جامعه¬شناسی علم تاریخ و تاریخ¬نگاری (طرح، نقد و بررسی نگرش فمینیستی)
کافی مجید
جامعه شناسی علم تاریخ و تاریخ نگاری
(طرح، نقد و بررسی نگرش فمینیستی)
تاریخ دریافت: 18/1/89 تاریخ تأیید: 20/3/89
مجید کافی
اين مقاله در صدد است از لابلاي بررسي معرفتشناسي و فلسفه علم فمينيستي، نقدهايي را بر علم تاريخ سنتي و تاريخنگاريهاي رسمي مطرح نماید و به بازسازي يك تاريخ¬نگاري غير رسمي از منظر فمينيست¬ها نايل آيد. بر اين اساس سؤال اين پژوهش چنين بيان ميشود كه نقدهاي وارد بر مطالعات تاريخي و تاريخ¬نگارهاي سنتي، از منظر فمينيست¬ها كدامند و علم تاريخ و تاريخ¬نگاري فمينيستي چگونه علمي خواهد بود؟
اين مقاله بر اساس يك رويكرد انتقادي و تحليل و بررسي محتواي مدعيات جنبش فمينيستي به خصوص شاخة معرفت شناسانه آن، در باب معرفت و علم تدوين شده است. معرفتشناسي و فلسفة علم فمينيستي به چگونگي شكلگيري علوم مختلف با رويكرد فمينيستي پرداخته است. فمينيست¬ها در مورد علم تاريخ و تاريخ¬نگاري يا چيزي نگفتهاند يا آن چه گفته و نوشتهاند به قدري اندك است كه ميتوان از آن صرف نظر كرد. از اين رو در اين جستار با مدل ارائه شده از سوي آنان در باب معرفت و علم، نگاهي به علم تاريخ و تاريخ¬نگاري از منظر و نگرش فمينيستي انداخته شده است.
اين تحقيق در صدد است زنان فرهيخته جامعه ايران را متوجه ابعاد و چالش¬هاي فمينيسم معرفت شناسانه بنمايد و به آنها اثبات كند كه به جاي اين كه به مسائلي در باب زنان بپردازند كه با فرهنگ ايراني ـ اسلامي سازگاري ندارد به شناختي از تاريخ و فرهنگ خود روي بياورند كه در آينده آنها كارساز باشد.
واژههای کلیدی: فمينيسم، فمينيسم معرفتشناسانه، فلسفه علم فمينيستي، تاريخ-نگاري سنتي، تاريخ¬نگاري فمينيستي.
مقدمه
در چند دهة گذشته، مطالعات و تحقيقات تاريخي تغيير و تحولاتی اساسي را پشتسر گذاشته و در مجموع، آرا و مكاتب بسيار متنوعي در آن ظهور كرده است. محققان مطالعات تاريخي تاريخنگاري را دريچهاي براي پرداختن روشنتر و از منظرهاي مختلف به گذشته ميدانند كه به شاخههاي جديدي همچون تاريخ اجتماعي به طور كلي، و تاريخ فرهنگي (مطالعة تاريخي فرهنگ)، تاريخ جغرافياي فرهنگي، تاريخ اقتصادي، تاريخ حقوقي، تاريخ بوروكراسي و ديوانسالاري، تاريخ زنان، تاريخ كار و شغل و مانند آن به طور خاص منشعب ميشود. از آنجا كه در چند قرن گذشته اهميت عوامل و عناصر غير شخصي در تاريخ به ميزان فزايندهاي مورد تأييد و شناسايي قرار گرفته است. استفاده از دستاوردهاي علوم ديگر در مطالعات تاريخي شايع شد؛ از اين رو مطالعات تاريخي در تمامي شاخههايش نگرشهاي روش شناختي جديد را از تمامي حوزهها و رشتههاي علوم جديد به خدمت گرفته است: اقتصاد سنجي از رشتة اقتصاد، ترميم خانواده از رشته جمعيتنگاري، تفسير عميق از رشتة مردم شناسي، تحليل آراي انتخاباتي از علوم سياسي، تحليل پرسشنامهاي و تحليل طبقاتي از جامعهشناسي، روانكاوي از رشتة روانشناسي. افزون بر اين، از دستاورد و نتايج علومي همچون قوم شناسي، انسانشناسي، جمعيت شناسي و مطالعات موردي فرهنگ عاميانه استفاده ميكند.
همچنين در اين دوره تحول شگرفي در نگرش مورخان جهان از موضوعات سياسي سنّتي (نقل اعمال و سياستهاي حكام و فرمانروايان) به سمت موضوعات اجتماعي پديد آمد؛ از اين رو طي چند دهة گذشته با ظهور نحلههاي جديد روششناسي و موضوعات جديد پژوهشي، كه ذيل عنوان «تاريخ اجتماعي» قرار گرفتهاند، انقلابي در رشتة تاريخ به وقوع پيوسته است. نشرياتي نظير آنال در فرانسه و گذشته و حال در انگليس كانون تحولات جديد بوده است. عناوين و موضوعاتي چون جمعيت، شهر، خانواده، زنان، طبقات، ورزش و شرح حال رواني، عناويني است كه طي چند دهة اخير بر موضوعات و عناوين تاريخ سنتي پيشي گرفته و آنها را تحتالشعاع خود قرار داده است. بدين ترتيب تاريخ كه زماني رشتهاي از علوم انساني بود كه بر نقل روايات و داستان سرايي مبتني بود، اينك به صورت آميزهاي متنوع از روشهاي علوم اجتماعي در آمده است.
فمينيسم هم به عنوان يكي از جنبشهاي مهم فكري دو قرن گذشته، در مطالعات «تاريخ اجتماعي» جديد در پرتو معرفتشناسي و فلسفه علم فمينيستي تأثير فراوان داشته است؛ همچنان كه پوزيتيويسم منطقي، عقلانيت انتقادي، جامعهشناسي و مانند آن از ديگر جريانهايي هستند كه در اين مطالعات نقش به سزايي داشتهاند.
بيان مسأله
معرفتشناسي و فلسفة علم فمينيستي به چگونگي علوم مختلف از جمله اخلاق، علوم اجتماعي، فلسفه سياسي، روانكاوي، حقوق ، الهيات، نقد ادبي و زيباشناسي با رويكرد فمينيستي پرداخته است؛ اما فمينيستها در مورد علم تاريخ و تاريخنگاري يا چيزي نگفتهاند يا آنچه گفته و نوشتهاند به قدري اندك است كه ميتوان از آن صرفنظر كرد؛ از اين رو اين جستار بر آن است كه با مدل ارائه شده از سوي آنان در باب معرفت و علم، نگاهي به علم تاريخ و تاريخنگاري از منظر و نگرش فمينيستي بيفكند.
از اين رو نوشته حاضر، ابتدا به معرفي اجمالي معرفتشناسي و فلسفة علم فمينيستي خواهد پرداخت و سپس نقد و بررسي تاريخ و تاريخنگاري رسمي و سنتي را با نگرش فمينيستي در پيش خواهد گرفت و سپس با تصويري از تاريخ و تاريخنگاري فمينيستي و نقد آن ادامه خواهد يافت و سرانجام با تطبيق تاريخنگاري فمينيستي بر تاريخنگاري در جهان اسلام پايان مييابد. به اين مطلب نيز بايد اذعان كرد كه شايد خيلي از مطالب ارائه شده در اين جستار بر زبان يا قلم هيچ فمينيستي جاري نشده است.
سؤال تحقيق عبارت است از اينكه نقدهاي وارد بر مطالعات تاريخي و تاريخنگاريهاي سنتي، از منظر فمينيستها كداماند و علم تاريخ و تاريخنگاري فمينيستي چگونه علمي خواهد بود؟
هدف و كاربرد تحقيق
اين مقاله در صدد است زنان فرهيخته جامعه ايران را به سوي ابعاد و چالشهاي يك فمينيسم معرفتشناسانه سوق داده و آنان را متوجه ساز و كارهاي معرفتي دانش فمينيستي به طور عام و يك تاريخنگاري فمينيستي به طور خاص سازد. منظور اين است كه مسئله اساسي زنان را كه به نظر نگارنده مسئلهاي معرفتشناسانه است به آنان گوشزد كند و اثبات كند كه به جاي پرداختن به مسائلي در باب زنان كه با فرهنگ ايراني ـ اسلامي سازگاري ندارد، به شناخت خود، فرهنگ، جامعه و تاريخ، و جهان هستي كه در آينده آنان كارساز است، رو بياورند.
