سلسه صلح هاي تحميلي براي حذف تدريجي هويت فلسطيني 2007-1978
غفاری فر
سلسه صلح هاي تحميلي براي حذف تدريجي هويت فلسطيني 2007-1978
حسن غفاري فر*
تاريخ دريافت: 17/11/87
تاريخ تأييد: 9/12/87
تلاش فراوان سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي در طول بيش از يک قرن براي محو يک هويت مسلّم و قطعي تاريخي به نام هويت مردم مسلمان فلسطين و قدس به عنوان قبله اول مسلمين صورت گرفت. و در کنار سه فعاليت اول، تلاشهاي خستگيناپذير ديپلماسي نيز براي مشروعيتبخشي حکومت جعلي اسرائيل انجام گرفت. از جمله اين تلاشها، در قالب قراردادها و صلحهاي تحميلي بين اين دولت جَعلي و کشورهاي اطراف و مردمان اصلي سرزمين فلسطين، خود را نمايان کرد که نتيجه تدريجي آن، قبول محو هويّت فلسطين و اکتفا به دولت خودگردان به عنوان دولت غزّه و کرانه باختري در تحت حکومت اسرائيل، توسط اندک رهبران سازشکار منطقه بود. البته در جنگ بيست و دو روزه اسرائيل با کمترين تعداد از فلسطينيان در غزّه مشخص شد همه تلاشها بيحاصل بود.
واژههاي كليدي: هويت، کمپ ديويد، طرح ريگان، قرارداد اُسلو، آناپوليس، غَزّه.
مقدمه
فلسطين که از ديرباز محل رويارويي و تقابل فرهنگ اسلامي با فرهنگ غربي، صليبي و اروپايي بود،[1] در اواخر قرن نوزده، اين رويارويي شکل جديدي به خود گرفت. به جاي اين که فلسطين، عرصه تهاجمات مستقيم و دائمي اروپايي مثل جنگهاي صليبي باشد، تلاش شد تا با نام جديد، مستقل و واسطهاي و به ظاهر متناسب با برخي ادوار گذشته اين سرزمين، اين رويايي و تقابل صورت گيرد.[2] البته رسميترين رفتار از نوع جديد در ابتداي قرن بيستم، يعني 1917م. در قالب يک اعلاميه توسط آرتور بالفور، وزير وقت خارجه انگليس، صورت خارجي مييابد.[3] و طيّ سالها دسيسه و حيله، اين رفتار جديد از ظاهر فعاليت انفرادي کشور بريتانيا خارج و با ظاهر جمعي و با نام جهانيترين سازمان بينالمللي وقت استمرار يافت و طي يک اعلاميه در سال 1947م. سرزمين مادري و تاريخي يک ملت به تقسيم ضيزي[4] مبتلا شد، 5/56% نصيب مهاجرين مهاجم با اقلّيت مطلق جمعيتي شد. و 5/0% با حکومت بينالمللي و 43% سهم صاحبان اصلي گرديد که داراي اکثريت مطلق جمعيتي بودند.[5]
اما گروه مهاجر، مهاجم و مدّعي يک بهانه جعلي تاريخي، حتي به اين تقسيم ظالمانه راضي نشد و بعد از اعلان رسمي حکومت در سال 1948م. اقدام به تهاجمات جديد کرد[6] و تا سال 1982م.[7] اين تهاجمات را ادامه داد و قلمرو خود را به کشورهاي همجوار نيز توسعه داد.
اما از آن جا که بزرگترين بحران وليده نامشروع قرن، عدم مشروعيت و مقبوليت در نگاه مردم مسلمان جهان و حتي مردم ساير ملل و اديان بود و عمده پشتوانه آن زَر، زور و تزوير فاتحان جنگ هاي جهاني اول و دوم بود، از اين رو از آغازين روزهاي توطئه جديد بر ضد سرزمين هاي اسلامي به ويژه فلسطين، مهمترين وِجه همت بازيگران، تلاش براي کسب مقبوليّت بومي و حتي فرا منطقه اي بود و کليد آن را در دست مردم منطقه و رهبران آن مي ديدند،[8] مردم نوعاً به همراه جمعي از رهبران، هيچ گاه روي خوش نشان ندادند. اما عده اي اندک همراهي مي کردند و آنان با وعده و وعيد از طريق پيام کتبي و يا شفاهي با اين گروه اندک در تماس بودند. از ارتباطات مک ماهون انگليسي با شريف حسين، حاکم مکه[9] در عصر عثماني گرفته تا دعوت از انور سادات مصري براي ديدار قدس اشغالي و تا حضور ساف در آناپوليس[10]، همه و همه براي به فراموشي سپردن يک هويت حقيقي تاريخي به نام مردم مسلمان فلسطين و قبله اولين مسلمين بود، اما به همت مسلمانان و ديگر انسان هاي آزاده، اين تلاش ها به صورت يکجا، بي حاصلي خود را در جنگ بيست و دو روزه غزّه نشان داده شد.
