«مقاله وارده»
اختر چرخ ادب پروين است
پروين داودىفرد
«پروين اعتصامى» با نام «رخشنده»، اختر فروزان آسمان شعر و ادب ايران در 25 اسفند سال 1285 در شهر تاريخى و ادبپرور تبريز ديده به جهان گشود. وى تنها دختر خانواده بود و خانواده اعتصامى با داشتن سه فرزند پسر، ديگر صاحب دختر نشدند. پروين، با هوش و قريحه خدادادى كه با نظارت و آموزش پدر خويش (يوسف اعتصامالملك آشتيانى) از خود بروز داد، بيش از برادران مورد توجه واقع گشت تا جايى كه مرحوم اعتصامى تصميم گرفت دختر خردسال را جهت آشنايى هرچه بيشتر با مفاهيم شعر و ادب به تهران بياورد؛ بخصوص كه همزمان با جريانات مشروطهطلبى در عصر قاجاريه، بازار شعر و ادبيات در عرصه مبارزات مطبوعاتى رونق خاصى يافته بود.
پدر پروين
براى پى بردن به علت پيشرفت دختر اديب و فرزانه اعتصامالملك، در ابتدا بايد با شخصيت ادبى پدر آشنا شد.
پدر پروين، در 1253 در تبريز به دنيا آمد. در كودكى به فراگيرى ادبيات عرب پرداخت و فقه، اصول، منطق، كلام و حكمت قديم را به خوبى فرا گرفت. آن مرحوم تلاشهاى قابل توجهى در علوم ادبى انجام داد نظير شرح «اطواقالذهب» جاراللَّه زمخشرى، مفسّر معروف قرن پنجم هجرى، تحت عنوان «قلائدالادب فى شرح اطواق الذهب». تأليف كتاب «ثورة الهند» در باره انقلاب هند كه برگرفته از افكار نو «مهاتما گاندى» رهبر استقلالطلب هند بود. تأليف و چاپ كتاب «تربيت نسوان» در امر حقوقِ از دست رفته زنان، آن هم زمانى كه تعصب و كجانديشى در حق زنان ايرانى، به ويژه زنان تبريز به اوج شدت و محنت رسيده بود. تأليف و نشر اين كتاب موجبات تلاش روزافزون را در راستاى ايجاد مدارس جديد دخترانه در تبريز فراهم ساخت ... .
از سويى ديگر يوسف اعتصامى به دليل احترام به ارزشهاى فرهنگ ايرانى، با هزينه شخصى مبادرت به تأسيس چاپخانه حروفى در تبريز نمود و از مشكلات مربوط به چاپ سنگى كاست ... .(1)
سرايش شعر
راجع به نحوه سرودن شعر توسط پروين اعتصامى قابل ذكر است كه شاعر در سن يازده سالگى به هنگام احساس استقلال و پاىبندى به ارزشهاى ملى و فرهنگى، اولين قطعه ادبى را به نام «اى مرغك» با الهام از مسمط مشهور علامه دهخدا با مضمون «اى مرغ سحر چو اين شب تار ...» سرود:
اى مرغك خرد ز آشيانه
پرواز كن و پريدن آموز
تا كى حركات كودكانه؟!
در باغ و چمن چميدن آموز
رام تو نمىشود زمانه
رام از چه شدى؟! رميدن آموز
منديش كه رام هست يا نه
بر مردم چشم، ديدن آموز
شو روز به فكر آب و دانه
هنگام شب آرميدن آموز ...(2)
سخنرانى پروين در باره تربيت زنان
در سال 1314 هجرى شمسى كه رضاخان زنان را وادار به كشف حجاب كرد و زمانى كه برخى زنان ايرانى به انواع مد لباس، آرايش سر و صورت و در برنمودن زيور و زينت روى آورده بودند، زمانى كه مادران و زنان نجيب از بيم پذيرش تحميلى قانون كشف حجاب، در اندرون خانهها از فرط غصه و اندوه جان مىسپردند، «پروين» در سنين هفده - هجده سالگى در جشن فارغالتحصيلى خود سخنان ارزشمندى را در مدرسه دخترانه آمريكايى «ايران بيت ايل» ايراد نمود و در برابر صفوف منظم دختران محصل و همشاگردىهاى خويش در حالى كه اين سطور را بر اوراق نگاشته بود، با استحكام بيان، داد سخن راند:
«در قرون وسطى، معبدها و صومعهها زندان علوم و معارف بودند. انظار خلق از مشاهده طلعت دلاراى علم محظوظ نمىشد و در مزرعه اميد انسانها گياه ترقى نمىروييد. همين كه صنعت طبع و نشر كتب در قرن پانزدهم به وجود آمد، تأليفات گرانبها كه ديرزمانى در كُنج گمنامى پنهان بودند، به موقعِ استفاده گذاشته شده، به بيدارى افكار، خدمات نمايان كردند. تشنگان بيابان نادانى از چشمه شيرين معرفت سيراب گشتند و درماندگان جهل، از تاريكى به طرف نور و روشنايى رفتند. ارباب تحقيق به واسطه كوشش متمادى، نيك