پاسخ خداوند به حيرت تاريخى بشر
کيخا عصمت
قسمت اول
چكيده
اعراض انسان از هدايتهاى الهى و روگردانى از تذكر اسماى حق و مشاهده تجليات او، موجب قهر الهى و غيبت ولى الله مىگردد. در اين وضعيت، انسانها در رنج و حيرت حيات طبيعى فرو مىروند تا جايى كه از شدت رنج و اضطراب، رو به آستانه حق تعالى آورده و متذكر نام او مىشوند. در نتيجه اين اضطرار و تمنا و تضرع، آمادگى براى ظهور پيدا شده و خداوند با صفات رحمت و لطف و بسط بر انسان تجلى مىكند كه به ظهور منجى و تحول حيات طبيعى به حيات طيبه مىانجامد.
انسان امروز با دردمندى بسيار در رنج و حيرت حيات طبيعى را بسرمىبرد، هم از اين رو در آستانة اين است كه به تمناى هدايت و طلب حق راه يافته و مانند غافل غريقى در گرداب بلا به دين و معنويت بازگشته و با مدد اولياى الهى متذكر نام خداوند شده است، پس اميد آن ميرود كه ظلمت اين دوران هرچه زودتر به سپيده دم ظهور، فرجام پذيرد.
مقدمه
انسان همواره در طلب و تمناى خواستهها و نيازهايى است كه او را به حركت واداشته و براى برآوردن حاجات و رهايى از رنج نيازمندى به كوشش و تلاش و تفكر وامىدارد.
وقتى آدمى فاقد مطلوبى است كه نسبت به آن احساس نياز مىكند، دچار رنج مىشود. هنگامى كه بداند به چه چيز نياز دارد؛ اما نداند، راه برطرف كردن نيازش كدام است، متحير مىشود و اگر افزون بر اين، نداند كه نيازش چيست، تا در سدد يافتن طريق رفع آن برآيد، به حيرت مضاعف مبتلا است.
انسان امروز تاريخى را پشت سر گذاشته كه قرنهاى متمادى اصيلترين نياز انسانى، يعنى هدايت به معنويت حقيقى را در شرارههاى فراموشى به خاكستر تبديل كرده و آن خاكستر را هم به باد سپرده است و امروز، نه تنها در رنج به سرمىبرد و به علت بىخبرى از راه هدايت متحير است؛ بلكه فراتر از اين، همه به حيرت مضاعف گرفتار شده و نمىداند كه به چه چيز نيازمند است و منشأ اين رنج جانكاه، فقدان كدام مطلوبى است كه چنين تمام هستىاش را گداخته و زندگىاش را به تيرگى و ظلمت كشانده است.
براى تحليل اين مسئله بنيادين، حيات و هستى انسان با رويكرد عرفانى به مطالعه و تفكر مىنشينيم.
عارفان سراسر عالم را تجلى اسماى الهى مىدانند؛ چشم نوازى گلهاى زيبا، جلوة نام جميل پروردگار سبحان است و عظمت و جلال كوه، تجلى اسم عظيم و جليل حق تعالى است و همين طور آسمان و زمين و شب و روز و دريا و بيابان و هر چه در عالم آفرينش رو نمايانده، وجه تجلى و روى و نماى اوست. هيچ چيز در جهان نيست؛ مگر اينكه به گونهاى نامى از نامهاى ذات احدى و پرتوى از انوار عالم تابش را منعكس و متجلى كرده و تمام پديدهها ربطى با او داشته و بلكه عين ربط با حضرت احديت و فيض اقدس او هستند.
در چهارچوب عرفان نظرى، هر پديدهاى در ربط با اسماى الهى تحليل، مشاهده و تبيين شده و معلوم مىگردد كه با كدام يك از نامهاى الهى پيوند داشته و آن را نشان مىدهد.
