به شخص جامع الشرايط اشاره ميكردند كه به درجات عالي علوم ديني دست يافته و هم شخصي را كه از موهبت توانايي اداره جامعه در عصر غيبت برخوردار بوده، در نظر داشتند. مسلماً از نظر علما اين دو نفر در واقع يكي هستند، كه البته قابليت دوم را اگر همان درجات عالي علمي ندانيم، دست كم بايد برخاسته از آن به شمار آوريم.
در ابتداي سده دوم حكومت صفويه، اصطلاح «جامع الشرايط للافتاء» عملاً تا حدي با اصطلاحات «نايب عام»، «فقيه» و «حاكم شرع» مترادف بود و علماي خردگرا آن را به دو معنا استفاده ميكردند: نخست به معناي فقيهي كه به درجه اجتهاد دست مييافت و از قدرت فقهي در جامعه برخوردار بود و دوم به معناي شخصي كه در عصر غيبت در زمينه امور عام در اجتماع قدرت داشت. اين معناي دوم شامل اجراي حدود شرعي، اقامه نماز جمعه و جمعآوري خمس و زكات ميشد.
البته حدود يك قرن پيش از تأليف اثر سماهيجي، ميرداماد مجوز اقامه نماز جمعه را به نواب عام (فقها) داده بود. ميرداماد نايب عام را كسي ميداند كه هم «مستجمع علوم الاجتهاد» (عالم كامل و جامع در علوم فقهي در حد اجتهاد) بوده و هم داراي ويژگي اِفتا باشد، كه اين دو شرط با موضع شيخ بهايي در اين خصوص يكسان است.
سماهيجي علمايي نظير خليل قزويني، محسن فيض كاشاني، محمد طاهر قمي و حرّ عاملي را در زمره محدثين نام ميبرد.
تصويري شفافتر از ميراث فيض كاشاني؛ عقايد و سلوك
در مورد فيض بايد گفت كه فقه وي معناي عملي مشخص و واضحي داشت. در منابع غربي بحثها و ترديدهايي در خصوص صحيح بودن نماز جمعه در عصر غيب آمده است. ليكن در باب فيض بايد گفت دفاع وي از وجوب عيني نماز جمعه، حداقل به زماني بر ميگردد كه كتاب معتصم الشيعه خود را تأليف كرده است. اين كتاب ظاهراً در دوران اقامت فيض در اصفهان و مجالست با شيخ بهايي (حدود 1039 ق / 1619 م) تأليف شده است. فيض بعدها نيز شايد به هنگام ملازمت ملاصدرا در حدود 1052 ق / 3 ـ 1632 م)، همان موضع سابق خود را در مفاتيح الشريعه تكرار كرد. با بررسي اين موضوع در حيطه سياست و عموميت بخشيدن به آن ميتوان دريافت كه در چنان دوره بحران زدهاي، اين نوع فعاليت اجتماعيِ داراي بار سياسي شديد، به نحوي نمايانگر وفاداري به دستگاه حکومت بوده که بعدها نیز با ذکر نام شاه در خطبة نماز جمعه همراه شد. این¬گونه اظهار وفاداری مستمر تنها باعث شد در آن دوره پر تنش، فيض آسانتر از پذيرش دعوت حضور در دربار صفوي امتناع ورزد؛ به ويژه پس از سرنوشتي كه «سلطان العلما» پس از مبعث به آن دچار شد و حملاتي كه به محمد تقي مجلسي صورت گرفت.
فيض سالها پس از به قدرت رسيدن شاه عباس دوم، و شايد به دليل آگاهي از اينكه بايد قدرت سياسي شاه را در هنگام جلوس شاه جديد بر اريكه سلطنت به نحو شايستهاي ارج نهد، ابواب الجنان را در سال 1065 ق. نوشت كه اثري منحصر به ادعيه است. نام بردن وي از شاه در خطبه نماز نيز تنها بر وفاداري او به سلطان وقت و نيز دولت صفوي صحه گذاشت. فيض اين اثر خود را به فارسي نگاشت، زيرا معتقد بود اين موضوع كماكان در ميان فارسي زبانان امري بحثبرانگيز است.