در ضمن، با وجود گستردگي مطالب و محدوديت صفحات مقاله در يک مجله علمي به اختصار علاوه بر صلح هاي تحميلي به برخي حوادث پيراموني مرتبط با اين بي هويت سازي مي پردازيم.
1. پلى لرزان، روى درّهاى عميق (1979 - 1978)
فضاى جهان اسلام به طور عام و منطقه فلسطين به نحو خاص از فاصله 1978 تا 1979 تحت تأثير حوادث مهم قرار داشت. يكى از آنها، حادثه صلح سادات، رئيس جمهور مصر از جهان عرب با اسرائيل بود، که خود، سرمنشأ سلسله سازشهاي اعراب با اسرائيل گشت؛ اگرچه نام قراردادهاي صلح به خود گرفته بود، و قرارداد سادات، مشهور به صلح كمپ ديويد گرديد.[11] که در اين مقاله، عنوان «پلي لرزان.....» به خود گرفت. اين عنوانى بود كه نويسنده كتاب «كمپ ديويد پس از دو دهه» براى كنفرانس كمپ ديويد (17 - 5، سپتامبر، 1978) برگزيد. ايشان در توصيف اين كنفرانس نوشته است:
اين كنفرانس، اولين رخنه حقيقى در زمينه نزاعى بود كه به تأييد همه، در صدر شديدترين درگيرىهاى منطقهاى در قرن بيستم بوده است. و اين درگيرى در عين حال، يكى از معدود درگيرىهايى است كه در قرن بيست و يكم نيز ادامه خواهد يافت... با اين كه ديدار سادات از قدس اشغالى حدود 10 ماه قبل از آن صورت گرفت. ولى اگر اين كنفراس شكست مىخورد، سفرى را كه در زمان خود، سفر قرن بيستم نام گرفته بود، در پرده تاريكى فرو مىبرد... كنفرانس كمپ ديويد، يك نقطه عطف و بلكه تنها نقطه عطف در جريان نزاع عربى - اسرائيلى بود... دورانى كه وضعيت نه جنگ نه صلح در آن پىريزى شد... بيشتر شبيه پل معلقى بود كه بر روى يك دره عميق، همانند فرش سرخى بود كه اسرائيلىها در نوابر 1977 در استقبال از سادات گستراندند... از اين رو برگزارى جشن توسط رسانههاى غربى عجيب نبود... (هر چند به ظاهر) مذاكرهكنندگان سعى كردند به يك الگوى متناسب با كل «چارچوب صلح در خاورميانه» در كنار جزء «چارچوب توافقى» براى معاهده صلح بين مصر و اسرائيل دست يابند. (اما) مذاكره كنندگان مصرى نتوانستند اين رابطه را برقرار كنند.[12]
نويسنده اين كتاب، معتقد است كه مصرىها نتوانستند نتايج مطلوب را به دست آورند. و حتى معتقد است كه آن روند نامطلوب و باخت، برد، بين مصر و اسرائيل به شكل شديدتر ادامه يافته است. و بعد از آنكه كارتر به همراه تيم همراه خود با تهديد طرفين توانست قرارداد را تحميل نمايد و اسرائيل در اين ميان با زيركى خاصى، خود را به آمريكا نزديكتر ساخت و كاملاً بر كنگره آمريكا اشراف يافت و هر چه زمان مىگذشت تمام امكانات آمريكا را به نفع اسرائيل و بر ضد اعراب و مصر بسيج نمود،[13] ايشان تلاش دارد عمده تقصير و عدم توفيق كمپ ديويد در راستاى منافع جهان عرب و فلسطين را متوجه مصرىها بداند و آمريكا را كشورى بىطرف معرفى كند و توفيق اسرائيل را ناشى از تيزبينى و صحيح عمل كردن آنان در تعامل با آمريكا معرفى كند.[14] چنان چه معتقد است از اين كنفرانس و ديدار سادات با اسرائيلىها در شهر قدس هم هيچ نكته خيرى عايد جهان عرب و فلسطين نشد.[15] در مقابل نظر يكجانبهگرايى نويسنده كتاب فوق، پطرس غالى مسيحى كه در لحظات پايانى كنفرانس كمپ ديويد، به دليل استعفاى وزير خارجه مصر، نامزد جايگزين نزد سادات بود و پطرس در معرفى خود مىگويد: «..ما نزد افرادى كه انقلاب (ناصرى) كردهاند، از شهرت سياسى خوبى برخوردار نيستيم... در واقع ما جزو فئودالها بوديم».[16]
امّا «از آنجايى كه سادات تلاش مىكرد روابط با غرب را تحكيم بخشد، براى به كارگيرى افرادى كه به غرب گرايش داشتند؛ حتى اگر وابسته به رژيم سابق بودند، هيچگونه اعتراض نمىكرد».[17]