فمينيسم معرفتشناسانه
فمينيسم يك جنبش اجتماعي با شاخهها و نگرشهاي متعدد شناخته ميشود. در ابتدا هدف اين جنبش دستيابي به برابري جنسيتي بود. موج اول جنبش فمينيستي بر حق رأي زنان و دسترسي آنان به آموزش تأكيد داشت. پس از دستيابي به اين اهداف، تنشهايي در جنبش رخ داد و موج دوم شروع شد. در موج دوم نحلههاي مختلفي شكل گرفت كه هسته مشترك آنان به سمت حمايت از زنان در يك مقياس جهاني بود. اين موج تأثير زيادي بر معرفتشناسي و علوم اجتماعي از جمله جامعهشناسي گذاشت و به نقد ماهيت مردمحورانه اغلب نظريههاي علوم به خصوص علوم اجتماعي انجاميد. در همين راستا زنان به موقعيتهاي آكادميك دست يافتند و پژوهشهايي درباره نقش و زندگي زنان در گذشته و حال و با اتكاي به ديدگاههاي فمينيستي شتاب گرفت. اين پژوهشها به شكلگيري موج سوم فمينيسم منجر شد. در موج سوم نه تنها بر سهم نقش زنان در مديريت توليد دانش در عرصه علوم تاکید شد بلكه حق انتقاد و اصلاح و مبارزه با ظلم، ستم و استثماري كه در توليد دانش وجود دارد، براي فمينيسم مطرح گرديد. در اين راستا از قبول حقايقي كه علوم پوزيتيويستي بر اساس تجربه بيان ميکردند امتناع گرديد و علومي تقويت ميشود كه به لحاظ اجتماعي زنانه ساخته و استقرار يابد.
در موج سوم فمينيسم بر معرفت شناسي سنتي انتقاداتي وارد شد. معرفتشناسي رسمي و سنتي از چيستي معرفت و شرايط شكلگيري آن بحث ميكند و آراي گوناگوني در اين باره وجود دارد؛ اما معرفتشناسي فمينيستي شورشي عليه اين جريان رسمي معرفتشناسي است و بايد اين معرفتشناسي را در سياق نقد و رد معرفتشناسي رسمي فهميد، به عبارت ديگر، طرفداران فمينيسم با معرفتشناسي رسمي كه معرفتي است مردانه، سرستيز دارند و لذا آرايشان در مقايسه با آن قابل فهم و ارزيابي است.
فمينيسم معرفت شناسانه با اين پرسش آغاز ميشود كه آيا جنسيت، مانند بسياري از شرايط اجتماعي در معرفت عالم تأثير دارد؟ آيا معرفتشناسي به معرفت مردان نظر دارد يا به معرفت زنان؟ به عبارت ديگر، در معرفتشناسي فمينيستي به جاي اينكه از چيستي معرفت سؤال شود، از جنسيت فاعل شناسا سؤال ميشود. معرفتشناسي فمينيستي بر اين باور است كه جنسيت كه جزء شرايط اجتماعي است، در فهم عالم و جهان هستي تأثير دارد و پاسخ اين پرسش كه چه كسي معرفت دارد، نسبت به اينكه زن باشد يا مرد، فرق ميكند.
طبق باور اكثر فمينيستها، افزون بر شرايط اجتماعي و جنسيت، احساسات و عواطف انسان نيز در عقل و معرفت وي تأثير دارد؛ از آنجا كه عواطف، احساسات و حيات روحي مردان با عواطف، احساسات و حيات روحي زنان متفاوت است، زنان از جهت ارزشها و منافعشان، شيوه داوريهاي ارزشي، ساخت انگيزهها، خلاقيت ادبي، تفننهاي جنسي، احساس هويت، و از نظر فرايند كلي معرفتي و آگاهي دربارة واقعيتهاي بيروني از جمله ساخت واقعيت اجتماعي بينش و معرفتي متفاوت از مردان دارند. بر اساس اين باور، فمينيستها به نقش احساس در توليد معرفت توجه خاصي دارند. از نظر معرفتشناسي فمينيستي، احساس منبع بصيرت و معرفت است. مدعيان اين نگرش معتقدند تاكنون معرفتشناسي در جريان شناخت فقط بر ذهن متكي بوده و احساسات و عواطف را در آن دخيل نميدانسته است؛ از اين رو يكي از باورهایي که فمينيستهاي معرفت شناسانه امروزي بسيار جدّي در مورد آن بحث ميكنند، اين است كه اصلاً شناخت از عالم واقع نميتواند تنها با استفاده ذهن صورت گيرد، بل ذهن و احساسات و عواطف بايد با هم به مواجهه با عالم واقع بروند. به همين دليل، آنان معتقدند تمام دانشها و معرفتشناسي، تا به امروز، بر ديدگاهي مردانه، تنگنظرانه و يك سونگرانه متكي بوده است، زيرا مردان در مقايسه با زنان احساسات و عواطف ضعيفتري دارند.
تأكيد ديگر معرفتشناسي فمينيستي بر تأثير منظر و نگرش (Perspective) در معرفت انساني است. در رويكرد نگرشي به معرفت، وقتي فاعلهاي شناسا از منظرها و زواياي متفاوت به واقعيت بيروني مينگرند، فهمهاي مختلفي از آن واقعيتها به دست ميآورند. زنان و مردان نيز از زواياي متفاوتي به واقعيت مينگرند، لذا نگرش آنها به واقعيت، با يكديگر متفاوت است. فمينيستها مدعي هستند كه نيمي از جهان به زنان تعلق دارد و بايد به جهان از منظر آنان نيز نگريسته شود. به باور فمينيستها اين نكتة آنان در فهم و شناخت انسان از جهان يك دگرگوني به بار ميآورد و آن اينكه هر آنچه ما به عنوان دانش و شناخت كلي و مطلق از جهان تلقي ميكنيم، در واقع دانش و شناختي است كه از تجارب بخش قدرتمند جامعه، يعني مردان سرچشمه ميگيرد. اگر جهان را از ديدگاه و نگرش زنان كه تاكنون نامرئي، پنهان و بياعتبار بودهاند، دوباره شناسايي كنيم، (يعني از ديدگاه كساني كه تاكنون در نقشهايي زيردست ولي ضروري در جهت ابقا و بازآفريني جامعهاي كه در آن زندگي ميكنيم، خدمت كردهاند)، دانش تكبعدي ما نسبيت پيدا ميكند.
نتيجه اين باور اين خواهد بود كه زنان نيز بايد به جهان هستي، چه جهان بيرون و چه جهان درون، نگاه عالمانه كنند. ادّعاي فمينيسم معرفتشناسانه اين است كه تاكنون فقط مردان به جهان نظر كردهاند، تا به حال فقط مردان به روانشناسي، معرفتشناسي، وجودشناسي و ... پرداختهاند و فهمهاي خودشان را از آنها ارائه دادهاند، حالا زنان نيز بايد اين كار را انجام دهند. طبق اين نگرش، زنان خود بايد براي حلّ و رفع مسائلشان به حوزههاي معرفتي وارد شوند تا بتوانند خودشان از جهان تلقياي داشته باشند و همچنين بتوانند بر تلقي مردان از جهان تأثير بگذارند.
فلسفة علم فمينيستي
فمينيسم، جنسيت را در علوم يا فلسفة علم وارد نميكند، زيرا جنسيت هم اكنون نيز در علوم وجود دارد، بلكه فمينيسم، جنسيت را به عنوان مقولهاي تحليلي (همرديف مقولههاي اقتصادي يا ديني) در فلسفه و حوزة مطالعات اجتماعي گفتمان علمي مطرح ميكند. اليزابت في ميگويد: در اين لحظه تاريخي آنچه ما در پي ايجادش هستيم، دانشي فمينيستي نيست، بلكه نقدي فمينيستي از دانش موجود است. علم فمينيستي مستلزم رويكرد جمعي زنان به شناخت از طبيعت و از خودشان و تعهد به بقاي هر دوي آنهاست. بنابراين فمينيسم ميكوشد تا موقعيت مردانة روشهاي علمي و همچنين ادعاي بيطرفي آن را كه نافي هر گونه گرايش مردانهاش است، نشان دهد.
نظريههاي فمينيستي علم دو وظيفه به عهده دارند: يكي روشن كردن اين مسئله كه روشها و نظريههاي علمي به چه شيوههايي جنسگرا هستند؛ دوم ارائة روشها و نظريههاي علمي جديد. تاريخنگاران علم با گرايشهاي فمينيستي، به مردانه شدن علم در قرون شانزده و هفده ميلادي اشاره ميكنند. بنا به استدلال فاكس كلر علم معمولاً مذكر و جنسيتي شده و آنتيتز غريزة حيات است. دانشمندي كه به طور سنتي مرد است، بايد زنانگي را از خود براند تا هويت مردانهاش را تثبيت كند؛ اين امر مستلزم طرد تفكري عاري از دوگانگي است و تأكيد بر عينيتگرايي يا اين يا آن. فاكس كلر استدلال ميكند اين تعريف از دانش علمي، برآمدة از سنتي فرهنگي است كه در آن طبيعت، زن تلقي ميشد و شناسندة آن مرد بود. اين شيوة مردانه دانشمندان مرد را جذب كرد و علم تنها با فروپاشي اين پيوند رمزآميز حقيقتاً ميتواند پيشرفت كند.