فيض در سال 1067 ق / 1647 م. در اثري ديگر درباره ادعيه به زبان عربي، موضع خويش را بيشتر تشريح كرد. او در اين اثر كه الشهاب الثاقب نام دارد، طرفداران اجتهاد و خردورزي را به دليل اصرارشان بر حضور امام عادل يا منصوبين وي، و نيز فقيهي كه نايب عام امام محسوب ميشود و مفاهيمي همچون اجازه عام و خاص مورد انتقاد قرار داده است. او نقايص موجود در شواهد قرآني، اخبار و روايات ائمه، و اجماع ميان اين اصول را به تفصيل در مورد اقامه نماز جمعه در عصر غيبت بيان نموده و به ذكر ادلهاي در خصوص اقامه نماز تحت هر شرايط پرداخته است.
هر چند واضح است بحث فوق وراي پذيرش اخباريگري صرف است، اما به هيچ وجه نميتوان با اطمينان گفت كه به عقيده فيض غير روحانيون نيز ميتوانند نماز را اقامه كنند. در واقع اين نكته در هيچ جا نيامده كه تا پيش از ممنوعيت اقامه نماز به دست دولت، كسي غير از «فقيه» ميتوانسته نماز جمعه را اقامه كند. كاملاً واضح است كه شاه عباس دوم اميدوار بود افرادي نظير فيض كاشاني بر گروهها و نحلههاي جنجالبرانگيز آن روزگار اصفهان تأثيري كنترل كننده يا حداقل تعديل كننده داشته باشند. پيش از وي نيز شاه عباس اول به همين اميد روحانيون را براي وعظ، خطابه و اقامه نماز به قهوهخانهها فرستاده بود.
فيض نيز بر اين نكته تأكيد دارد كه ماهيت وظيفهاي كه بر عهدهاش گذاشته بودند، چنين بوده است. وي در شرح صدر مينويسد: او را براي تبليغ نماز جمعه و نماز جماعت و نيز اشاعه علوم ديني و تدريس شريعت فراخواندهاند.
فيض در الاعتذار به شرحي مبسوطتر ميپردازد؛ او پيش از دعوت به اصفهان، به مطالعه و تأليف مشغول بود و به همراه عدهاي اندك از معتقدان به وجوب عيني نماز جمعه، نماز جمعه را اقامه ميكرد. وي با اكراه امامت نماز جمعه را برعهده گرفت، زيرا به نظر او در هر صورت كسي نبوده تا فيض به او اقتدا كند. با دعوت شاه از فيض براي رفتن به اصفهان به اين منظور كه «از علم ايشان بهره برده و مقدمشان را ارج نهاده و به بركت حضورشان نماز جمعه و جماعات ترويج و رونق بيشتر بيابند»، فيض شهرتي بسيار يافت. اين نكته را نيز بايد افزود كه بيترديد فيض ميبايست در خطبه نماز جمعه از شاه نام ببرد. فيض پس از بحث بسيار با دوستان و اطرافيان، و احساس اينكه چنين موقعيتي بهترين فرصت در تبليغ دين است، سرانجام دعوت شاه را پذيرفت.
البته فيض به محض تصدي اين مقام، دريافت كه چنددستگي مردم در باب نماز به حدي عميق است كه غلبه بر آن از عهده و توان يك نفر خارج است. وي در شرح صدر، الاعتذار و نامه استعفايش از اين منصب به شاه عباس دوم، بحث با چهار گروه مخالفش را شرح داده است.
فيض در الاعتذار ميآورد كه آن شرايط سبب شد عزم شاه در «اشاعه و تبليغ نماز جمعه و جماعات و گشودن ابواب سعادت به روي مسلمين» سست گردد. پس از آن نيز شخص شاه بندرت در نماز جمعه حضور مييافت. شاه در باب تمامي اين امور با فيض بحث و جدل داشت و فيض نيز در پاسخ چنين اظهار كرد: «من از پاسخ دادن عاجز بودم. چگونه ميتوان براي چنين مجادله، بحث و اختلاف نظري عذري مقبول بياوريم؟» وي به ويژه از رفتار آن دسته از مخالفان آزرده خاطر بود كه همانند خودش «مدافع ضرورت اقامه نماز جمعه و جماعات بودند و اين عبادات را در زمره فرايض بر ميشمردند».
او در همين اثر خويش، با لحني حاكي از دلسردي و نااميدي اظهار ميدارد ديگر به اين نتيجه رسيده كه در شرايطي كه اقامه نماز [جمعه و جماعات] آثاري سوء همچون انحراف، مخالفت، تفرقه، شورش و طغیان، لجاجت، و تنفر دو سويه به بار ميآورد، ترك آن مجاز است. وي ميافزايد «كه در چنين مواردي ائمه نيز نماز را ترك ميگفتند». فيض در ادامه به شرح بيشتر اوضاع تأسفآور خود ميپردازد و اظهار ميدارد كه از نفاق و تزوير موجود در جامعه آن زمان رنج برده، در انزوا قرار داشته است.