و بد و زشت و زيبا را ساختند ... در نتيجه مجاهده دِماغها [= ذهنها]ى مستعد و سَير سريع تمدن معلوم شد كه انسان از قرنهاى تاريخى قديمتر است و عصرهاى بىشمار در سطح زمين زندگى كرده است. اين آگاهى و اكتشاف علما را وادار نمود كه تاريخ طبيعى انسان را به دست آورند ... به راهنمايى اين علم «آنتروپولوژى» بر طبايع و عادات نوع بشر مطلع شده، دانستند كه مرد هنگام انتقال از دوره وحشيّت به آرامگاه مدنيّت در حق زن كه سهيم رنج و الم و شريك اوقات شادى و اندوه او بوده، ظلم كرده است. وقتى كه [مرد ]از مرحله محنت به منزل امن و راحت شتافته، زن را وجودى مهمل و آلتى بىاراده قرار داده است. تصديق كردند كه ستمكارى مرد از قدر و منزلت زن كاسته، او را به قصور مدارك [= درك و فهم ]و ضعف نفس و انحطاط قواى معنوى متهم داشته، تا كار به جايى رسيده كه محسنات حوزه اجتماعى نابود شده و بناى فضايل اخلاقى روى به ويرانى نهاده است ... . زن پس از قرنها درماندگى حق فكرى و ادبى خود را به دست آورد و به مركز حقيقى خود نزديك شد. دايره تعليم و تعلّم نسوان درخور ارزش ذاتى آنان كسب اهميت كرد. تابش انوار دانش، ملكات عقليه آنها را پرورش داد ... در اين عصر مفهوم عالى «زن» و «مادر» معلوم شد و معنى روحبخش اين دو كلمه كه مؤسس بقا و ارتقاى انسان است، پديدار گشت ...».
«پروين» پيشرفت زنان را در گرو تكامل علم و صنعت مىدانست. از سويى ديگر از ديدگاه او علت عقبماندگى زنان ايرانى، ظلمهاى وارده بر آنان بود، چه از ناحيه خرافات و عقايد تعصبگونه بىاساس كه عمدتاً در جامعه ايران قديم بيداد مىكرد و چه از ناحيه تهاجم عمال رضاخان به بهانه كشف حجاب و تقليد كوركورانه از مظاهر تمدن غربى، تا جايى كه در آخر رساله فوق مىگويد:
«ايران، وطن عزيز ما كه مفاخر و مآثر عظيمه آن زينتافزاى تاريخ جهان است، ايران كه تمدن قديمش اروپاى امروز را رهين منّت و مديون نعمت خويش دارد، ايران باعظمت و قوتى كه قرنها بر اقطار و ابحار عالم حكمروا بود، از مصائب و شدايد شرق سهم وافر برده، اكنون دنبال گمگشته خود مىدَوَد و به ديدار شاهد نيكبختى مىشتابد. اميدواريم به همت دانشمندان و متفكرين، روح فضيلت در ملت ايجاد شود و با تربيت نسوان، اصلاحات مهمه اجتماعى در ايران فراهم گردد.»(3)
از ديدگاه پروين زن ايرانى گويا از ابتدا از ماهيت «ايرانى» بىبهره بوده است. زن ايرانى به گونهاى از هنر تعليم و تربيت بىبهره بود كه نزد هر امنيه و پاسبان جهت احقاق حق خود رجوع مىكرد، دادخواهىهاى او بىجواب مىماند. زن ايرانى در عصر پروين باحجاب بود، اما از مفهوم حجاب درك درست و جامعى عايد او نگشته بود:
زن در ايران پيش از اين گويى كه ايرانى نبود
پيشهاش جز تيرهروزى و پريشانى نبود
زندگى و مرگش اندر كنج عزلت مىگذشت
زن چه بود آن روزها گر ز آنكه زندانى نبود
... دادخواهىهاى زن مىماند عمرى بىجواب
آشكارا بود اين بيداد، پنهانى نبود
عصرى كه پروين در آن مىزيست، عصر تحقير، بيداد، تحجر و تبعيض بود. رضاخان از يك سو اصرار بر برداشتن حجاب زنان و گذاشتن كلاه پهلوى بر سر مردان داشت. از سويى ديگر پروين در دوران جوانى به عيان شاهد هجوم گسترده زنان به مد و پوشاك و حتى طرز سلوك با مردان بود. از ديگر سو شاهد برخى از زنان بود كه به رغم رعايت حجابِ ظاهر كه سر تا پاى زنان ايرانى را از گزند ديد نامحرمان پوشيده و مستور مىساخت، بر فكر و انديشه خويش نيز حجاب افكنده بودند. پروين در چنين وضع ناهنجار، زيور و زينت و حجاب را منهاى كسب علم و دانش، براى زن فضيلت نمىدانست، چه يك زن آن روز هنوز قادر به بينش صحيح نسبت به ارزشهاى متعالى اسلام در عصر آن نبود، زيرا نور دانش را از چشمان او پنهان مىداشتند و او خود را ملزم به پردهنشينى و رعايت شرم و حيا مىدانست.