فمينيستها اين بحث را مطرح كردهاند كه دانش جمعي ما دربارة محيطهاي اجتماعي به طور نامتناسبي مسائل را در راستاي منافع نهادهاي اجتماعي مسلط، مطرح ميكند؛ نهادهايي كه در پي افزايش سود، به حداكثر رساندن نظارت اجتماعي و اعتبار بخشيدن به قدرتهاي داراي سلسله مراتب و وضع موجود هستند. تا به موجب آن با هزينه كردن و محو ارزشها و علايق افراد فرودست، اقليتهاي قومي و نژادي و فقرا در ديگر نقاط جهان، ارزشها و علايق مردان داراي حق ويژه را توسعه دهند.
فمينيستها براي يك علم سازنده و معتبر، مستقيماً با اين سؤال مواجهاند كه تحقيقات را چگونه پيش ببريم تا در دام روشهاي مردمحور نيفتيم و آيا يك روش تحقيق مشخصاً فمينيستي وجود دارد يا نه. شاخههاي معرفتي كه در بيشتر موارد طبيعت زن را توصيف و تفسير ميكنند، روانشناسي و زيستشناسي هستند. فمينيستها ميگويند در اين دو حوزه مشاهدات و تحليلها تبعيضآميز و تحريف شدهاند؛ براي نمونه زيستشناسي به منظور درك الگوي رفتاري نامناسب افراد بشر از مطالعات پستانداران نخستين استفاده ميكند و روانشناسي استدلال ميكند كه هورمونهاي جنسي عليالظاهر تفاوتهايي ميان رفتارهاي مردانه و زنانه به وجود ميآورند. به نظر روث و السگاو ويژگيهاي مشترك علوم، فاصلهگيري، عقلانيت و آرزوي كنترل، واكنشي است عليه ويژگيهاي عاطفي و مراقبت و رسيدگي كه به طور سنتي زنانه تعريف شدهاند.
فمينيستها بر علم پوزيتيويستي نقدهاي متعددي وارد كردهاند. آنان با بررسي تأثير پيشفرضهاي ناشي از جنسيت در تئوريپردازيهاي دانشمندان، بسياري از ديدگاههاي سنتي را در باب علوم تجربي به چالش كشيدهاند. عمدة نقدهاي آنان را بر ديدگاههاي سنتي ميتوان در سه محور خلاصه كرد: نقد عينيت، نقد روششناسي و نقد تجربه.
عيني بودن يك تحقيق به اين معناست كه اموري را كه يك دانشمند بدانها دست مييابد، مستقل از گرايشها و انديشههاي او وجود دارند؛ به عبارت ديگر، نتيجة تحقيق، از ذهنيات دانشمند، مستقل است و تحت تأثير آنها شكل نگرفته است. فمينيستها در تلاشاند كه نشان دهند تحقيقات در علوم تجربي انساني بيطرفانه و فارغ از ذهنيت دانشمندان صورت نگرفته و مردمحوري در آنها تأثير داشته است.
فمينيستها باور دارند كه علوم روشهاي بسياري دارند و هر علمي نسبت به موضوع خود، روش متناسب با آن را اتخاذ ميكند. افزون بر اين، روش خاص در تحقيق، كه متضمن استقرا يا قياس يا كنترل مشاهدات علمي است، نميتواند اعتبار نتايجش را تضمين كند؛ به عبارت ديگر، هيچ روشي نميتواند تضمين كند كه به حقيقت دست يافتهايم.
فلاسفه علم باور دارند كه تجربهها واقعيات تفسير نشده و محض را در دسترس دانشمند قرار ميدهد. در علوم اجتماعي هم همين امر رخ ميدهد؛ يعني دانشمندان علوم اجتماعي به مشاهدات اجتماعي كه واقعيات تفسير نشده و محض را در اختيار آنها قرار ميدهد، روي ميآورند.
فمينيستها هم خاطرنشان كردهاند كه چنين واقعياتي در دسترس دانشمند قرار ندارد و دانشمند با تجربه كردن به واقعيتي تفسير نشده و محض دست نمييابد. همانطور كه ارزشها در تجربه و مشاهده تأثير دارند، پيشفرضهاي دانشمندان نيز در گزينش و توصيف آنها از تجربه مؤثر است. دادههايي كه در تجربه به دست ميآيند، دادههاي غير قابل مناقشه و محض نيستند، بلكه ساختة تئوريهاي دانشمندان هستند؛ بدين معنا كه اين تئوريها به آنها شكل و محتواي خاصي داده است.
پژوهشگران فمينيسم كشف كردهاند كه آنچه به عنوان معرفت از عالم تجربي پنداشته شده است، در واقع شرح بسيار جزئي از كنشگران مرد و تجربهشان بوده است. در اين راستا پارادايم انتقادي نيز معتقد است، نظريههايي كه در علوم اجتماعي در رشتههاي تعليم و تربيت، روانشناسي و روانكاوي، جامعهشناسي، علوم سياسي، كودكياري، اقتصاد و ديگر رشتهها وجود دارد، تجربيات مربوط به پسران و مردان است و نه دختران و زنان. اين دنياي مردان و پسران است كه به عنوان هنجارهاي اجتماعي از خلال اين نظريهها بازنمايي ميشود و نمود پيدا ميكند. بر اساس اين فمينيستها پيشنهاد ميكنند كه زنانگي بايد در طبيعت و شيوة علمي و تاريخ و فلسفة علم از نو بازيابي و ارزيابي شود تا منابع فكري علوم گسترش يابد.
اما فمينيستها در جواب اين سؤال كه علم چگونه در گذشته مردمحور شده است، گفتهاند: در گذشته معمولاً اهل خرد و انديشه مردان بودند و زنان احساسي و عاطفي تلقي ميشدند. زنان به علت احساسي بودن از فرايند خردورزي كه علم بر اساس آن است كنار زده شدند؛ لذا آنچه به اسم علم توليد شد، علم مردمحور است.
بر اساس معرفتشناسي و بينشهاي فمينيستي به علم ميتوان مهمترين ويژگيهاي معرفت و علم فمينيستي را به شرح زير خلاصه كرد:
1. نفي عاري از ارزش بودن علم و تأكيد بر رابطه و برخورد عاطفي با پديده.
2. نفي جدايي بين نظريه و عمل، بين محقق و مورد مطالعه و تأكيد بر اهميت بررسي موضوع زن توسط زنان به دليل قدرت و شرايطي كه براي تفهيم و تفاهم با موضوع دارند.
3. انتقاد به شيوه بررسي و حل مسائل با نگرش جزئي و موردي و تأكيد بر اهميت نگاه كلي و فراگير به پديدهها.
4. بيان اهميت آگاهي و توانمندي فكري زن كه در دورهاي طولاني تحتالشعاع آگاهيهاي مردانه قرار داشته است.
5. نفي دوگانگي حاكم بر انديشه، به ويژه تنويت عام و خاص و نفي تقسيم كار اجتماعي بر اساس جنسيت.
6. مشخص كردن هدف، بدين معنا كه هدف بايد در خدمت به زن، رفع مشكلات و بهبود وضع وي باشد.
7. ارائه مفاهيمي جديد در عرصه علوم اجتماعي براي بررسي واقعيات سياسي ـ اجتماعي، مانند مفهوم جنسيت كه بيشتر جنبة فرهنگي دارد، در مقابل مفهوم جنس كه كاملاً جنبه بيولوژيكي دارد.
به هر حال ادعاي فمينيستها در باب تأثير جنسيت در علم اين است كه علم، محصول عقل مردانه است و اگر زنان عهدهدار تئوريپردازي علمي بودند، علم به شكل ديگري ميبود؛ بنابراين طرح تئوريهاي فمينيستي در مقابله با نظريههاي سنتي بوده است كه بنا به ادعاي فمينيستها در اين تئوريهاي علمي زنان ناديده گرفته شدهاند و يا در حاشيه نظام اجتماعي جاي داده شدهاند. اين امر بدان علت است كه نظريههاي سنتي اساساً مردانهاند، زنان در طراحي اين نظريهها دخالتي نداشتهاند و نقش آنان به فراموشي سپرده شده است. آنچه در اين نظريهها ارائه ميشود، معرفتي از جهان از ديدگاه مردان است.
بر اساس نقدهاي فمينيستها بر علوم اجتماعي، ميتوان تاريخنگاري را بر اساس نگرشهاي آنان بازسازي كرد. هدف اين بازسازي، طبق نگرش فمينيستها، رهايي تاريخنگاريهاي سنتي از نگرش مردانه و تعيين جايگاهي ويژه براي زنان در آن و توجه به نقش اجتماعي زنان در گذشته و در تاريخنگاري بازسازي شده است.
نقدهاي فمينيستها بر تاريخنگاريها
فمينيسم تاريخي در صدد نقد تاريخنگاريهاي سنتي و مردانه است. فمينيستهاي تاريخي با پرهيز از رويكردهاي سنتي و با پرهيز از هنجارها و قواعد آنها، براي تعيين آنچه يك مورخ و محقق تاريخ ايدهآل بايد انجام دهد، نسبت به تاريخنگاريهاي كه به صور مختلف شكل گرفتهاند و به لحاظ تاريخي داراي موقعيت خوبی هستند و (استنادات بسياري به آنها ميشود) تحليلهاي نقادانه ارائه داده و با مطالعات انتقادي و سازنده به دنبال نتايج هنجارين هستند.