فيض در الاعتذار كه به سال 1086 ق / 1666 م. يعني در همان ماه و سال مرگ شاه عباس دوم نوشته است از استعفايش از اين منصب خبر ميدهد. هر چند تاريخ دقيق ورود فيض به اصفهان مشخص نيست، اما مسلماً در سالهاي 1081 ق / 1661 م. و 1082 ق / 1662 م. و نيز در 1085 ق / 1665 م. امام جمعه اصفهان بوده است. در عين حال شاه در فاصله سالهاي 1082 و 1083 ق / 3 ـ 1662م. در كاشان به ملاقات او رفت. بنابراين شايد وي در سال 1086 ق / 1666 م. تازه از اين منصب استعفا داده بوده است.
فيض معتقد بود جنبههايي از اختلافات اخباريون و اصوليون، در ميان مخالفان نماز جمعه به چشم ميخورد. اشاره وي به دسته نخست از مخالفينش كه آنها را «مقلّدون» ناآگاه از «اصول دين» مينامد كه «شرايط نايب امام» را نفي و رد ميكنند، حاكي از اتخاذ موضعي صريح در مورد رويكرد اخباريگري در قضيه نماز جمعه است. منظور از «شرايط نايب امام» خصوصيات و صفاتي است كه جانشينان ائمه معصومين بايد دارا باشند تا به عقيده اصوليوني نظير كركي و شيخ بهايي در عصر غيبت اجازه اقامه نماز به جاي امام را داشته باشند. صفاتي همچون آزاد بودن (به معني برده نبودن)، بلوغ و اجتهاد در اين صفات جاي نميگيرد. اخباريون افراطي (يا به قول سماهيجي محدثين) هم «نيابت» و هم جنبه عقلاني شريعت را نفي ميكردند و در باب مسائل شرعيه نيز تنها به آيات مقبول اماميه اهتمام داشتند. عدهاي از آنها هم هرگونه ارجاع به قرآن را رد ميكردند. دسته سومي نيز بودند كه با استفاده از عبارات «مكروه» و «حرام»، تبعيت خويش را ديدگاه اصولي نشان ميدادند. اخباريون معتدلتر (يا مجتهدين محدّث)، از جمله خليل قزويني، تنها اين جنبه از موضع اصوليگري را قبول داشتند و بر اين موضع نيز باقي ماندند؛ اما همواره درباره نهادهاي سياسي آن زمان با نهايت احتياط و احترام رفتار ميكردند. مسلماً مأموريت شاه به خليل قزويني حاكي از تلاش وي براي نزديك شدن به قائلان به حرمت نماز جمعه بوده است.
ادعاي اجتهاد و ارتباطات مردمي اصوليون گروه دوم، نشانه تمايل آنان به عام مردم بود؛ اما علماي درجه پايين چنين ادعايي را بيارزش تلقي ميكردند. شايد تنها اصولي متصلبي چون سماهيجي بود كه به استفاده از منابر براي تبليغ ديدگاههاي خويش مشهور بود و اغلب بر اداره مستقيم حكومت از سوي روحانيون تأكيد داشت.
از نظر فيض هر كدام از اين سه گروه ميكوشيدند مانع اقامه نماز وي شوند. فيض اين كار را با ايجاد روابط ميان دولت و برخي عناصر دستگاه مجتهدين محدث اثنا عشري به انجام ميرساند و انتصاب فيض به مقام امامت جمعه و دستورالعملهاي حكومتي زمينه ساز آن، بيانگر همين موضوع بود. اگر رسالة سماهيجي در زمينه تفاوتهاي مكتب اصولي و اخباري و اختلافات دروني آنها (نگاشته شدة به سال 1132 ق / 13 ـ 1712 م) تصويري آرماني از سرانجام اين مجادلات را ارائه ميدهد، فيض بر ارائة تصويري متفاوت از مخالفينش تكيه ميكند و ماهيت اين اختلافها را در مراحل نخستين و در مرحلة شكلگيري آنها نشان ميدهد.