البته ممكن است، بعضى پديدههاى عالم مظهر چند نام از اسماى حق تعالى باشند؛ اما انسان مظهر همه نامها و فراگيرنده تمام تجليات اسمايى است؛ يعنى همه مظاهر نامهاى الهى در استعداد انسان بوده و اين موجود برتر استعداد و توان تجلى همه اسما را دارد؛ اما چون در جهت فعليّت و ظهور با محدوديتهايى از طرف نفس خود و عوامل گمراهى رو به روست، آشكارى همه اين تجليات ميسر نبوده و همواره از جلوه يك نام به جلوه نامهاى ديگر دگرگون شده و ميان قبض و بسط در گردش است. تاريخ كه سرگذشت انسان را به تصوير مىكشد، در حقيقت اثر توالى تجليات الهى در زندگى انسان بوده واز چينش قبضها و بسطها و جلوههاى گوناگون اسماى حق پديد مىآيد.
تحليل موقف تاريخى بشر اين روزگار و نسبت او با نامهايى كه غيبت ولىالله اعظم و ظهور منجى عالم را اقتضا مىكند، مسئله اساسى اين تحقيق بوده كه مبانى ويژهاى دارد. در اين پژوهش، پس از طرح اين مبانى در بخش اول، به تحليل شرايط تاريخى معاصر بر اساس مبانى در بخش دوم مىپردازيم.
بخش يكم. انسان در حيات طبيعى و حيات طيبه انسان از منظر عرفان
عارفان انديشمند جهان اسلام، عالم را سراسر عالم جلوههاى آثار و اسماى حق تبارك و تعالى دانسته، باور دارند كه در دار هستى، غير ذات الهى و تجليات انوار و اسماى او هيچ نيست و هر چه هست، آينه و آيت خداوند يكتاست: »إِنّ الذات فى كسوة التعينات الاسمائيّة تتجلّى على الاعيان الثابتة، وفى كسوتها تتجلّى على الاعيان الخارجية«؛(1)
ذات حق تعالى در لباس تعينات اسما [ در مقام علم الهى ] بر اعيان ثابته (يعنى حقايق اشيا) تجلى كرد و آنها را به پيدايى آورد و در لباس اعيان ثابته بر اعيان خارجى تجلى كرد [ و آنها را در عالم شهادت آشكار كرد.
بنابراين همه مراتب عالم هستى ظهور تجليات حق تعالى است. حضرت امام دراينباره فرمودهاند: »... فإن الرحمن مقام جمع بسط الوجود وظهوره من مكامن غيب الهوية الى الشهادة المطلقة فكلما يظهر فى العلم و العين فهو من تجليات الرحمة الرحمانية والرحيم مقام احديّة جمع قبض الوجود وارجاعه الى الغيب فكلما يدخل فى البطون و يصل الى باب اللَّه فهو من الرحمة الرحيمية....«(2)
خداوند تعالى با رحمت عامهاش همه چيز را آفريد و بارقههاى تجلى را بر خاك تابيد و باريد و در خاك تيره از روح خود وزيد و انسان را از تجلى مخصوصى بهرهمند كرد كه علم كليه اسما را به او ارمغان كرد. خداى رحمان تمام نامها را در اين نفخه روحانى بر انسان سرود و هر كه متذكر آنها گرديد، با گشايش باب اللَّه به مشاهده وجه رب رحيم توفيق يافته است. بنابراين، ايجاد و معاد، حيرت و ضلالت، رحمت و هدايت، فراق و وصال، قبض و بسط، تفكر و تذكر، همه و همه تجلى نامهاى پروردگار رحمان و رحيم است.
هر پديدهاى به فراخور گنجايش محدود خود، جلوهاى از وجه سبحانى را به پيدايى آورده است؛ اما انسان تجلى گاه مطلق نامهاى نيكوى حق تعالى است.
»أن الانسان لما كانت نشأته عامة لجميع شئون الاسمائى و الاعيانى حاصرة للحقائق الهيّة و الكونية مرآةً لشهود الحقائق كلها«؛(3) از آنجا كه انسان، جهانى فراگير همه جلوههاى اسما و اعيان است كه تمام حقايق الهى و خلقى را در بر دارد، آينهاى براى شهود همة حقايق است.