پارهاي از نقدهايي كه فمينيستها به تاريخنگاري سنتي وارد ميكنند عبارتاند از: 1. همه مورخان سابق مرد بودهاند. مردان به علت برخورداري از موقعيتهاي اجتماعي اساسي مانع رشد زنان مورخ شدهاند. به علت اين كه تاريخنگاريهاي كه از سوي مردان ارائه شده با ارزشهاي جنس مردان آميخته شده است، يك بازنمايي ناقصي از گذشته واقعي زنان ارائه ميدهد كه اهداف تاريخنگاري را مختل ميكند. 2. موقعيت زنان در گذشته و گزارشهاي تاريخي طبيعي نيست. 3. فمينيستها جدايي محقق را از موضوع تحقيق به شدت نقد ميكنند. آنان معتقدند اين ايده ريشه در جدايي خرد و احساس و توليد علم مردمحور دارد.
به نظر فمینیست¬ها مورخان الزاماً از جنسیتی برخوردارند که چگونگی انعکاس واقعیت گذشته، تابع آن است و به همین لحاظ تاریخ¬نگاری نیز تاریخ نگاریی جنسیتی خواهد بود. نظر فمینیست¬ها در اعتراض به تاریخ نگاری¬های سنتی این است که در این تاریخ¬نگاری-ها، آنچه به عنوان سؤال مهم که باید در بررسی و مطالعه تاریخی دنبال شود و واقعه¬ای تاریخی که باید مورد تحقیق قرار گیرد، اساساً از سوی مورخان مرد تعریف می¬شود. تجربیات، ایده¬ها و نیازهای زنان در تحقیقات تاریخی سنتی غایب است.
فمينيستهاي تاريخي با اتكاي بر شواهد علمي معتقدند اكثر تحقيقات تاريخي حتي دقيقترين و جديترين آنها، نشان دهندة علايق مردانه، مردمحور يا جنسگرا يا هر دو ويژگي را با هم داشته است؛ يعني هر تحقيقي به موضوع خود با ديد مردمحورانه نگريسته و در موارد زيادي صريحاً تفوق مرد بر زن را پيشفرض گرفته است. اين پيشفرض¬ها به نقشهاي واقعي زنان و مردان و قابليتهاي آنان ارتباط دارد و چون ممكن است تجربه، رفتار، علائق و صفات مردانه به عنوان معيار تلقي شوند، تفاوتهاي جنسيتي ناديده گرفته ميشود. در بعضي موارد محدودة موضوع تاريخنگاريها تماماً در قالب مفاهيم خاص مردان بوده يا در صورتي كه زنان مورد بررسي قرار ميگيرند، منحصراً در ارتباط با مردان بررسي ميشوند. يك مورد كه بدان خيلي استناد ميشود، طرحهاي ادوار تاريخي است كه منعكس كنندة انديشههاي مردان نخبه است (مثل ادوار تاريخي ماركس كه منعكس كنندة نظام طبقاتي مردانه است).
فعاليتها، نقشها و كارهاي برجستة زنان و مسائل ديگري كه ارتباط خاصي با زنان در گذشته دارد، در تاريخنگاريها بسيار ناديده گرفته شده است. (مثل خشونت عليه زنان)؛ به همين دليل تاريخ براي اكثر زنان ناشناخته و غير قابل فهم شده است. به نظر اين دست از محققان فمينيست، تاريخ به طور سنتي توجه خود را بر جهان به طريقي كه مردان آن را ميبينند، متمركز ميكند. تاريخنگاري سنتي و مدرن توضيحي براي اينكه چرا تاريخ براي زنان قابل فهم نيست، در برندارند؛ چه هر دو تاريخنگاري شواهد تجربي را كه براي زنان راه شكل دادن و بيان كردن واقعيت تاريخي است، بيمقدار ميشمرند. كمترين پيشنهاد اين انتقاد اين است كه بايد زمينة تحقيقات تاريخي تا حوزة مسائل زنان نيز تعميم يابد.
فمينيستها اين مسئله را نيز مطرح ميكنند كه اگر ابعاد اساسي زندگي اجتماعي زنان در گذشته در تاريخنگاريها به حساب نيايد، فهم ما حتي از موضوعاتي كه واقعاً بررسي شدهاند، ناقص خواهد بود؛ چرا كه توجه مطالعات تاريخي معطوف به بازيكنان نقشهاي عمومي، رسمي، قابل رؤيت و دراماتيك است. اين مسئله موجب ارائه ديدگاهي ناقص و تحريف شده از واقعيت تاريخ اجتماعي ميشود، چرا كه ميتواند نقشهاي خاص، غيررسمي و غير قابل رؤيت در جامعه و نظام اجتماعي به همان قدر مهم و حياتي باشند؛ براي نمونه اغلب تاريخنگاريها تأثير جنسيت بر رفتار اجتماعي مردان را در نظر نگرفتهاند. از آنجا كه به نظر ميرسد اين مشكل مسلم است، فمينيستهاي تاريخنگار نياز به كار ذهني دارند تا به يك تاريخ جديد كه همة ابعاد تجربيات زنان را در برگيرد.
از ديدگاه فمينيستهاي تاريخي بسياري از نظريات مورخان و تاريخنگاران دربارة وقايع و حوادث گذشته (برداشتي از حكومت، جنگ، تغيير سياسي، و مانند آن كه هستة اصلي اين نظريات را تشكيل ميدهد)، به طور ضمني مفاهيم و نظريههاي خود را از يك ديدگاه آرماني در باب تاريخ و تاريخنگاري اخذ ميكنند كه توسط انحصار طلبيهاي مردان و با موقعيت برجستة اجتماعي، سياسي پادشاهان و به كارگيرندگان آنها به وجود آمده و مورد ارزيابي قرار گرفته شده است. به طور خلاصه، از طريق فمينيسم تاريخي و ساختشكنيهاي فمينيستي ثابت شده است كه تاريخنگاريها، به رغم ادعاي بيطرفيشان بر اثر رواج تجارب و موقعيتهاي اجتماعي مردان داراي قدرت و حق حاكميت و در اثر تبعيت از آنها، پديد ميآيند.
در تاريخ اجتماعي عمدتاً رفتارها و شيوههاي زندگي و انگيزهها و خواستهاي مردم عادي مورد توجه است. در واقع در مقابل تاريخ سنتي كه زنجيرهاي از رويدادهاي سياسي را بيان ميكرد، تاريخ اجتماعي با تأكيد بر نقش افراد جامعه، نقش پادشاهان و حاكمان سياسي را كمرنگ ساخت.
در تاريخ اجتماعي و به عبارت ديگر تاريخنگاري از پايين، به زندگي افراد، گروهها و مناطقي پرداخته شد كه پيشتر از لحاظ تاريخي و به دنبال آن در تاريخ سنّتي حائز اهميت تلقي نميشد؛ از جمله زنان، بردگان، طبقات كارگري، مهاجران و غیره. تاريخ اجتماعي با توجه به هدف و رسالتش كه آن را به علوم اجتماعي نزديك ميكند، بر حوزة روابط اجتماعي در گذشته انگشت ميگذارد.
تاريخنگاري فمينيستي
فمينيسم تاريخي شاخهاي از فمينيسم معرفتشناسانه است؛ به عبارت ديگر، فمينيسم تاريخي بخشي از يك رشته پژوهش دربارة زنان است كه به طور ضمني يا صريح، نظام فكري گسترده و عامي را در باب ويژگيهاي زندگي اجتماعي و تجربة انسانها در گذشته از نگرش و منظر يك زن، ارائه ميدهد؛ بنابراين تاريخنگاري فمينيستي يك تاريخنگاري جانبدارانه و آگاهانه است. رويكرد معرفتشناسانه بر اين باور است كه جنسيت در فهم وقايع و حوادث گذشته نيز مثل فهم عالم درون و بيرون تأثير دارد.
محرك اصلي به وجود آمدن فمينيسم تاريخي يكسري پرسشهايي به ظاهر ساده است: «در بارة گذشته زنان چه ميدانيم؟» به عبارت ديگر، زنان در تاريخنگاريهاي سنتي كجا هستند؟ دليل عدم حضور آنان در اكثر تحقيقات و مطالعات تاريخي چيست؟ و با وجود حضور آنان در اندكي از تحقيقات تاريخي، موقعيت و منزلتشان در گذشته چيست و چگونه آن را تجربه كردهاند؟ چه نقشي در آن موقعيتها و منزلتها دارند؟ آن موقعيت و منزلت براي آنان چه معنايي دارد؟ بررسي علم تاريخ و تاريخنگاري توسط يك فمينيست به چه معنايي است؟
تلاش براي يافتن پاسخ پرسش اول، فمينيستها را به دومين پرسش سوق داد: «چرا وضع زنان به اين صورت بوده و است؟» پرسش اول در صدد توصيف وضعيت تاريخي و اجتماعي زنان در گذشته است و پرسش دوم به تبييني از همين وضعيت مي پردازد.
