اي رهگذر! ميداني چه کسي از ديار آشنايي آمده و چه پيامي با خود آورده است؟
اي رهگذر بايست! دستان تو ميثاق دوبارهاي خواهد بست با باغبان کهنسال.
کنار برکه بايست! برکهاي که بيکران دريايي است.
بايد گياه سبز رستن خويش را آبياري کرد.
اين جا نهال حكمت در حال رويش است.
دست آفرينش، خورشيدي آفريده که پژواک فريادش، مرا و اندوه مرا از بيراهههاي جهالت بيدار ميکند.
رسول سورهي رويش، بر روح غفلت خاکيان ميدمد.
از کوه پرصلابت زمان، صداي والاي انديشه ميآيد.
از کوه زمان، فرياد بيداري ميرسد و من تارهاي غفلت خويش را ميدرم و تمام بيداري خويش را فرياد ميزنم.
ستارهاي ديده ميشود که در فضاي انسانيت ميدرخشد.
رسول سورهي رويش، همّت خود را بلند ميکند و حجت را بر مردم تمام.
هنگام بازگشت از حجه الوداع، عاشقان ميبينند حقيقت رسالت را در سيماي سپيد هدايت او.
علي را فضيلت ميدهد و ميگويد علي افضل مردم بعد از من است.
و علي صاحب عظمتي دائمي ميشود.
به رسالت رسول ايمان ميآوريم.
پيامبر ما، بهترين پيامبران و علي، بهترين وصي اوست.
جمال محبوب را در سلوک او ميبينيم.
آن زمان که در اين دنياي نامتمدن، هويت گمشدهي خويش را فرياد ميزديم.
تنها ارادهي تو بود که ما را از پريشاني جهل، به سوي حق ارتقا داد.
تو در روزهاي پاياني رسالت خويش، با دستان همّت، بذر دانش و بينش در مرغزار وجودمان روياندي.
شکوه شيدايي را در بيدادگاه زمان، از قلهي ادراک طلوع ساختي.
در مرغزار آدميت، آواز جاودانگي سر دادي.
پيام اهورايي تو در ضمير فراآگاهانمان طنينانداز ميشود.
به کوه عظمت تو مينگريم، از نردبان معرفت بالا ميرويم.
پيام آور!
زير عباي رسالت تو، سعادت مييابيم.
شولاي هدايتت را ميپوشيم.
از دامنهي کوه هدايت، آبشار ولايت فرو ميريزد.
ما عاشقان، التهاب عطش را براي نوشيدن جرعهاي اطاعت، احساس ميکنيم.
ما را به سوي خويش فرا بخوان.
ما را که عاشقانه دريافتيم حقيقت باور را، در ميدان دين.
ميخواهيم تو را باور کنيم، اي سالک راه حق! تويي که اسرار انسانيت را بر ما آشکار ساختي.
گلهاي ايمان را که در حصار جهل محبوس بودند، رها ساختي.
تو آيين جاويدان را در غدير پرحادثه ¬ساختي؛ حادثهاي که رنگ جاودانگي يافت.
دين را بر ما تمام کردي و سکوت خفتگان در خواب را به هم زدي.
ما را از ريشه برويان! ما را که محکوم احکام جاهليت شدهايم.
آن چه مرا به حيرت فرو ميبرد، اين است:
نيلوفر خورشيد جاودانگي تو هميشه بر کوير سکوتانگيز جهان، رخ مينماياند. نيلوفري که تا ابد درخشيده و خواهد درخشيد.
حتي رهگذران محبوس هم، از مرتفعترين بيهويتيها رها شده و لبريز درخشش ترانه و تکلّم پرمعناي تو ميشوند.
پيام آور!
روح مرا جلا ببخش با اسرار نهفته در آيههاي سماواتي خويش.
ميخواهم روحم را تا نخل رسالت تو بگسترانم.
گنج هدايتت را بر ويرانههاي روح من نيز بگنجان.
ميخواهم من هم سالک راه پر رهرو تو باشم.
راهي که از آن همه است، فقير و غني، فقط آگاهي ميخواهم.
تو ميتواني بر من مسکين هم، چون رهروانت در اوج فقر، لباس فخر بپوشاني.
اي فانوس فضيلت شبهاي زنگار گرفتهي دل! ميخواهم راه من، راه تو باشد.
راه آنان که علي را محور حق دانستند.
آيينهي کبريا را دريافتند.
او را که وارث هر علمى و احاطه دارنده به هر فهمى است.
حجّتي که تا ابد باقى است.
روح بيدار و زندهي تاريخ به ما ميگويد،
رهروان، غدير را گم نکنيد، آن وسعت بينظير، آن چهرهي تابناک امامت، هرگز گم نميشود.
با او باشيد تا به رستگاري بزرگ دست يابيد.
و ملائکه ميگويند، سلام بر شما رستگاران، پس براى هميشه داخل بهشت شويد.
از برکه تا بهشت راهي نيست، فقط حقيقت پيمان جاودانه را درک کنيد.