در روزگارى كه مفهوم واقعى و راستين حجاب هنوز در اذهان اغلب ايرانيان روشن نگشته بود، پروين روح علم و درايت را لازمه حيات زنان مىدانست. عكسهاى پروين اعتصامى باحجاب است، چون او يك زن مسلمان بود. در حالى كه در عصر بىحجابى مىزيست.
در آخرين تصوير به يادگار مانده، او را با يك روسرى مشاهده مىكنيم، چون مىدانست نسل اسلامى ايرانى «حجاب» را امرى واجب و صادر شده از دستور الهى خواهند دانست.
تمام نگرانى پروين بر سر جدال و رقابت زنان بر زر و زيور و لباس و كفش و ... است در حالى غافلند از اينكه پاىبندى به مظاهر خيرهكننده مثل پارچه و لباس و كفش، نوعى زيورپندارى براى جسم و ذلت و خوارى براى روح است:
... زنى كه گوهر تعليم و تربيت نخريد
فروخت گوهر عمر عزيز را ارزان
... هميشه فرصت ما صرف شد در اين معنى
كه نرخ جامه بهمان چه بود و كفش فلان
براى جسم خريديم زيور پندار
براى روح بريديم جامه خذلان ...(4)
براى پروين نوع زر و زيور مهم نيست، بلكه پاىبندى به ارزشهاى دينى و ملى مهم است. چه مانعى دارد كه به يك پوشش ساده و آسان بگرويم؟! آيا حريرى كه از كشورهاى بيگانه وارد سرزمين ما بشود، «حجاب» است يا «لباس شب»؟! در دنباله همان شعر مىگويد:
... چو بگرويم به كرباس خود، چه غم داريم
كه حُلّه حلب ارزان شده است يا كه گران
از آن حرير كه بيگانه بود نساجش
هزار بار برازندهتر بود خلقان
چه حلّهاى است گرانتر ز حِلْيَت دانش
چه ديبهى است نكوتر ز ديبه عرفان
هر آن گروهه كه پيچيده شد به دوك خِرَد
به كارخانه همّت حرير گشت و كتان ...
جامه بلند و شمله ساده كه تار و پود آن به دوك خِرَد پيچيده شده و در كارخانه همّت تبديل به حرير و نخ مىگردد، مانع ترقيات زن در اجتماع نيست. از سويى ديگر فرهنگ «مدگرايى» و گرايش به انواع مدلهاى لباس روز و شب، مصيبت اساسى و لاعلاج همه زنان شده است ... قضيه «جنگ لباس» به گونهاى است كه اگر يك خانم از نعمت داشتن فلان مدل جديد بىبهره باشد، بايستى مترصد نگاههاى زنان ديگر در فلان مجلس عروسى يا ميهمانى باشد. همچنين است حكايت بعضى از خانمهاى متمول كه از داشتن كثرت لباس مجبور به فروش و حراج پوشاك خود مىشوند، چون از مد افتاده است.
رمز جاودانگى شخصيت «پروين اعتصامى» قناعت و بىاعتنايى او نسبت به مدل لباسها و زيورآلات است كه او را مقبول تمام زمانها نموده است.