به اين ترتيب نه تنها پيروي از سماهيجي در انتساب لقب «مجتهد محدث» به فيض كاري درست به نظر ميرسد، بلكه بايد گفت علماي آن دوره جنبههاي عملي اين اصطلاح را به درستي در حيطه باورهاي فقهي خويش به تصوير كشيدند؛ براي نمونه شايان ذكر است كه هر سه عالم ديگري كه سماهيجي آنان را مجتهدين محدث خطاب ميكند (يعني قزويني، طاهر قمي و حر عاملي) مناصب حكومتي اعطايي شاهان را پذيرفتند.
مباحث پاياني و نتيجهگيري
در هر حال مسلم است كه بسياري از محققان امروزي از پرداختن به خدمات و عقايد فيض و مناصب واقعي او طفره رفتهاند و روي هم رفته، تحقيقات موجود اغلب متوجه عقايد عرفاني فيض بوده است.
در چنين فضايي است كه تاد لاوسون در مقالهاي كه در سال 2002 م در باب كلمات مكنونه فيض نوشت، چنين ميآورد كه آنچه او در اخباريگري فيض ميبيند، رويكردي مساوات طلبانه به فقه است. اخيراً اس. كامادا نيز به تأثير ابن عربي بر انديشههاي عرفاني فيض تأكيد كرده است.
گليو نيز در اثر تازه و استادانه خويش اسلام نصگرا: تاريخ و عقايد مكتب اخباري شيعي (2007 م)، جنبههايي تازه و روشن را دربارة اخباريگري و اصوليگري براي مخاطبان غربي زبان عرضه كرده است. اگر چه او در اشاره به شريعت بيشتر «اصول دين» را مدنظر داشته است و همچون لاوسون و كامادا از پرداختن به جنبههاي عملي خدمات فيض طفره رفته است. همچنين هر جا گليو از علماي ديگر نام برده، به ذكر وقايع و اتفاقات مجزا نپرداخته، در حالي كه مباحث اخباري ـ اصولي را به وضوح و با جزئيات شرح داده است.
مطمئناً تصوير ارائه شده از آثار و نظرهاي شيخ بهايي در تحقيقات دو دهه اخير غربيان، بيشتر پس از تحقيق نگارنده در سال 1986 م. به وضوح و تكامل رسيده است. برعكس حتي در كتاب هشدار استوارت نيز كماكان تصوير فيض كاشاني به طور چشمگيري ناقص است.
پی نوشت ها
. E. G. Browne.
. Corbin.
. اندرونيومن، «به سوي بازنگري مكتب فلسفه اصفهان: شيخ بهايي و نقش علماي دوران صفويه، Studia Iranica ، (پاريس: 1986 م) ص 165 ـ 199.
. همو، «اسطوره مهاجرت علما به ايران در دوران صفويه: مخالفين عرب علي كركي و تشيع صفوي»، Die welt des Islams (ش 33، 1999 م) ص 66 ـ 112.
. براي آگاهي از بسط مطالعات غربيها در مورد دوره صفويه، ر. ك: «ايران در دوره صفويه: تولد دوباره امپراتوري پارسي»، (لندن: 2006 م).
. در ميان آثار بعدي درباب مهاجرت علماي عرب به ايران، آثاري نيز از «رولا ابي صعب» به چشم ميخورد: «علماي جبل عامل در ايران دوره صفويه: 1921 ـ 1156 ق»، مطالعات ايران (ش 27، 1994 م) ص 22 ـ 103؛ همو «تحول در ايران، دين و قدرت در طي دوره صفويه» (لندن: 2004 م) براي آگاهي از بهترين مقاله موجود در خصوص نكته ظريفي كه در مقاله تحقيقي در 1993 از نويسنده همين سطور آمده بود و به صورت كليتر به مسئله مهاجرت پرداخته بود. ر. ك: اندرونيومن، «نظرات دي. استوارت درباره مهاجرت علماي جبل عامل به ايران در دوره صفويه»، JNES (ش 55، 1996 م) ص 81 ـ 103؛ همچنين همو، «ايران در دوره صفويه»، ص 24 ـ25 و 37 ـ 42 و مقالات مذكور در نسخه رحمتي كه جزئيات آن در پاورقي بعدي آمده است.
. Devin stewart.
. اين كتاب در سال 2008 م. در قم توسط پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامي به چاپ رسیده است.