انسان در حقيقت ذاتش دانا به همه اسماى خداوند وتجليات خلقى آنها و شاهد و مشتاق كمال مطلق است. و به مقام خليفة الهى شرافت يافته، همه عالم فيض تجلى اسما و انوار حق تعالى را از مقام كمال انسانى مىگيرند، زيرا خداى تبارك و تعالى، هر آنچه آشكار شدنى و ناميدنى بود، بر انسان فاش كرد و اسرار خود را بر گوش جان او خواند، آن گاه كه فرمود:
»نفختُ فيه من روحى«(4)
»و عَلَّمَ الآدم اسماء كلها«(5)
»علّم القرآن خلق الانسان«(6)
»علّم الانسان ما لميعلم«(7)
همه افراد بشر، از جهت استعداد، مظهر كلى اسماى الهىاند؛ اما شكوفايى و فعليت اين استعداد در گرو درك و عمل است؛ يعنى اينكه انسان اين اسما را درك كند و بر اساس آن عمل كند؛ به گونهاى كه اگر كسى او را ديد، تجلى اسماى الهى را در او مشاهده كند. در اين مراحل، موانعى پيش روى رشد و آراستگى به انوار و اسما الهى سر بر مىكشد.
شيطان مانع بزرگ اين راه است كه اگر نفسانيت انسان از درون مددرسان او شود، در شكوفايى استعداد انسان دخالت كرده و مىتواند نهايت تباهى را براى او رقم زند و انسان را دچار حيرت كرده، مانع هدايت و شكوفايى او گردد: »كالذى استهوَته الشياطين فى الارض حيران«؛(8) مثل كسى كه شيطانها او را فريفتهاند و در زمين حيران و سرگردان است.
اگر ظرفيت آگاهى با معرفت اسماى حق پر شود و التزام عملى به آنها تحقق يابد، مسير آراستگى به اسماى الهى گشوده شده و انسان در حيات طيبه به سر مىبرد؛ اما اگر آگاهى با اوهام اشغال شود و رفتار انسان به انحراف و كژى گرايد، حيرت و ضلالت زندگى را تيره و تار كرده، حيات بشر را به تباهى مىكشد.
آواى الهى
تفكر، در فلسفه و روانشناسى، تعريفهاى گوناگونى دارد؛ اما به طور كلى شكوفايى ظرفيت آگاهى انسان با كشف و درك امور نامحدود است كه گاهى به صورت مفاهيم كلى و مطلق و قابل صدق بر مصاديق نامحدود، به كار مىآيد و گاهى تا كشف حقايق نامتناهى اسماء الهى عروج مىكند.
تفكر همواره در اختيار ما نيست؛ گاهى مىتوانيم بينديشيم و گاه نمىتوانيم. بنابراين تفكر از ما آغاز نمىشود، بلكه ما مىتوانيم آن را بپذيريم و دريافت كنيم. تجلى خداوند بر انسان، در ظرفيت عقل و انديشه، تفكر را پديد مىآورد ؛ هم چنان كه در ظرفيت عمل و اراده انگيزه را در قصد الهى شكوفا مىسازد.
تفكر نداى حق است، آن گاه كه حق تعالى خود را مىنامد، طنين آن در روح انسان مىتابد و جان با پرتو نام حق روشن شده و به تكاپو مىآيد. پس تفكر يك حركت معرفتى است و محرك آن خداست.(9) شايد اين سخن حضرت على(ع) به اين معنا نزديك باشد كه فرمودند: »... ما بَرِحَ للَّهِ عزّ آلائه فى البرهة بعد البرهة وفى ازمان الفترات عبادٌ ناجاهم فى فكرهم وكَلَّمَهُم فى ذات عقولهم...«؛(10) ... همانا خداوند كه عطايايش گرانمايه است در دورانهاى پىدرپى تاريخ، حتى در روزگاران فترت، همواره بندگانى دارد كه در ژرفاى انديشهها و در عمق خردهايشان، با آنان زمزمه مىكند...
صورت هندسى قابل فرض براى تفكر، دايرهاى است كه از دو كمان عمودى تشكيل شده، رأس بالاى دو كمان خداوند و رأس پايين آن دو انسان است. كمان نزولى، نداى حق به سوى انسان و كمان صعودى تفكر و تكاپوى انسان به سوى خداوند است.
در اين سير، وقتى انسان به حق تعالى رسيد، درمىيابد كه تفكر او عين نداى حق بوده و اساساً وجود او غير از نور و جلوه الهى نبوده است، و تقسيم اين دايره به دو كمان وهمى است.