ازدواج پروين
پروين اعتصامى در تيرماه 1313 با پسرعموى پدر خود كه در آن زمان افسر شهربانى بود ازدواج كرد و به كرمانشاه عزيمت نمود. اين ازدواج بيش از دو ماه نپاييد. پروين زمانى گام در عرصه زندگى مشترك نهاده بود كه همسرش به شراب و ترياك معتاد بود. مرحوم ابوالفتح اعتصامى، برادر پروين در باره اخلاق اين مرد مىگويد: «عيب كار در اين بود كه اخلاق نظامى او با روح لطيف و آزاد پروين مغايرت داشت. پروين از خانهاى كه هرگز مشروب و ترياك بدان راه نيافته بود، پس از ازدواج ناگهان به خانهاى وارد شد كه يك دم از مشروب و دود و دم ترياك خالى نبود ... شوهر پروين كه سالهاست به ديار عدم شتافته، هرگز خشونتى نسبت به او روا نداشت و از او هيچ گاه حركتى كه مخالف شؤون يك خانم باشد، سر نزد ... علت غايى تفريق همان مغايرت فاحش اخلاق و طرز تفكر طرفين بوده است».(5)
درخور تأمل و شگفتى است كه مرحوم يوسف اعتصامالملك به رغم درايت و آگاهى نسبت به صفات ميخوارگى و اعتياد پسرعموى خويش، به ازدواج او و پروين رضايت داده و دختر مستعد خود را از تهران كه موجد شور و احساسات ادبى پروين شده بود، به شهرى دوردست كه از امكانات رشد و تعالى علمى و ادبى كافى بىبهره بود رهسپار سازد! اين ازدواج شوم كه همان ابتدا پايههاى لرزان آن با مصلحتبينى خانواده طرفين صورت تحقق به خود يافت، نتيجهاى جز طلاق بايسته كه منجر به توسعه روند افكار حكيمانه و عارفانه پروين گشت، به بار نياورد! همه اين عوامل ناخوشايند به گونهاى دست در دست يكديگر نهاده بود كه گرچه شاعره به حكم عاطفه و احساسِ بار سنگين مسئوليت خانوادگى بر گُرده خويش، سعى در ثبات شيرازه نظام خانوادگى داشت، ليكن شيشه نازك دل پاك و بىآلايش او را تاب همجوارى با غبار حاصل از اعتياد و لكه بدنامى شراب نبود ...!
«طلاق» اگرچه در روايات اسلامى امرى مذموم و نكوهيده شمرده شده، اما براى پروين نقطه رهايى از رقيت و از بند زندانى است كه عوامالناس به غلط نام آن را «خانه بخت» نهادهاند!
على الصباح به روى تو هر كه برخيزد
صباح روز سلامت بر او مسا باشد
بد اخترى چو تو در صحبت تو بايستى
ولى چنان كه تويى در جهان كجا باشد؟(6)
پروين در يك شعر زيبا و آموزنده تحت عنوان «عهد خونين» پيوند شوم زناشويى خود را با لحنى عبرتآميز به رشته تصوير كشيده است. «باز» و «ماكيان» دو نماد اين پيوند هستند. همسر پروين كه از نام او اطلاعى نداريم، در قهاريت توأم با روحيه نظامى مظهر «باز» است. همه مىدانيم باز سمبل پرندگان شكارى است و هميشه در آرمها و نشانههاى نظامى، عكس عقاب و باز نمودار است. پروين خود را مشابه «ماكيان» قرار داده است. مرغى كه شايد هيچ لانهاى بِهْ از كنج خانه - آن هم در قرون سياهى مقهوريت - براى او نيست. شاعره با طبع خاصى كه داشته، جريان خواستگارى همسرش را بسيار شيوا و اديبانه به رشته تصوير كشيده است كه به ابياتى از آن اشاره مىكنيم:
به بام قلعهاى باز شكارى
نمود از ماكيانى خواستگارى
كه من ز آلايش ايام پاكم
ز تنهايى بسى اندوهناكم
ز بالا صبحگاهى ديدمت روى
پسند آمد مرا آن خلقت و خوى ...!
چه زيبايى به هنگام چميدن
چه دانايى به وقت چينهچيدن
... چه حاصل زيستن در خار و خاشاك
زدن منقار و جستن ريگ از خاك
من از بازان خاص پادشاهم
تمام روز در نخجيرگاهم
بيا همعهد و همسوگند باشيم
اگر آزاد و گر در بند باشيم
تو فرزندان به زير پر نشانى
مرا چون پاسبان بر در نشانى!
به روز عجز دست هم بگيريم
چو گاه مرگ شد با هم بميريم ...
«ماكيان» كه نماد پروين است، مىداند اين پيوند حاصلى جز پشيمانى و شايد كشتن و خون ريختن در بر نخواهد داشت ... .
بگفتا مغز را مگذار در پوست
نشد دشمن بدين افسانهها دوست
خرابيهاست در اين سستبنيان
به خون بايد نوشت اين عهد و پيمان
مرا تا ضعف عادت شد، ترا زور
نخواهد بود اين پيوند مقدور ...!