. ادوارد براون، تاريخ ادبي ايران (لندن: 1953، تجديد چاپ از نسخه چاپ 1924) ص 359، 407 ـ 408، 432 ـ 435، و نيز: ص 250، 377، 411، 426 ـ 427؛ تنها منبعي كه براون در تحقيقاتش از آن استفاده نموده، فرهنگنامه شرح حالگونه تنكابني، قصص العلما بود كه تنكابني در قرن نوزدهم نوشته است.
. ارجمند، ظلّ الله و امام غايب (شيكاگو: 1984 م) ص 115 ـ 116، 146، 148، 150، 173، 174 ، 310 و 312.
. Etan Kohlberg.
. كولبرگ، دايرة المعارف ايرانيكا (ليدن: بريل، 1985 م) ج 1، ص 718.
. Todd Lawson.
. لاوسون، «بررسي قرآني شيعي»، نشريه مطالعات اسلامي (سال سي و ششم، ش 2، 1991 م) ص 279 ـ 295 (به خصوص ص 288 و 293).
. نگاشته شده به سال 1132 ق.
. اندرو نيومن، «ماهيت بحث ميان اخباريون و اصوليون در اواخر دوره صفويه»، بخش اول: منية الممارسين، عبدالله السماهيجي، نشريه مدرسه مطالعات خاورشناسي و افريقا شناسي (ش 55، 1992 م) ص 22 ـ 51 و بخش دوم، تجديد نظر در چالش موجود، ص 250 ـ 261.
. مادلونگ، «اخباريه»، ص 57؛ كولبرگ، «اخباريه»، ص 718؛ نيز ر. ك: همو، «جنبههاي تفكر اخباريه در قرن هفدهم و هجدهم» در لويتزيون و وال، «بازآفريني و اصلاح اسلام در قرن هجدهم»، 1987، ص 145، 148 ـ 151 و م. مؤمن، «درآمدي بر تشيع» (نيو هيون: 1985 م) ص 118. در هر صورت، هيچ يك از اين آثار، از فيض آنگونه كه در بالا آمد ياد نميكند.
. محمد باقر بن محمد حسين ميرداماد، كتاب القبسات، ويرايش مهدي محقق (تهران: بی¬نا، 1356) مقدمه، ص 39؛ درباره شيخ بهايي ر. ك: اندرو نيومن، «به سوي بازنگري مكتب فلسفه اصفهان»، پيشين، به ويژه ص 165 ـ 199.
. اندرو نيومن، «فيض كاشاني و رد مشاركت علما در حكومت: نماز جمعه به مثابه سياستي در دوره صفوي» و «مشاهير علماي شيعه» (نيويورك: ال. والبريج، 2001 م) ص 34 ـ 52.
. فيض در مفاتيح الشريعه به بحثي اشاره ميكند كه پيشتر مطرح كرده و ارجاع وي به معتصم الشيعه (ج 1، ص 21 ـ 23) است.
. آقا بزرگ محمد محسن طهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعه (تهران و نجف: بی¬نا، 1353) ج 1، ص 77.
. اصحاب الرأي و الاجتهاد.
. وجوب السلطان العادل أو من نصبوه.
. «اذن العام» و «اذن الخاص».
. فيض كاشاني، الشهاب الثاقب، به خصوص ص 8 ـ 10، و ديگر صفحات آن. فيض بعدها در سال 1077 ق. و پس از ورود به اصفهان مجموعه روايي جامع خود، الوافي را كامل نمود و در آن موضوع اقامه نماز جمعه در عصر غيبت را بيشتر بحث كرد. ر. ك: كتاب الوافي (قم: بی¬نا، 1404 ق) ج 2، ابواب فضل الصلاه، ص 168.
. محسن فيض كاشاني، شرح صدر، ويرايش رسول جعفريان (اصفهان: بی¬نا، 1371) ص63.
. اين موارد به تفصيل در اثر ديگري از نگارنده تحت عنوان «فيض كاشاني و رد مشاركت علما در حكومت» آمده است. براي اطلاع بيشتر به پانوشت بعدي مراجعه كنيد.