پيامد تلاش و كوشش براي پاسخ دادن به پرسشهاي بنيادي فمينيستي در باب گذشته شكلگيري فمينيسم تاريخي است. با اين تلاشها پژوهشگران فمينيسم به اين نتيجه رسيدهاند كه هر چند زنان در بيشتر وقايع تاريخي و موقعيتهاي اجتماعي فعالانه حضور داشتهاند، اما مورخان حضورشان را ناديده گرفتهاند. گاهي با آن كه نقش زنان در بيشتر وقايع تاريخي اساسي بوده است، باز بيان نقششان با نگارش نقش مردان در همين وقايع برابري نداشته است. در مجموع، نقش زنان از نقش مردان در تاريخنگاريها تفاوت داشته، و جامعه براي نقش زنان امتياز كمتري قائل شده و در مرتبه و رتبهاي پايينتر از نقش مردان جاي گرفتهاند.
فمينيسم تاريخي از سه جهت متكي به زنان است: نخست آنكه موضوع عمدة تحقيقات تاريخي در اين نگرش، موقعيت و تجربههاي زنان در زندگي اجتماعي در گذشته است؛ دوم آنكه فمينيسم تاريخي زنان را موضوعهاي اصلي در فرايند تحقيقات تاريخي تلقي ميكند، يعني درصدد است كه زندگي اجتماعي گذشته را از ديدگاه متمايز زنان نگاه كند؛ سوم آنكه فمينيسم تاريخي ديدگاه انتقادي و فعالانهاي به سود زنان در باب گذشته ارائه ميدهد و در پي آن است كه زندگي اجتماعي بهتري را براي زنان به وجود آورد كه در نتيجه آن جهان اجتماعي براي همه بشر بهتر خواهد شد.
به طور خلاصه، چيزي كه به نظر ميرسد براي همة تاريخنگاران فمينيسم اهميت اساسي دارد، همانا رشد يك فهم انتقادي از گذشته است تا از اين طريق جهان اجتماعي دگرگون شده و در مسيرهايي عادلانهتر و انسانيتر افتد. طبق اين تلقي براي آنكه دربارة جهان هستي، جامعه و تاريخ فهم تازه و درستي داشته باشيم، بايد مجموعهاي از كنشگران اعم از زن و مرد را لحاظ كنيم.
روششناسي مطالعات تاريخي فمينيستي
روش مطالعات تاريخي فمينيستي قطعاً از روششناسي تاريخنگاري سنتي متمايز است. دلايل تمايز بين اين دو تحقيق به موارد متفاوتي مربوط است كه مهمترين آنها عبارت است: 1. مطالعات تاريخي فمينيستي به صورت فعال به دنبال گسترش و فراگير كردن موضوعات تاريخي و تاريخنگاري به فراتر از يك جنس خاص است. 2. تاريخنگاري فمينيستي با ديدگاهها و تجربيات زنان شروع ميشود.
روششناسي فمينيستي در مطالعات تاريخي، پاسخ به يك سلسله از مسائل بود. هدف اصلي اين روششناسي توجه به تجربيات زنان در گذشته و گزارش اين تجربيات است. روششناسي فمينيسم تاريخي بر اساس تعدد معرفتشناسي فمينيسم واحد نيست. به رغم واگراييها در روششناسيهاي فمينيستي، وجوه همگرا و مشتركي نيز در بين آنها وجود دارد كه به اهم آنها اشاره ميشود: 1. روششناسي فمينيسم تاريخي، روششناسياي است كه نگاه خود را از تمركز بر ملاحظات مردان براي گزارش كردن موقعيتها و نگرشهاي زنان در گذشته تغيير ميدهد. 2. روششناسي فمينيستي در فرايند تاريخنگاري، كنترل حاكميت و قدرت را به كمترين حد خود ميرساند. 3. فمينيستها تركيبي از روشهاي مختلف را به كار ميبرند. چنين به نظر ميرسد فمينيستها معتقدند بايستي از هر تكنيكي كه اهداف فمينيستي را به پيش ميبرد، استفاده كرد.
در روش فمينيسم تاريخي، براي كشف پديدهها، انديشهها و تفكرات متعلق به امروز و همچنين به منظور الهامگيري، به گذشته نگاه ميشود. در اين روش، سعي بر آن است كه به تاريخ، به سان يك پيكرة واحد نگاه نشود كه در آن كلية انديشههاي بشري تحت نام فقط برخي از علوم و معارف واقعي و بعضاً اعتباري، تدوين يافته و اين علوم برگزيده هستند كه همچون صافي عمل كرده، ايجاد سلسله مراتب نموده و موضوعات ديگر و انديشههاي بشري را ردهبندي كرده و بر آنها فرمان ميرانند؛ از اين رو در فمينيسم تاريخي بر معارف و علوم بومي، نامعتبر و به زعم روشهاي متداول تاريخي، فاقد صلاحيت و نامشروع تأكيد ميشود. از نگاه برخي فمينيستها روشهاي تاريخي به منظور احياي انديشة متعلق به زنان در تاريخ بايد جايگزين روشهاي مردنگر متداول شود.
فمينيستها با استفاده از روشهاي متفاوتي در مطالعات و تحقيقات تاريخي تحليلهايي را پيش كشيدهاند. هدف اساسي آنان در اين تحليلها، رهايي جستن از تاريخنگاريهاي سنتي و ارائه جايگاهي ويژه براي زنان بوده است. تاريخنگاري فمينيسم مدعي نيست كه با روش تفهمي و همدلي قصد دارد، وضعيت زنان را در گذشته فهم كند.
هدف تاريخنگاري فمينيستي
روايي و اعتبار تاريخنگاري فمينيستي با ميزان سودمندي آن سنجيده ميشود؛ يعني با آن ميزان از اطلاعات و آگاهيهاي تاريخي كه در اختيار زنان قرار ميدهد. زنان با تاريخنگاريي كه براي آنان است، احساس نزديكي ميكنند، چون به آنان كمك ميكند تا معناي زندگي و هويت تاريخي خود و شيوههای تثبيت شدنشان را تحت سلطة مردان درك كنند؛ از اين رو ميتوان گفت شعار تاريخنگاري فمينيستي اين است كه تاريخنگاري بايد براي زنان باشد نه دربارة زنان؛ به عبارت ديگر، تاريخنگاري بايد بهره و كاركردي نيز براي زنان داشته باشد، نه اينكه صرفاً بخشي از تاريخنگاري به وضعيت زنان در گذشته اختصاص يابد، اگرچه اين نيز بارها مد نظر فمينيستها قرار گرفته است كه زنان در گزارشهاي تاريخي حضور چنداني ندارند.
افزون بر اين، توجه و هدف تاريخنگاري فمينيستي به رهايي زنان است، يعني هدف چيزي بيش از تاريخنگاري تفهمي و همدلي ميباشد. محقق فمينيست نه تنها در مبارزة زنان شركت ميكند، بلكه انتظار ميرود طي اين مبارزه، خود نيز تغيير كند. اين ديدگاه به واقع هم شامل آگاهيبخشي به محقق و هم به افراد تحت پژوهش است. مقصود از آگاهيبخشي، آموزش درك تناقضها و تعارضات اجتماعي، سياسي و اقتصادي در گذشته و اقدام عليه عناصر ستمگرانة واقعيت است.
فرايند تحقيق باید يك فرايند آگاهي بخش شود، هم براي افرادي كه عاملان تحقيق ناميده ميشوند، يعني مورخان، و هم براي موضوعات تحقيق (زنان به عنوان گروههاي هدف در تاريخنگاری)... مردمي كه در گذشته موضوعات تحقيق بودند تبديل به عاملان تحقيق و كنش خود ميشوند.
يكي ديگر از هدفهاي فمينيستها ارائه يك تاريخنگاري فمينيستي از گذشته است. تاريخنگاري فمينيستي به عنوان رويكردي بيتفاوت، بيطرف و غير جانبدارانه به گذشته است كه در مقابل ديد همگان و جداي از ناظران و شناسندهها بايد وجود داشته باشد. به لحاظ ارزشي قيد بيطرف بودن، مبيّن جنبة غير جانبدارانه است تا بر اين نكته اصرار ورزد كه محققان و تاريخنگاران نبايد در موضوع بررسي و تحقيقات تاريخي منافعي داشته باشند، بلكه آنها فقط بيانگر شواهد و قرائن تاريخي هستند.
نقش جنسيت در تاريخنگاري
ادعاي اصلي فمينيستها در زمينة تاريخ اين است كه علم تاريخ و تاريخنگاري محصول عقل مردانه است و اگر در گذشته ممكن شده بود كه تاريخ و تاريخنگاري را عقل زنانه به بار آورد، سرنوشت اين علم به گونهاي ديگر رقم ميخورد. علم تاريخ مثل ساير علوم از اين قائده مستثنا نيست كه شرايط اجتماعي از جمله جنسيت در آن تأثير دارد. ادبيات تاريخ و تاريخنگاري، ادبيات مردمحور است. فمينيستها معتقدند:
1. جنسيت در وهلة اول، ممكن است در برخي از خطوط و روشهاي پژوهش تاريخي تأثير داشته باشد و مورخان را در جهت خاصي سوق دهد.