اين به كسانى مربوط است كه نداى حق را بىحجاب اوهام و هوسها مىشنوند؛ اما كسانى كه در بند اوهام و اهوا گرفتارند، در طنين نداى حق، شنواى آواى شيطان اند، زيرا خداوند به شيطان فرمود: »وَ استَفزِز مَنِ استَطَعتَ مِنهُم بِصَوتِكَ...«؛(11) هر كس را كه مىتوانى با بانگ خود از جاى بركن و از راه راست دور كن.
از همان راهى كه صالحان و پاكان هدايت مىيابند؛ يعنى وحى، ناپاكان گمراه مىشوند و آنچه براى مومنان شفا و رحمت است، براى ظالمان و ظلمت زدگان جز زيان و خسران نمىافزايد.(12) در اين وضعيت آگاهى انسان از توهم سرشار مىشود و حيرت روزنهاى براى هدايت پذيرى باقى نمىگذارد؛ مگر اينكه توبه و تضرع حجابها را كنار زند و خداوند با غفران و رحمت بر بندگان تجلى كند.
تفكر دو اثر و كاركرد مهم دارد: نخست اينكه مورد انديشه را چنان روشن و واضح مىكند كه ايمان به آن تا عمق جان انسان نفوذ مىكند. از اينرو، امام على(ع) در وصف اهل ايمان فرمودند: »المؤمن... مغمورٌ بفكرته«(13) و »المومن... كثير الفكر«.(14)
دومين فايده تفكر، عمل و اقدام است كه از اميرمؤمنان نقل شده: »التفكُّر يدعوا الى البرّ والعمل به«.(15)
اين دو كاركرد تفكر، اركان حيات طيبهاى است كه اسلام به سوى آن فرا مىخواند: »يا ايها الذين آمنوا استجيبوالله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم...«.(16)
اساس حيات طيبه
حيات طيبه زندگى پاكى است كه از لوث اوهام و اهوا پيراسته و به تجلى اسما و انوار الهى آراسته است. اين زندگى بهره كسانى است كه نداى حق را در شفافيت نفس خود دريافته و انسانيت خود را كشف كرده و نسبتى شايسته با خداى متعال و عزيز برقرار كردهاند. نسبتى كه هم با اوصاف و عظمت حق متعارض نيست و هم درخور ظرفيت نامحدود وجود انسان است.
آگاهى انسانى كه در حيات طيبه به سرمىبرد، سرشار از نور و علم الهى است، چنانكه قدرت و ارادهاش جز قدرت و اراده او نيست. هم از اين رو، حياتش تجلى نام حىّ سبحان است.
اين زندگى در قرآن مجيد چنين معرفى شده است: »من عَمِل عَمَل صالحاً مِن ذَكَرٍ اَو اُنثى وَ هُو مُؤمن فَلَنُحيِيَنَّهُ حَياةً طيبةً«؛(17) هر مرد و زنى كه عمل صالح انجام دهد، در حالى كه ايمان دارد، پس قطعاً او را به حيات طيبه زنده مىداريم.
در اين آيه، ايمان و عمل صالح، اركان حيات طيبه معرفى شدهاند؛ حياتى كه از جانب خدا افاضه مىشود و علل و اسباب مادى در آن دخالتى ندارند. هم از اينرو، اين زندگى در ولايت الهى تحقق مىيابد. آن گاه كه ولايت الهى در ظاهر و باطن انسان تجلى يافته، ايمان و آگاهى و عمل و زندگى او، از نام و نور حضرت سبحان سرشار مىگردد.
اين توفيق خاص انسانى، هر چند كه در فرد تحقق مىيابد اما چنين فردى كه »وَ جَعَلنا لَهُ نوراً يَمشِى بِه فِى النّاس«(18) است، در جامعه تأثير مىگذارد و جامعه نيز در درك چنين حياتى، بر فرد فرد افراد تأثير دارد، زيرا افراد با حضور در جامعه، جزئى از يك كل مىشوند كه هم بر آن كل تأثير مىگذارند و هم از آن اثر مىپذيرند.