پروين از همسر تقاضا مىكند كه با اين ازدواج مصلحتبينانه او را به سوى عدم و نابودى نكشاند. او خود را صاحب پر و بال ادب مىداند و از پدر و مادرى شِكْوه دارد كه به يك «راهزن» ايمنى داده و سپس ناخودآگاه طناب و رسن آقايى و سيادت قاهرانه را به دست او مىسپارند!
... مدار از زندگانى باز ما را
مده سوى عدم پرواز ما را
چو پر داريم پيراهن نخواهيم
چو گندم مىدهند ارزن نخواهيم
نه همخوئيم ما با هم نه همراز
نه انجام است اين ره را، نه آغاز
كسى كاو رهزنى را ايمنى داد
به دست او طناب رهزنى داد
نه سوگند است سوگند هريمن
نه دل مىسوزدش بر كس نه دامن
درِ دل را به روى ديو مگشاى
چو بگشودى ندارى خويشتن جاى
دورويى راه شد نفس دورو را
همان بهتر نريزيم آبرو را ...(7)
شاعره شرح دو ماه و نيم زندگى ملالتبار زناشويى را در سه بيت زير بيان كرده است:
اى گل تو ز جمعيّت گلزار چه ديدى؟
جز سرزنش و بدسرى خار چه ديدى؟
اى لعل دلافروز تو با اين همه پرتو
جز مشترى سفله به بازار چه ديدى؟
رفتى به چمن ليك قفس گشت نصيبت
غير از قفس اى مرغ گرفتار چه ديدى؟(8)
پروين با استاد شهريار معاصر بود. آقاى چاووش اكبرى در اينمورد مىگويد:
«اين دو شاعر هر دو در يك سال «1285» پا به عرصه وجود گذاشتند و از بيست سالگى همديگر را ديده و با يكديگر آشنا بودند و هر دو شاعر و سخنورى مشهور ... اما چرا به رغم شناخت كامل نسبت به يكديگر با هم ازدواج نكردند؟ مرحوم شهريار در اعتراف صريح اذعان مىدارد كه:
هنوز من به دل از داغ او عزادارم
هزار حيف كه من رشد عقلىام كم بود
در آن سنين و دلم نيز بند جاى دگر
و گرنه عقد من و او به عرش مىبستند ...»(9)
آن بانوى اديب با اينكه هيچ گاه صاحب فرزند نشد، ولى با استمداد از روح لطيف خود، عواطف مادرى و احساسات زيباى يك مادر با طفل كوچكش را كه سرانجام بايستى برحسب تقدير و مشيت الهى از او جدا شود، به زيبايى حكايت مىكند و جذابترين دستمايه هنرى خويش را در قالب «لطف حق» از زبان «يوگابد» مادر موسى(ع) و وداع او با فرزند پديدار مىنمايد. به گونهاى كه گويى پروين در ازل «مادر» بوده است:
مادر موسى چو موسى را به نيل
درفكند از گفته رب جليل
خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه
گفت كاى فرزند خُرد بىگناه
گر فراموشت كند لطف خداى
چون رهى زين كشتى بىناخداى؟!
گر نيارد ايزد پاكت به ياد
آب خاكت را دهد ناگه به باد
وحى آمد كاين چه فكر باطل است!