2. جنسيت ميتواند در پاسخهاي مسائل مطرح در مطالعات تاريخي نيز تأثير بگذارد، مثلاً ميتواند به صور مختلفي در چگونگي بيان فرضيهها تأثير بگذارد.
3. جنسيت ممكن است در تأييد فرضيههاي مورد بحث نيز دخيل باشند. در مورد قبل جنسيت در صورتبندي و چگونگي بيان فرضيهها و گزينش فرضية مورد نظر تأثير داشت، ولي در اين مورد، در تأييد و نحوة اثبات آنها مؤثر است.
4. گاهي جنسيت در گزينش مسائل علمي كه به تبیين يا بررسي نيازمندند، تأثير دارد. معمولاً دانشمندان مسائلي را براي تبيين بر ميگزينند كه توجه آنها را جلب ميكند، جنسيت ميتواند در تعيين اين مسائل نقش داشته باشد.
تاريخنگاران فمينيست سه رويكرد را براي تغيير ديدگاههاي ما به گذشته اختيار كردهاند. نخست آنان روشها و مقولهها، به ويژه مفهوم دورهبندي را باز تعريف ميكنند؛ براي نمونه پژوهشگر عصر نوزايي، جون كلي ـ كَدل با مشاهدة هزينههاي پرداخت شده از سوي زنان در دورهاي كه قبلاً پيشرفته تصور ميشد، نظريهاي جديد دربارة پيشرفت اجتماعي ساخت. به همين روال مطالعات نانسي كات دربارة اروپا و امريكاي قرن نوزدهم با ارائه اطلاعات جديد دربارة اهميت ديالكتيك فرهنگي مذكر / مؤنث عصر ويكتوريا تصورات ما را از فرهنگ سرمايهداري تغيير داد.
دوم، تاريخنگاران فمينيست براي رد كردن حرفهاي كليشهاي دربارة سرنوشت زن، به موازات جنس، بر طبقه و نژاد به عنوان يك مقولة تحليل متمركزند. آنها پرسشهاي ديگري دربارة موقعيت و نقش زنان در دورهها و مكانهاي خاص را جانشين مقولة ياد شده ميكنند.
سرانجام، تاريخنگاران فمينيست درك همگان را از تغييرات اجتماعي و اينكه چگونه با جدا شدن حوزههاي خانگي و عمومي از هم، زنان كنترل بر توليد، دارايي و شخص خودشان را از دست دادند، دگرگون كردند. فمينيستها خوشبينانه بر اين باورند كه تصاحب ذهني تاريخمان هر طور باشد به يك آگاهي زنانة جمعي منتهي خواهد شد. مارشا وستكت بر اين عقيده است كه هرگونه مطالعه تاريخ زنان، به ويژه اگر ثبت آن از رهگذر آگاهي خود زنان صورت گيرد، روح و تاريخ را به هم خواهد پيوست.
محورهاي تاريخنگاري فمينيستي
مطالعات فمينيستي در مورد تاريخ و تاريخ نگاري ميتواند بر شش حوزة جداگانه متمركز شود:
1. زنان در مؤسسات، انجمنها، مراكز آموزشي و تحقيقي تاريخ و تاريخنگاري چه جايگاهي دارند و موانع ورود، ابقا و پيشرفت آنان چيست؟ آيا ورود زنان به رشتههاي مرتبط به تاريخ و تاريخنگاري داراي سهميه و درصد خاصي است؟ محدود كردن زنان در هر يك از رشتههاي مرتبط به تاريخ و تاريخنگاري چه عواقبي را براي محتواي تاريخ به دنبال دارد؟
2. آيا روشهاي مطالعات تاريخي و تاريخنگاري جنسگرا يا مردمحور هستند؟ از چه لحاظ؟ آيا اينها صرفاً سوء كاربرد هستند يا روشهاي مطالعات تاريخي، خود دستور كاربردي براي كاربرد جنس گرايانه تدارك ديدهاند؟
3. سكوتها و تحريفهاي جنسگرا يا مردمحور چه جايگاهي در نتايج مطالعات تاريخي دارند؟ چگونه نگرشها و تعصبات مردانه بر منطق تحقيقات تاريخي تأثير ميگذارند؟ آيا اين سكوتها و تحريفهاي احتمالي جنسگرا و مردمحور در تحقيقات تاريخي فقط تاريخ و تاريخنگاري نامعتبر را به همراه داشته است يا بدتر از اين، موجب پيدايش يك علم تاريخ و تاريخنگاري استاندارد هم شده است؟
4. چگونه الگوها و مفاهيم جنسيتي رايج در مطالعات تاريخي و تاريخنگاري، موجب ميشوند تا مورخان و تاريخنگاران، وصفهایي را در باب روابط اجتماعي گذشته تحريف كنند؟
5. چگونه مفاهيم محوري مطالعات تاريخي به صورت مفاهيمي به نفع ارزشها و علايق مردان در آمدند؟
6. آيا آموزشهاي رسمي و مرسوم در تشديد اين مشكلات سهيماند؟
تاريخنگاري در تاريخ اسلام
تاريخنگاري در جهان اسلام به مفهوم خاص از قرن دوم هجري و در اوج حكومت امويان آغاز شد و از همان روزگار بر اين آثار كمابيش عنوان تاريخ اطلاق گرديد. سپس در ابتداي قرن سوم تكنگاريهاي تاريخي همچون اخبار زياد بن ابيه از هيثم بن عدي (206 ﻫ)، اخبار العباس از هشام كلبي (206 ﻫ)، اخبار المنافقين و اخبار ابيطالب و ولده از مدائني (215 ﻫ) به تكامل رسيد. در اين دوره تاريخنگاري به عنوان يك كار سازمان يافته تحول يافت. بررسي تاريخ تاريخنگاري در تاريخ اسلام حاكي از سيطرة يك نگرش كاملاً مردانه بر سرتاسر اين تاريخنگاري است. همانطور كه در تعريف تاريخ از اصطلاحات و عباراتي استفاده شده است كه حكايت از سيطره نگرش مردانه بر تاريخ نگاري اسلامي دارد.
نتايجي كه از يك بررسي اجمالي بر تاريخنگاريهاي موجود در اسلام به دست ميآيد. عبارتاند از: 1. كساني كه در جهان اسلام در آفرينش تاريخنگاري اسلامي نقش اساسي داشتهاند، همگي مرد بودهاند. 2. مباحث مربوط به زنان در تاريخنگاري اسلامي يا اساساً طرح نشدهاند يا تنها در حواشي و در كنار فعاليتهاي مردان مطرح شدهاند. 3. مرداني كه تاريخنگاري اسلامي را خلق كردهاند، به ويژه كساني كه موقعيت بهتري در اين رشته داشتهاند، از ابنداوود دينوري (282 ﻫ)، يعقوبي (284 ﻫ) و طبري (310 ﻫ) گرفته تا ابنمسكويه (421 ﻫ)، ابن اثير (630 ﻫ)، ابن كثير (774 ﻫ) و ابن خلدون (808 ﻫ) اساساً توجهي به نقش زنان نداشتهاند.
دادههايي كه نخستين ادعاي ما را تأييد ميكنند، با مروري بر آثار تاريخي به جا مانده در فرهنگ و تراث اسلامي به آساني به دست ميآيند. با مرور در فرهنگ و تراث اسلامي با هيچ زني به عنوان مورخ وقايع تاريخي روبهرو نميشويم. افزون بر اين، تقريباً در سراسر تاريخ اسلام، هيچزني در مقام معلمي يا استادي در مدارس و مكاتب تاريخي مدينه، بصره و كوفه، شام و اندلس حضور نداشته است. حتي اگر گاهي زني در سلسله راويان يك سند تاريخي قرار ميگرفت، به خاطر زن بودنش، نقلش در حواشي تاريخنگاريها جاي داده ميشد؛ براي نمونه به اين نكته توجه كنيد كه در برخي از آثاري كه در باب شرح حال صحابة پيامبر يا راويان نگاشته شده، فصلي مستقل در انتهاي كتاب به راويان زن اختصاص يافته است. اين طبيعي است كه تعداد اين زنان به مراتب كمتر از مردان است. جالب توجه اينكه حتي فهرست زنان راوي در اين آثار مستقل از فهرست مردان است. افزون بر اين، در صحت و سقم روايات راويان زن نسبت به روايات راويان مرد دقت بيشتري به عمل ميآمده است.