. در تأييد تلاشهاي فيض در باب اقامه نماز جمعه اصفهان سه منبع عمده وجود دارد: 1. بخش دوم از زندگينامه خود نوشت فيض به زبان فارسي (شرح صدر ـ 1146 ق) كه آن را بلافاصله پس از ورود به اصفهان و تصدي امامت جمعه نگاشته است؛ 2. نامهاي كه فيض يك سال پس از انتصابش به امامت جمعه اصفهان به شاه [عباس دوم] نوشت و جزئيات مخالفتهاي پيش رويش را براي شاه شرح داد و درخواست نمود اين انتصاب كانلم يكن شود؛ 3. الاعتذار، كه آن را در سال مرگ شاه عباس دوم (1086 ق) به عربي نوشت و در آن به درخواست يكي از علماي مشهد در تصدي امامت جمعه يا منصبي ديگر پاسخ گفت: چيتيك تاريخ نگارش الاعتذار را نه سال زودتر (يعني سال 1077 ق) ميداند، اما در نسخه ويراسته جعفريان (رسالة للحكيم محمد محسن الفيض الكاشاني، ص 291) تاريخ اين اثر در صفحه آخر كتاب آمده است. نامه فيض نيز در كتاب تاريخ كاشان (افشاري، تاريخ كاشان، ويرايش سوم، 2536 شاهنشاهي) و نيز كتاب جعفريان (پيشين، ص 450 ـ 452) آمده است. از دكتر مدرسي سپاسگزارم كه تذكر دادند نامه فيض در پاسخ به فرمان شاهي نبوده است، هر چند مصحح در ص 502 بر اين اعتقاد است (رسول جعفريان، پيشين، ص 450) بابايان، «ضعف و انحلال قزلباشها: روحانيون و غير روحانيون ايران در قرن 11 هجري»، (رساله دكتري منتشر نشده، دانشگاه پرينستون، 1993 م) ص 142 ـ 143. براي اطلاع از تاريخ دقيق شرح صدر، ر. ك: آقابزرگ طهراني، پيشين، ج 13، ص 363.
. ر. ك: محسن فيض كاشاني، شرح صدر، ص 70؛ همو، الاعتذار، ويراسته، رسول جعفريان، ص 286 و 289؛ براي نامه به شاه نيز ر. ك: افشاري، پيشين، ص 503، شايان ذكر است كه در الاعتذار هيچ اشارهاي به درگذشت شاه نشده است.
. براي اطلاع از تاريخ نمازهاي جمعه اصفهان ر. ك: بابايان، پيشين، ص 142 و 345، به نقل از: عباس نامه، ص 306، و نيز همان، ص 325 در: ولي قلي شاملو، قصص الخاقاني، ويراسته سيد حسن سادات ناصري، تهران: 1371. در اين آثار از فيض با عنوان امام جمعه پايتخت ياد شده است. هر چند سرآغاز تاريخنگاري اين وقايع 1082 و 1083 ق است، اما بخش بعدي اين وقايعنگاري كه به آن ارجاع داديم، با سال 1085 ق. پايان مييابد، اگر چه در خود متن به سالهاي 1095 و 1096 ق. نيز اشاره شده است. بعيد به نظر ميرسد كه فيض پيش از سال 1085 ق. استعفا داده و در سال 1082 و 1083 ق. در كاشان بوده باشد، و دقيقاً در همان زمان به اصفهان بازگشته و امامت جمعه را در سال 1085 ق. برعهده داشت. احتمالاً ذكر سفر شاه به كاشان صرفاً به جهت اشاره به ديدار او از اين شهر بوده است. در هر حال، فيض در الاعتذار (ص 288) نياز دايمي خود به مسائلي ضروري دال بر حفظ برخي روابط با دربار خاطرنشان ميسازد. از دكتر بابايان به خاطر تأكيد بر لزوم دقت در سالهاي مورد بحث، به خصوص تبديل تاريخهاي تركي موجود در قصص الخاقاني كمال تشكر را دارم.
. ر. ك: اندرونيومن، «ماهيت بحث ميان اخباريون و اصوليون در اواخر دوره صفويه»، پيشين.
. Todd Lawson.
. تاد لاوسون، «كلمات مكنونه فيض كاشاني»، ويرايش ام. زوپه (پاريس: 2002 م) ص 427 ـ 447، به خصوص ص 433 ـ 434.
. S. Kamada.
. كامادا، «ولايه فيض كاشاني: تلاقي امامت شيعي و عرفان»، در: تاد لاوسون (ويراستار)، عقل و الهام در اسلام: كلام، فلسفه و عرفان در انديشه مسلمانان (مقالاتي در پاسداشت هرمان لندلت) (لندن: 2005 م) ص 455 ـ 468.
. Gleave.
. استوارت در مقدمهاي كه بر نسخه رحمتي نوشته تعدادي از حيطههاي فعاليت شيخ بهايي را برشمرده است كه به معرفي فهمي بهتر از زندگي شيخ بهايي كمك ميكند.