رهرو ما اينك اندر منزل است
پرده شك را برانداز از ميان
تا ببينى سود كردى يا زيان
ما گرفتيم آنچه را انداختى
دست حق را ديدى و نشناختى
در تو تنها عشق و مهر مادرى است
شيوه ما عدل و بندهپرورى است ...(10)
بررسى چند قطعه از مناظرات در اشعار پروين
چه عاملى باعث شد كه شاعره از عناصر ناهمگون و ضدهايى كه مكمل يكديگرند، در اشعار خود بهره جويد؟ بايستى به علت استفاده از اين قبيل عناصر كه اغلب مواقع به آن بىاعتناييم، پى بُرد و به دقت كنجكاو بود و علت را در سير پيدايش معلول جستجو كرد. همان گونه كه مولوى زندگى را آشتى ضدها مىدانست و در زمانه معاصر سهراب سپهرى سعى بر آن داشت در كنار زيبايىهاى خيرهكننده طبيعت، به زشتىها بنگرد و جايى در عرصه عنايت و دقت نظر انسانها نسبت به عيبهاى ظاهر طبيعت باز كند، تا جايى كه از نگريستن زاغچه در مزرعه بىخبر نمىماند، حال چه رسد كه نگران خالى بودن قفس از كركس باشد! همچنين است در اشعار پروين اعتصامى؛ «سير و پياز»، «نخود و لوبيا»، «سوزن و نخ» و ... هر كدام در صدد آنند كه از محاسن خود داد سخن بدهند و در همان حال از بيان معايب و زشتىهاى يكديگر طفره نروند. پروين قبل از آنكه از اين قبيل ضدها در شعر استفاده كند، مطالعه كاملى از منظومه باستانى مناظره «بُز و درخت آسوريك» نمود كه هر كدام در فوايد و سود خود داد سخن مىراند. بُز از پشم و شير و گوشت و ... خود مىگفت و درخت از برگ و بَر و ريشه و شاخه ... آن هم بدون آنكه يكى بر ديگرى در اين مناظره فايق آيد. در اشعار پروين از اين گونه مناظرات فراوان مىبينيم از قبيل مناظره معروف «سير و پياز» تحت عنوان نكوهش بىجا كه به بخشى از ابيات آن اشاره مىكنيم:
سير يك روز طعنه زد به پياز
كه تو مسكين چقدر بدبويى
گفت از عيب خويش بىخبرى
زان ره از خَلق عيب مىجويى
گفتن از زشترويى ديگران
نشود باعث نكورويى
تو گمان مىكنى كه شاخ گلى
به صف سرو و لاله مىرويى
يا كه همبوى مُشك تاتارى
يا ز ازهار باغ مينويى
خويشتن بىسبب بزرگ مكن
تو هم از ساكنان اين كويى ...(11)
يا مناظره بلبل با گل كه به گل مىگويد: چرا با اين همه حُسن و زيبايى، همصحبت و نديم خار هستى؛ كه حكايتى است شنيدنى! گل، پژمردگى خود را مرهون شكفتن مىداند و همسايگى با خار را بر حسب تقدير و فرمان الهى. تنها گلِ وجود حق است كه هيچ گاه پژمردنى نيست. ابياتى از «گل بىعيب»:
بلبلى گفت سحر با گل سرخ
كاين همه خار به گَردْ تو چراست؟
گل خوشبوى و نكويى چو ترا
همنشين بودنِ با خار خطاست
... گفت زيبايى گل را مَسِتاى
ز آنكه يكره خوش و يكدم زيباست ...
آن خوشى كز تو گريزد، چه خوشى است؟!
آن صفايى كه نماند، چه صفاست؟! ...
ناگريز است گل از صحبت خار
چمن و باغ به فرمان خداست
ما شكفتيم كه پژمرده شويم
گل سرخى كه دو شب ماند گياست ...
... ما چو رفتيم گُلِ ديگر هست
ذات حق بىخلل و بىهمتاست ...(12)
گفتگوى «كعبه» با «دل» حكايتى است بسيار شيرين و دلانگيز ... كعبه از پيدايش و خلقت خود به دست حضرت ابراهيم خليلاللَّه(ع) مىبالد و مباهات مىكند كه بهترين نقطه زمين جايگاه اوست ... و دل هم آفرينش خود را مرهون دست حىّ داور و خداى تعالى مىداند و اينكه درِ او گاه و بىگاه به جانب حق گشوده مىگردد در حالى كه درِ كعبه تنها در ايام عيد و ديدار حاجيان گشوده مىشود.
گه احرام، روز عيد قربان
سخن مىگفت با خود كعبه زينان
كه من مرآت نور ذوالجلالم
عروس پرده بزم وصالم
مرا دست خليلاللَّه برافراشت
خداوندم عزيز و نامور داشت
نباشد هيچ اندر خطّه خاك
مكانى همچو من فرخنده و پاك
... خوش آن استاد كاين آب و گِل آميخت
خوش آن معمار كاين طرح نكو ريخت
خوش آن درزى كه زريّن جامهام دوخت
خوش آن بازارگان كاين حلّه بفروخت
... بدو خنديد دل آهسته كاى دوست
ز نيكان خود پسنديدن نه نيكوست
... ترا چيزى برون از آب و گِل نيست
مبارك كعبهاى مانند دل نيست
ترا گر ساخت ابراهيم آزر
مرا بفراشت دست حَىّ داور
... ترا در عيدها بوسند درگاه
مرا بازست در هر گاه و بىگاه ...(13)
مرگ پدر و آغاز اندوه شاعره
يوسف اعتصامالملك آشتيانى پس از سالها تلاش جهت برقرارى و ثبات تمدن والاى ادب و فرهنگ درخشان ايران زمين، سرانجام در سال 1316 بر اثر بيمارى از دنيا رفت، در حالى كه سه سال از جدايى پروين گذشته بود. اين حادثه به شدت در روح لطيف و بلند پروين تأثير گذاشت. از اينرو در تعزيت پدر قطعهاى جانسوز سرود. او قضا را به دزدى تشبيه كرد كه به ناگهان پدر را برده و به نادانى فرزند مىخندد.