اما اثبات ادعاي دوم، به ماهيت تاريخ و تاريخنگاري در جهان اسلام باز ميگردد. از آنجا كه ماهيت تاريخنگاري در جهان اسلام اساساً تاريخ آمد و شد حاكمان و پادشاهان و جنگهاي آنان است و اين دو، اموري كاملاً مردانه هستند. فعاليتهاي زنانه در تاريخ و گذشته، اگر وجود داشته، صرفاً در حاشية اين آمد و شد و جنگها بيان شده است. سرانجام اينكه مرداني كه در تاريخنگاريهاي اسلامي موقعيت برجستهاي داشتهاند، اساساً با فكر و فعاليت زنان مخالف بودهاند. از عبارتهاي مورخان اسلامي كه در شكلگيري تاريخنگاري اسلامي نقش اساسي داشتهاند، نوعي بيتوجهي به زنان به عنوان نيمي از جمعيت جامعه فهميده ميشود و در آن موارد كميابي هم كه نقش زنان در وقايع تاريخي مورد بحث قرار ميگيرد، نقش آنان در هرم قدرت ناديده گرفته شده است.
نگرش زنانه به تاريخنگاريهاي مطرح در فرهنگ جوامع اسلامي، از بررسيهاي نقادانة پيشفرضهاي كلي تاريخنگاريهاي سنتي در فرهنگ و تراث اسلامي ميتواند پديد بيايد. برداشت عامه مسلمانان از آموزه¬های دینی در مورد عدم اختلاط زن و مرد سبب شده است، زنان به عنوان كاتب، گزارشگر و سيره نويس، کمتر به كار گرفته شود و اين خود باعث عدم شكلگيري تاريخنگاري زنانه شده است. حاكمان نيز معمولاً تمايل به آن داشتهاند كه مورخان و كاتباشان همگي از مردان باشند تا هنگام ضرورت بتوانند در انجام كارهاي ديگر از آنها استفاده كنند. در اين ميان كمسوادي يا بيسوادي زنان در گذشته، در به كارگيري يا تمايل زنان به تاريخنگاري بيتأثير نبوده است.
نقد و بررسي
تاريخنگاري فمينيستي ارائه شده قطعاً فمينيستي است، چون بر عقايد فمينيستي متكي است و اين عقايد قطعاً به عنوان چارچوبي، فرايند تاريخنگاري را هدايت ميكند. به لحاظ روشي تاريخنگاري فمينيستي از تاريخنگاري سنتي قطعاً متمايز است. از آنجا كه فمينيستها خود را قرباني صحنة تاريخ و تاريخنگاريهاي سنتي و رسمي تلقي ميكنند، حساسيت بيشتري به مظاهر ناپيداي تبعيض و تحقير علايقشان از خود نشان ميدهند، لذا حضور آنها و تحليلهاي انتقاديشان توان تاريخ و تاريخنگاريهاي موجود را در ارائه توصيفي با نقض و ابرام كمتر نسبت به گذشته، بالا ميبرد.
اگر چه فمينيستها پارهاي از موارد معرفت را مطرح كردهاند كه تأثير جنسيت در آنها مشهود است، ولي ادعاي كلي آنها را اثبات نميكند.
به نظر فمينيستها، فاعلان شناسا خطاپذير و سياقمندند. مراد از سياقمندي فاعل شناسا اين است كه زمينه و بافت اجتماعي در معرفت تأثير ميگذارد و حقيقتي كه انسان بدان دست مييابد در واقع از اين زمينه متأثر است. در نتيجه حقيقت هم سياقمند ميشود و از زمينهاي به زمينة ديگر تفاوت مييابد. بديهي است كه اين ديدگاه به نسبيتگرايي ميانجامد. در اينكه اوضاع و احوال اجتماعي در معرفت بشري تأثير ميگذارد، شكي نيست، اما اينكه حقيقتي كه انسان با اين معرفت به آن دسترسي پيدا ميكند، سياقمند است، و در واقع حقيقت نسبي ميشود، مناقشه برانگيز است.
تاريخنگاري زنانه آرزوي اين فمينيستهاست كه از روششناسي قومي بيشتر براي تمركز بردغدغههاي شخصي و روزمرة زنان استفاده كند تا تمركز بر ساختار اجتماعي. به نظر آنان تاريخنگاري فمينيستي بايد از پذيرش اين امر آغاز كند كه تجربة زيسته و شخصي زيربناي همة رفتارها و اعمال اجتماعي است.
براي اصلاح نقش مردمحور در تاريخنگاريها كه تا اين حد جدي است، صرفاً اضافه كردن ملاحظاتي در باب كاري كه زنان انجام دادهاند، يا در مورد دنياهاي نماديني كه ساختهاند يا دربارة انواع اعمال قدرت آنها در محيطهاي خانگي و غير آن، كافي نيست. اقدام اساسيتر آن است كه از كار، قدرت يا حوزة خانوادگي يا خصوصي، هم بر حسب مناسبات خود اينها و هم در ارتباط با زندگي همگاني، تصوير جديدي ارائه شود.
به رغم پيشرفتهاي روشن، از فرصتهايي كه تاريخ اجتماعي براي به زير سؤال بردن فرضيات زيربنايي حاصل از تحقيقات تاريخي در اين رشته به دست داده، استفاده چنداني به عمل نيامده است. صرف تنوع موضوعات و عناوين مورد پيگيري مورخان امروزي خود مشوق بررسي دقيق فرضيات نظري اين رشته است. اگر تاريخ خانواده، تاريخ شهرنشيني، تاريخ زنان و تاريخ شرايط محيطي همگي حوزههاي معتبري براي تحقيق باشد، در آن صورت معيارهاي انتخاب اين يا آن حوزه براي تحقيق كدام است؟ هر يك از اين گرايشها چگونه موجد حوزه يا زمينة اجتماعي خاصي ميشود؟ آيا هدفهاي تحقيق در هر يك از اين گرايشها با هم مرتبط است؟ آيا با هم تناقض دارد؟ آيا ميتوان به نوعي آنها را به عنوان تاريخ عمومي با هم يكجا گرد آورد؟ اين سؤالات تنها شروع يك بررسي نظري دربارة تاريخ اجتماعي محسوب ميشود، كه وجود آن امروزه بسيار ضروري به نظر ميرسد.
و سرانجام اينكه فمينيسم تاريخي از چندين جهت با بيشتر تاريخنگاريها تفاوت دارد: نخست آنكه فمينيسم تاريخي يك مطالعه ميان رشتهاي كه نه تنها مورخان، بلكه جامعهشناسان، انسان شناسان، زيست شناسان، اقتصاددانان، عالمان علوم سياسي و دیگر دانشمندان علوم انسانی را نيز در بر ميگيرد. فمينيستهاي تاريخي را بايد محققان خلاقي به شمار آورد كه خودشان را بيشتر فعالان سياسي و سخنگويان زنان به شمار ميآورند. دوم آنكه فمينيستهاي تاريخي مانند فمينيستهاي ديگر فقط بخشي از كوششهايشان را در جهت بسط رشتة اصليشان يعني فمينيسم تاريخي به كار ميبندند. چيزي كه براي همة فمينيستهاي تاريخي اهميت اساسي دارد، رشد يك فهم انتقادي از گذشته و تاريخ است تا از اين طريق، اجتماع امروزي دگرگون شده و در مسيرهايي عادلانهتر و انسانيتر قرار گيرد. سوم آنكه همة مورخان از استفاده نظريههاي فمينيستي در مطالعات و تحقيقات تاريخي خود اكراه دارند، بعضي به اين دليل كه فمينيسم تاريخي بسيار نو و تندرو است، پارهاي به اين دليل كه بسياري از بنيانگذاران فمينيسم تاريخي مورخ نيستند، و بعضي ديگر به اين دليل كه در مورد اعتبار علمي تحقيقاتي كه در ارتباط با فعاليتهاي سياسي انجام گرفته است، ترديد دارند. چهارم اينكه فمينيسم تاريخي در هيچ يك از مكاتب تاريخي و تاريخنگارياي كه تاكنون شناخته شدهاند جاي نميگيرد. يكي از نتايج اين نگرش براي تاريخنگاري اين ميتواند باشد كه ميتواند مرزهاي نفوذناپذيري را كه تاكنون ميان اين مكاتب وجود داشته از ميان بردارد. فمينيسم تاريخي ميتواند، افزون بر نزديك كردن تفاسير گوناگون اين مكاتب تاريخي از تاريخ، آنها را در يك چهارچوب و نظرية تاريخي به گونهاي كارآمد تركيب كند.
جمعبندي
اين مقاله با اين پرسش آغاز شد كه نقدهاي وارد بر مطالعات تاريخي و تاريخنگاريهاي سنتي، از منظر فمينيستها كداماند و علم تاريخ و تاريخنگاري فمينيستي چگونه علمي خواهد بود. پس از تعريف فمينيسم معرفتشناسانه، بررسي ويژگيهاي آن و مرروري بر ادعاي آنان، به بررسي فلسفة علم فمينيستي پرداخته شد. نتيجه اين دو بحث اين شد كه زنان نيز بايد به جهان هستي، چه جهان بيرون و چه جهان درون نگاه عالمانه كنند. طبق ادّعاي فمينيسم معرفتشناسانه، تاكنون فقط مردان به جهان نظر كردهاند، و به علوم پرداختهاند، حالا زنان نيز بايد اين كار را انجام دهند.