جامعه مركّب حقيقى است از نوع مركبات طبيعى؛ ولى تركيب روحها، انديشهها، عاطفهها، خواستها و ارادهها و بالاخره تركيب فرهنگى... . افراد انسان كه هر يك با سرمايهاى فطرى و سرمايهاى اكتسابى از طبيعت وارد زندگى اجتماعى مىشود، روحاً در يكديگر ادغام مىشوند و هويت روحى جديدى كه از آن به »روح جمعى« تعبير مىشود مىيابند؛(19) هر چند كه بعضى اين نظريه را نمىپذيرند؛(20) ولى اصل جامعهپذيرى انسان كه زندگى و فرهنگ و صور ذهنى و خواستهها و نيازهاى او را رقم مىزند، مورد اعتراف همة انديشمندان اجتماعى است؛ ولى اين به معناى محكوميت و محو مطلق انسان در جامعه و شرايط اجتماعى نيست، بلكه تنها به اين معناست كه حيات معنوى فرد در جامعه اثر مىگذارد و جامعة معنوى نيز در حيات فرد فرد مردم آثارى بر جاى مىنهد و البته تهى بودن از معنويت نيز از اين قاعده پيروى مىكند، و برحيات متحيرانه فرد در جامعه تاثير مىگذارد و حيرت جامعه در فرد. هم از اينرو، خداوند متعال همراه با تفكر، انبيا و اوليا را نيز مىفرستد تا جامعه را هدايت كنند و نظام حيات را در تجليات رحمت الهى سامان دهند.
حيات طبيعى در تجلى قهر و سخط
اگر نداى حق به شايستگى دريافت نشده، مورد تفكر قرار نگيرد و بشر از تذكر انبيا و اوليا اعراض كند، خداى رحمان با تجلى صفات قهر و غضب، انسان را از شنيدن نام و سخن خويش محروم مىسازد: »لايُكَلِّمُهُم وَلايَهدِيهِم سَبيلاً«؛(21)نه با ايشان سخن ميگويد و نه به راهى هدايت ميكند.
و اين آغاز فرو بستگى باب الله است. وقتى خدا خود را بر جامعه انسانى نامد، فرقى ميان صالحان و فاسدان نيست. همه از اين جهت دچار مشكل مىشوند و از ارتباط جمعى با او محروم مىگردند و تنها رابطة فردى و شخصى ميان خداوند و اوليايش باقى مىماند.
در اين فروبستگى، اولياى خدا دامن عزلت بر مىكشند و نداى حق تعالى به گوش جانها نمىرسد و اوهام و اهوا، بر جان و جامعه بشرى هجوم مىآورد و حيات طبيعى پديدار مىگردد.
در حيات طبيعى، ظرفيت نامحدود آگاهى انسان كه مجلاى علم نامحدود خدا و مخصوص معرفت اوست، با پندارپردازى بر تصور نامحدود امور محدود اشغال مىشود و خواست انسان به تصاحب و تملك آنها تعلق مىگيرد. بعضى بزرگان گمان كردهاند كه حيات طبيعى انسان، همانند حيات حيوان است، به اين دليل نوشتهاند: »اين نوع حيات در همه جانداران خشكى و دريا وجود دارد«.(22)
اما توجه به حقيقت انسان، از منظر عرفان، روشن مىكند كه حيات طبيعى در حوزه انسانى، بسيار مهيب و خطرناكتر از حيات طبيعى در حوزه حيوانى است.
انسان پندارزده در حيات طبيعى، اراده نامحدودش را در امور محدود هزينه كرده، هم از اينرو بهطور سيرىناپذير و به هر طريق، مىكوشد تا براى ارضاى خواست نامحدودش، با اوهام و هواهاى بى پايان، همه چيز را به سلطه و تصاحب خود درآورد. در اين روند، نه تنها طبيعت و اشياى مادى، حتى تن و روان انسانها را نيز به سلطه پذيرى فرا مىخواند.
در حيات طبيعى با تدبيرات شيطانى يا برخوردارى از امكانات قدرت عدهاى اندك بر ديگران مسلّط مىشوند. بنابراين، حيات طبيعى اساساً به دو صورت مكملى، سلطهگرانه و سلطهپذيرانه تحقق مىيابد. سلطهگرانى را كه در طلب برترى هستند، طبقه مستكبر و سايرين را كه به ضعف و ذلت كشيده مىشوند، طبقه مستضعف مىتوان ناميد.