«آنميزيم» يا «صنعت جاندار انگارى»
پروين مىداند كه روزگار، بسيارى انسانهاى سوگوار را سر به گريبان ديده و اندوه او براى فلك تفاوتى نمىكند ... انس و الفت پروين با پدرى انديشمند كه معلم او در حكمت و ادب به شمار مىرفت، مايه تحسين و شگفتى است. همان گونه كه از سرِ درد مىگويد:
... پدر آن تيشه كه بر خاك تو زد دست اجل
تيشهاى بود كه شد باعث ويرانى من
يوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ گرگ تو شد اى يوسف كنعانى من
مه گردون ادب بودى و در خاك شدى
خاكْ زندان تو گشت اى مه زندانى من
از ندانستن من دزد قضا آگه بود
چون ترا برد بخنديد به نادانى من
... دهر بسيار چو من سر به گريبان ديده است
چه تفاوت كندش سر به گريبانى من ...؟(14)
شغل پروين
ممكن است براى بسيارى اين سؤال پيش آيد كه پروين اعتصامى غير از هنر شاعرى به چه جنبههاى ديگر از مشاغل اجتماعى مىپرداخت؟
حكيمه و بانوى شعر بلافاصله پس از اتمام دوره تحصيلات در مدرسه بيت ايل، بنا به پيشنهاد اهل ادب، به سمت كتابدارى كتابخانه مركزى يا ملى برگزيده شد. اما روح جستجوگر بلند پروين مانع از آن بود كه در قفسه كتابخانهها بال بگشايد. او قبل از آنكه به جمعآورى اشعار - آن گونه كه هَمّ و غم بسيارى از شاعران امروزى است - بينديشد، نگران تبعيض، فخرفروشى و خودنمايى كائنات و موجودات در عرصه عالم بود. به همين دليل به سرودن شعر بر حسب اقتضاى جامعه و نوع ديدگاه انسانها نسبت به روحيات و حالات يكديگر پرداخت. پروين قبل از آنكه يك شاعر باشد، يك شعور كامل برخاسته از اشراق الهى بود.
پروين اعتصامى حتى بعد از مرگ مورد بىاعتنايى واقع شد، چون دستمايههاى ادبى وى را سروده يك مرد كه مشخص نبود چه كسى است مىدانستند. هنگامى كه سيزده قطعه شعر پروين در مجله «بهار» چاپ شد، بسيارى از خردهبينان گمان مىكردند كه سراينده اين شعرها بايد «مرد» باشد، اما پروين قبل از رحلت، در آخرين شماره سال دوم مجله بهار، بر اين شبهه خط بطلان كشيد و نشان داد زن ايرانى فقط براى آشپزخانه و ظرف و لباسشستن و ... خلق نگشته، بلكه در عرصه علم و ادب نيز مىتواند از بزرگان صاحب نام باشد. خود در اين باره گويد:
از غبار فكر باطل، پاك بايد داشت دل
تا بداند ديو كاين آيينه جاى گَرد نيست
مرد پندارند پروين را چه برخى ز اهل فضل
اين معما گفته نيكوتر كه پروين مرد نيست! ...(15)
به رغم مخالفتهاى اهل فن! با اشعار پروين كه آنها را سروده يك مرد! مىدانستند، دكتر عبدالحسين زرينكوب در رد اين شبهه، از يك مؤلف جوان و نوخاسته به نام «محمدضيا هشترودى» نام مىبرد كه مجموعهاى از نظم و نثر فارسى را با ملاحظات انتقادى به نام «منتخب آثار» منتشر كرد و در ضمن آن به مناسبت نقل و نقد شعر پروين، از او بسيار تحسين نمود، تا بدانجا كه موجبات رنجش و كدورت برخى از شاعران معروف عصر فراهم شد و ملكالشعراى بهار را وا داشت تا به اين طرز نقد اعتراض كند ... .(16)
بيمارى و مرگ پروين
كمتر كسى است كه از قديمالايام با بيمارى مهلك «تيفوس» يا «حصبه» آشنا نبوده و شاهد مرگ و فناى ابناى آدم توسط اين بيمارى صعبالعلاج نباشد. در جامعه ايران قديم كه هنوز علم طب به ترقى و پيشرفت نرسيده بود، تب حصبه به دليل شيوع عام، بسيارى از انسانها را مىكُشت. از جمله پروين اعتصامى كه در عنفوان جوانى به اين مرض مهلك دچار گشت.