انتقاد به علم تاريخ سنتي و بازسازي علم تاريخ و تاريخنگاري بر اساس ايدههاي فمينيستهاي معرفتشناس، بحث بعدي مقاله بود. پارهاي از نقدها عبارت بودند: 1. همه مورخان سابق مرد بودهاند. مردان به علت برخورداري از موقعيتهاي اجتماعي اساسي مانع رشد زنان مورخ شدهاند. 2. موقعيت زنان در گذشته و گزارشهاي تاريخي طبيعي نيست. 3. فمينيستها جدايي محقق را از موضوع تحقيق به شدت نقد ميكنند. آنان معتقدند اين ايده ريشه در جدايي خرد و احساس و توليد علم مردمحور دارد.
تاريخنگاري فمينيستي نيز چيزي است كه در مورد گذشته زنان، به وسيلة آنان و براي آنها نه دربارة آنان انجام ميگيرد. بنابراين تاريخنگاري فمينيستي متمركز بر عرصة وضعيت زنان در گذشته است. بر اين اساس تاريخنگاري فمينيستي به عنوان رويكردي بيتفاوت، بيطرف و غير جانبدارانه به گذشته مطرح شد كه در مقابل ديد همگان و جداي از ناظران و شناسندهها بايد به وجود آيد.
سرانجام هم به وضعيت تاريخنگاري اسلامي از منظر فمينيستي اشاره شد. نتايجي كه از يك بررسي اجمالي بر تاريخنگاريهاي موجود در جهان اسلام به دست ميآيد، عبارتاند از: 1. كساني كه در جهان اسلام در آفرينش تاريخنگاري اسلامي نقش اساسي داشتهاند، همگي مرد بودهاند؛ 2. مباحث مربوط به زنان در تاريخنگاري اسلامي يا اساساً طرح نشدهاند يا تنها در حواشي و در كنار فعاليتهاي مردان مطرح شدهاند؛ 3. مرداني كه تاريخنگاري اسلامي را خلق كردهاند، به ويژه كساني كه موقعيت بهتري در اين رشته داشتهاند، اساساً توجهي به نقش زنان نداشتهاند.
به طور خلاصه با طرح فمينيسم معرفتشناسانه ميتوان ادعا كرد كه هنوز فمينيسم در بين مسلمانان به صورت روشمند شناخته نشده است. ترجمه پراكنده مقالات فمينيستي قدم مثبتي است، امّا به تنهايي نميتواند موجبات شناخت همه جانبه فمينيسم را فراهم كند به همين دليل زنان مسلمان براي بازيابي هويت تاريخي خود نيازمند مطالعاتي گسترده، روش¬مند و ژرف هستند.
پی نوشت ها
. مارک، پستر، فوكو و نظريه عدم استمرار در تاريخ، تاريخ معاصر ايران، ش 1، بهار 1376، ص 66.
. دایرة المعارف روتلیج، فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ترجمه عباس یزدانی و بهروز جندق، (قم: دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، 1382).
. ديکشنري جامعه شناسي آگسفورد.
. محمدتقی ایمانی، مباني پارادايمي روشهاي كمي و كيفي تحقيق در علوم انساني، (قم: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1385)، ص 416.
. فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ص 40.
. جرج ریترز، نظريه¬های جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، (تهران: انتشارات علمی، 1377) ص 470.
. محمدتقی ایمانی، پیشین، ص 427.
. فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ص 44.
. مگی هام و سارا گمبل، فرهنگ نظريههاي فمينيستي، ترجمه نوشین احمدی خراسانی و دیگران، (تهران: توسعه، 1382) ص 389.
. ر. ك: فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ص 223.
. ر. ك: همان، ص 228.
. ایولین ریو، فمينيسم و مردمشناسي، ترجمه افشنگ مقصودی، (تهران: گل آذین، 1384).
. ر. ك: فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ص 55 ـ 57.
. ر. ك: ساير، اَندرو، روش¬ در علوم اجتماعی: رویکردی رئالیستی، ترجمه عمادالدین افروغ، (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1385).
. هبه رئوف، مشاركت سياسي زن، ديدگاهي اسلامي، ترجمه محسن آرمین، (تهران: نشر قطره، 1377) ص 29.
. محمدتقی ایمانی، پیشین، ص 418.
. همان، ص 432.
. هگی هام و سارا گمبل، پیشین، ص 419.
. «تاريخ اجتماعي: رويكردهاي نوين به مطالعات تاريخي»، تاريخ و تمدن اسلامي، شماره ششم، پاييز و زمستان 1386.
. همان طور كه فمينيسم معرفتشناسانه درصدد است جهان را با ديدگاه متمايز زنانه بشناسد.
. محمدتقی ایمانی، پیشین، ص 429.
. نورمن بلیکی، طراحی پژوهشهای اجتماعی، ترجمه حسن پاوشیان، (تهران: نشر نی، 1384) ص 78.
. فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ص 48.
. مگی هام و سارا گمبل، پیشین، ص 209.
. براي آگاهي بيشتر ر. ك: صادق سجادی و هادی عالم زاده، تاريخنگاري در اسلام، (تهران: سمت، 1375).
. در تعريف تاريخ آوردهاند، «تاريخ يعني معلوم كردن احوال انبيا و امامان و فرمانروايان و وزرا و خلفا و حوادث بزرگ مانند جنگها و فتوحات بر حسب زمان». (ر. ك: تاريخنگاري در اسلام، فصل اول).
. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر. ك: تاريخنگاري در اسلام، فصل سوم.
. محمدبن سعد، الطبقات الكبري، تحقیق محمدعبدالقادر عطا (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410 ق) ج 8، ص ؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، تحقیق علی محمد معوض، (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415) ج 7، ص ؛ ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق محمد معوض، (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415، ج 4، ص ؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق الشیخ عادل احمد بن عبدالموجود، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 8، ص .
. مثل نقش عايشه و اسماء بنت عميس از بسياري از وقايع صدر اسلام، نقش نسيبه در جنگ احد، و نقش صفيه عمه پيامبر در حفاظت از شهر مدينه هنگام جنگ احزاب (خندق).
. ر. ك: فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ص 57.
. مگی هام و سارا گمبل، پیشین، ص 419.
. مارک پستر، پیشین، ص 70.
منابع
- ابوت، پاملا و والاس، كلر، درآمدي بر جامعهشناسي فمينيستي، ترجمه مريم خراساني و حميد احمدي، تهران، دنياي مادر، 1376.
- ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، الاصابة في تمييز الصحابة، تحقيق الشيخ عادل احمد بن عبدالموجود، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق.
- ايمانی، محمدتقي، مباني پاردايمي روشهاي تحقيق كمي و كيفي در علوم انساني، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1388.
- اندرو، سایر، روش در علوم اجتماعی: رویکردی رئالیستی، ترجمه عمادالدین افروغ، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1385.
- بليكي، نورمن، طراحي پژوهشهاي اجتماعي، ترجمه حسن چاوشيان، تهران، نشر ني، 1384.
- دايرة المعارف روتليج، فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، ترجمه عباس يزداني و بهروز جندقي، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382.
- رئوف، هبه، مشاركت زن، ديدگاهي اسلامي، ترجمه محسن آرمين، تهران، نشر قطره، 1377.
- ريتزر، جرج، نظريههاي جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، انتشارات علمي، 1377.
- ريد، ايولين، فمينيسم و مردمشناسي، ترجمه افشنگ مقصودي، تهران، گلآذين، 1384.
- سجادي، صادق و هادي عالمزاده، تاريخنگاري در اسلام، تهران، سمت، 1375.
- ابن اثير، عزالدين، اسد الغابة في معرفة الصحابه، تحقيق علي محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق.
- ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع الهاشمي البصري، الطبقات الكبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410 ق.
- مكالا، بيين، بنيادهاي علم تاريخ، چيستي و اعتبار شناخت تاريخي، ترجمة احمد گلمحمدي، تهران، نشر ني، 1387.
- قرطبي، يوسف بن عبدالله بن عبدالبر، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، تحقيق محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق.
- كافي، مجيد، «گذري بر فمينيسم ايراني»، مجموعه مقالات همايش اسلام و فمينيسم، ج 2، مشهد، نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاه فردوسي، 1379.
- پستر، مارك، «فوكو و نظرية عدم استمرار در تاريخ»، تاريخ معاصر ايران، ش 1، بهار 1376.
- موسيپور، ابراهيم، «تاريخ اجتماعي: رويكردهاي نوين به مطالعات تاريخي»، تاريخ و تمدن اسلامي، ش 6، پاييز و زمستان 1386.
- هام، مگي و سارا گمبل، فرهنگ نظريههاي فمينيستي، ترجمه نوشين احمدي خراساني و ديگران، تهران، توسعه، 1382.
Marshal, G (1998) Oxford Dictionary of Sociology, (ed) England: Oxford University press.