براى حيات طبيعى پنج شاخص اصلى قابل بررسى است:
1. سقوط انسانيت.
2. تباهى آگاهى.
3. غلبه نيروى استكبارى.
4. ستم پذيرى تودهاى.
5. شدت رنج و حيرت.
در بخش دوم اين پنج شاخص در حيات طبيعى معاصر بررسى خواهد شد.
فتوح باب الله
در دوران فروبستگى باب اللَّه كه اثرى از حيات طيبه نيست، ظلم و ضلالت رو به افزايش مىرود و همواره رنج و بلا شدت مىيابد. مردم از سويى بار رنج زندگى را مىكشند و از ديگر سو، درد تسويلات نفس و فريب سلطهگران و مستكبران را مىچشند و در حيرت به سرمىبرند.
در اين گرداب بلا كه به علت قطع اميد از همة اسباب، مردم آمادگى تضرع و توجه و تفكر به حق تبارك و تعالى را پيدا مىكنند، خدا با تجلى رحمت خود، نامهاى مغيث و مستعان و ساير نامهاى نيكو را مىخواند. اين خوانش هم مقدمه حيرت زدايى از انسانها و هم پيام قيام براى اولياى خداست. هنگامى كه اولياى خدا، مردم را به راه هدايت و نجات فرا مىخوانند23 تا در طنين نداى او به تفكر بنشينند، ايمانشان قوت يابد و بر ظلمها و ظلمتها بخروشند، ستمگران به غضب آمده، بى پروا ستم مىورزند.
بدينسان، ظلم و جور همه جا را فرا مىگيرد و اين اصلىترين عامل قيام و استقامت ستمديدگان (مستضعفان) و زوال ستمگران (مستكبران) است. حيات طبيعى بر اساس وضعيت دو گروه اقليت مستكبر و اكثريت مستضعف تحقق دارد و اگر هر يك از اين دو، از وضعيت خود خارج شود، حيات طبيعى فرو مىريزد. بنابراين، با شدت ستم مستكبران، مستضعفان به مجاهدان تبديل شده، خالصانه به حق رو آورده، آماده شنيدن نداى حق و ديدن جلوه نامها و نور او در عالم مىشوند.
اين دگرديسى اجتماعى معنوى، تنها كليد فرج و گشايش بابالله و ظهور ولىّالله اعظم(ع) است كه حركت و تحول از حيات طبيعى به حيات طيبه را به سر منزل مقصود مىرساند؛ حركتى كه معمولاً پيش از ظهور انبيا و اوليا، به وسيله صالحان و مصلحان آغاز مىگردد.
پى نوشتها:
1. امام خمينى، مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1372، چ اول، ص 85 و 95.
2. آيةاللَّه العظمى الامام الخمينى، تعليق على فصوص الحكم لابن عربى، بيروت، دارالمحجة البيضاء 1422، چ اول، ص 12.
3. همان، ص 42.
4. سوره حجر، آيه29.
5. سوره بقره، آيه 30.
6. سوره الرحمن، آيه2 و 3.
7. سوره علق، آيه 5.
8. سوره انعام، آيه71.
9. عبدالله جوادى آملى، مراحل اخلاق در قرآن، مركز نشر اسراء، 1378، چ 2، ص 272.
10. نهج البلاغه، خطبه 213.
11. سوره اسراء، آيه 56.
12. سوره اسراء، آيه 82.
13. ميزان الحكمه، ج 1، باب ايمان، ح 1407.
14. همان، ح 1428.
15. همان، ج 10، باب تفكر، ح 16193.
16. سوره انفال، آيه24.
17. سوره نحل، آيه 97.
18. سوره انعام، آيه 122.
19. مرتضى مطهرى، مجموع آثار، انتشارات صدرا بىتا، ج 2، ص 337.
20. محمدتقى مصباح يزدى، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، چاپ و نشر بين المللى سازمان تبليغات اسلامى،
3781، چ 1، بخش دوم.
21. سوره اعرف، آيه 148.
22. محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد 4، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 7513، چ 3، ص 62.
23. (و ما أرْسلْنا فى قريةٍ من نبىّ اِلاّ اَخَذْنا اهلَها بالباسآء و الضرّاء لَعَلَّهُم يَضَّرَّعون(، سوره اعراف، آيه 94.