ابوالفتح اعتصامى، برادر پروين در باره علت بيمارى و سرانجام مرگ جانگداز وى، چنين گفته است:
«بيمارى پروين از همان ابتدا حصبه تشخيص داده شد و هيچ سِرّ و ابهامى در كار نبود. در چند روزه بيمارى، پروين مانند هميشه آرام و متين و موقر بود. با آنكه مدام در تب حصبه مىسوخت، كمترين ترس و اضطراب يا بىصبرى يا سوز و گداز از خود نشان نداد ... پروين مانند ما مطلقاً در انديشه مرگ نبود. ما همه روزشمارى مىكرديم كه تب قطع شود تا پروين به اتفاق مادرش ديدارهاى عيد را انجام دهند ...».(17)
خانواده اعتصامى از تمام اطبا استمداد جستند تا شايد آتش تب حصبه اندكى فروكش كند. دكتر ارسطو نيز تا آخرين لحظه در نجات شاعره بيمار كوشيد. در حالى كه پروين اين ابيات را بر زبان مىراند:
آمد طبيب بر سر بيمار خويش ليك
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت ...
«پروين اعتصامى» ساعاتى قبل از مرگ از دايى خود كه هر روز بر بالين او حضور مىيافت، درخواست دعا كرد و نيز از درگاه خداوند براى مادر دردمند خويش طلب صبر و استقامت نمود. از آن به بعد، سكرات قبل از فوت گريبانگير پروين گشت تا نيمهشب جمعه 15 فروردين سال 1320 در آغوش مادر جان به جان آفرين تسليم نمود.(18)
شايان ذكر است پروين هميشه به ياد كوچ و رحلت از اين دنياى فانى بود. از اينرو مىدانست كه چگونه به پيشواز مرگ بشتابد. لذا اين ابيات را جهت سنگ مزار خويش سرود كه جهت حُسنختام و اداى احترام به روح بانوى شعر و ادب كه در جوار آرامگاه فاطمه معصومه(س) در سرزمين مقدس قم به خواب ابدى فرو رفته است، به طور كامل آن را بازگو مىكنيم:
اينكه خاك سيهش بالين است
اختر چرخ ادب پروين است
گرچه جز تلخى از ايام نديد
هرچه خواهى، سخنش شيرين است
صاحب آن همه گفتار، امروز
سائل فاتحه و ياسين است
دوستان بِهْ كه ز وى ياد كنند
دل بىدوست، دلى غمگين است
خاك در ديده بسى جانفرساست
سنگ بر سينه بسى سنگين است
بيند اين بستر و عبرت گيرد
هر كه را چشم حقيقتبين است
هر كه باشى و ز هر جا برسى
آخرين منزل هستى اين است
آدمى هرچه توانگر باشد
چون بدين نقطه رسد، مسكين است
اندر آنجا كه قضا حمله كند
چاره، تسليم و ادب، تمكين است
زادن و كشتن و پنهان كردن
دهر را رسم و ره ديرين است
خرّم آن كس كه در اين محنتگاه
خاطرى را سبب تسكين است(19)
خداوند او را رحمت كند.
پىنوشتها: -
1) حكيم بانوى شعر فارسى، دكتر رحيم چاووشى اكبرى (سيناى تبريزى)، ص22 - 23.
2) ديوان پروين اعتصامى، به كوشش محمد عالمگير تهرانى، ص312، نوبت چاپ: 1378.
3) همان، ص30 - 35.
4) ديوان پروين اعتصامى، فرشته انس، ص187 - 188.
5) حكيم بانوى شعر فارسى، ص238.
6) گلستان سعدى، حكايت 111/5، دكتر محمدعلى فروغى، دكتر حسن انورى.
7) ديوان پروين اعتصامى، عهد خونين، ص178 - 179.
8) همان، ص424.
9) حيكم بانوى شعر، ص192.
10) ديوان اشعار، لطف حق، ص265 - 266.
11) همان، نكوهش بىجا، ص295 - 296.
12) همان، گل بىعيب، ص232 - 233.
13) همان، كعبه دل، ص205 - 206.
14) همان، در تعزيت پدر، ص424 - 425.
15) حكيم بانوى شعر فارسى، ص224.
16) با كاروان حلّه، دكتر عبدالحسين زريّنكوب، ص364.
17) حكيم بانوى شعر فارسى، ص241.
18) همان، ص241 - 224.
19) ديوان اشعار، ص426.