با توجه به مطالب فوق كه صراحت در غربگرايى غالى دارد، به گزارش ايشان، اهداف آمريكا در اين كنفرنس را مرور مىكنيم: غالى در شرح سفر به كمپ ديويد مىنويسد:
وى (سادات) مطمئن بود كه به زودى اسرائيل، موضع او را رد مىكند. اما افكار عمومى آمريكا، مصر را تأييد خواهند كرد. او تصور مىكرد كه آمريكا به اسرائيل براى پذيرش موضع سادات فشار خواهد آورد. اما من معتقد بودم كه موضوع به اين سادگى نيست و بيم داشتم كه آمريكايىها هرگز بر اسرائيل فشار نياورد و سادات در اين وضعيت ناچار شود به طرف مقابل امتياز بدهد.[18]
در ادامه گزارش مىنويسد طرح آمريكايى شامل دو بخش بود:
يكى درباره صلح ميان مصر و اسرائيل و ديگرى پيرامون قضيه فلسطين، اما بخش دوم كاملاً مشخص نبود؛ به طورى كه اسرائيل به سادگى مىتوانست از هرگونه توافق در خصوص قضيه فلسطين خوددارى كند... اين طرح آمريكايى واقعاً لطمه بزرگى به سادات وارد كرده بود.[19]
اما چرا سادات با اين وجود در كمپ ديويد ماند؟ اولاً اعتراض سادات به طرح به خاطر فلسطينىها نبود، ثانياً كارتر گفته است اگر گفتگوهاى كمپ ديويد در دوره دوم رياست جمهورى تضمين مىكند، همه خواستههاى سادات تحقق يابد.[20]
... اما آيا كارتر به وعدههاى خود عمل كرد؟ پطرس غالي گويد کارتر، اهل عمل نبود.[21]
پطرس غالى حتى تلقى خود از همين صلح نيمه كاره و با فرض حذف هويّت فلسطين درباره منافع مصر چنين مىنويسد:
اين قرارداد، شبه جزيره مصر را به منطقهاى خلع سلاح شده تحت نظارت آمريكا و نيروهاى حافظ صلح بينالملل تبديل مىكرد. اين طرح، دهها قيد و شرط ذلت بار براى دولت مصر قرار داده بود..... كارتر از سادات خواست تا امتياز بيشترى ارائه دهد. ... و حتي طرف آمريكايى به بهاى سنگينى كه مصر طى زمانى طولانى بايد بپردازد، اهميت نمىداد.[22]
البته در كنار اين اعترافات ضمنى غالى مبنى بر اين كه آمريكا صاحب منفعت بيشتر بود و حتى سعى داشت جانب اسرائيل را ترجيح دهد، از ضعف گروه مصرى نيز مكرر به آن اشاره دارد.[23]
شواهد ديگرى وجود دارد كه نظر پطرس غالى را بيشتر صحه مىگذارد و آن خاطرات وزير خارجه زمان كنفرانس صلح، يعنى محمد ابراهيم كامل، است، ايشان آغاز صلح كمپ ديويد را چنين شرح مىدهد:
روز نهم نوامبر 1977 انور سادات، در جايگاه مخصوص محل خلق مصر جاى گرفت. تا اعلام كند كه براى پايان دادن به خونريزى آماده است به هر كجا كه لازم باشد برود، حتى اگر پارلمان (كنشت) اسرائيل باشد! يك هفته نگذشته بود كه مناخيم بكين، نخست وزير (وقت) اسرائيل از سادات براى بازديد از اسرائيل دعوت به عمل آورد، سادات پذيرفت و تاريخ 19 نوامبر 1977 را براى انجام آن تعيين كرد... همان روز ديدار، اسماعيل فهيمى - وزير خارجه وقت مصر - استعفاى خود را تقديم داشت، و به فاصله چند ساعت، محمد رياض وزير مشاور در امور خارجه نيز استعفا داد. و در پنجم سپتامبر 1978 همراه با پرزيدنت سادات به ايالت متحده رفتم تا در مذاكرات كمپ ديويد ميان سادات، كارتر - رئيس جمهور آمريكا - و مناخيم بگين حضور يابم.[24]
دريافت محمد ابراهيم كامل دوست سى ساله سادات[25]اين است که تلاش آمريكا براى حفظ اسرائيل و خروج مصر از خط مبارزه با اسرائيل بود. اگرچه ايشان تلاش دارد در عين بىتدبير نشان دادن سادات، او را انسانى وطنخواه و خيرانديش معرفى كند. ولي اين كنفرانس نشان داد آغاز عميقترين شكاف ميان اعراب بود. شكافى كه به تنها شدن فلسطين در عرصه مبارزه براى ماندن، منتهى گرديد و حتى مصر، بزرگترين كشور عربى نيز منفور شد.[26] اما يافته او درباره آمريكا:
ايالات متحده (آمريكا) به اسرائيل چه بسا تمايل كوركورانهاى دارد و نسبت به دفاع از بقا و امنيت آن متعهد است... سادات قربانى... زيادهروى نسبت به تأثير مراكز مؤثر نفوذ و رهسپردن وى به دنبال سراب فريبكارانه آمريكا (بود).[27]
نويسنده كتاب صلح موعود در حالى كه علاقه ندارد در صحت نيت آمريكايىها ترديد كند، لكن باز در جاى جاى كتاب خود از علاقه آمريكا در تلاش براى تثبيت اسرائيل و بىتوجهى به حقوق مردم منطقه، به ويژه فلسطين پرده برمىدارد و معتقد است که بايد با آمريکا که پيوندهاى ويژهاى با اسرائيل دارد، هوشيارانه برخورد كرد. و پيشبينى مىكرد كه حل مشكل مصر با اسرائيل به طور مستقل و جداى از اعراب به ويژه فلسطين، كشور مصر را قربانى نابسامانىهاى بىحدّ و حصر و مادى، معنوى و فرهنگى خواهد ساخت، بلکه اعراب به ويژه فلسطين را از هويت ساقط خواهد کرد و بيتدبيري سادات، خود فرصتي براي تحقق اهداف مشترک آمريكا، انگليس، آلمان و اتريش و ساير کشورهاي اروپايي در تثبيت تجاوزات اسرائيل عليه جهان اسلام و منطقه فلسطين فراهم خواهد ساخت که همزمان تلاش دارند تا با به دام انداختن انور سادات، ميان اعراب، شكاف بيشتر ايجاد كنند تا از اين طريق، تسلط اسرائيل بر منطقه فزونى يابد. و حتى توانستند فلسطينىها را در برابر مصرىها قرار دهند و مصر به جاى مبارزه با اسرائيل، سرگرم برخورد با مبارزين فلسطين شود و در پى تنبيه آنها باشد؛ با اين تصور كه آنها جزو نيروهاى ماركسيسم شوروى شدهاند.[28] از اين رو كارتر در اوج چهره مثبت سازى براى خود و آمريكا در ميان مسلمين و اعراب؛ در يك جلسهاى در 30 آوريل 1978 چنين اظهار نظر مىكند: حل مسئله فلسطين بدون تشكيل دولت مستقل فلسطينى در كرانه باخترى تحقق مىيابد و آينده كرانه باخترى عمدتاً بر اساس طرحى كه بگين در جهت اعطاى خود گردانى به فلسطينىهاى عرب تنظيم كرده، قرار خواهد داشت. و حل و فصل دائمى مسئله خاورميانه نياز به عقبنشينى كامل از اراضى اشغال شده اعراب ندارد و آن چه در سياست، همواره بالاتر از هر چيز خواهد بود، امنيت اسرائيل است.[29]
به همين دليل، وزير خارجه مصر بعد از حضور در جلسات متعدد با آمريكاييان و صهيونيستها در صلح کمپ ديويد تصريح مىكند كه: تمام تلاش آمريكا و اسرائيل بر فراموش شدن حقوق و هويّت اصلى مردم فلسطين ميباشد.[30]
2. فرصت و تهديد[31] (1982 - 1975)
از جمله زمينههاى تاريخى اجتماعى مؤثر در سرنوشت فلسطين، فعل و انفعالات ميان مسيحيان لبنان مىباشد. قابل ذكر است پرداختن به كشور لبنان نه از زاويه همسايگان با رويكرد بومى و اسلامى، بلكه از زاويه بخش اثرپذير و اشتراك فرهنگى با مسيحيت جهانى و نظام سلطه و صهيونيزم بينالملل در معارضه با فلسطين مورد نظر است. بعد از سال 1948 موج آوارگان فلسطينى، به سوى همسايگان رو به گسترش بوده است و بعد از حادثه سپتامبر سياه اردن[32] بخش قابل توجه ديگرى از آوارگان به ويژه گروههاى فعال فلسطين و گروههاى چپ و راديكال فلسطينى به ديگر آوارگان قبلى فلسطينى در لبنان افزوده شدند. اين حضور براى مسلمانان لبنان و فلسطيني، به دليل همفكرى تعداد قابل توجهى از رهبران و مردمان لبنانى با فلسطينيان، فرصت بود؛ برخلاف رهبران اردن كه خوى سازشكارى را تعقيب مىكردند. ولى همين حضور، براى مسيحيان لبنان، يك تهديد بود؛ زيرا ازدياد مسلمانان در لبنان و همآهنگى و همگامى آنان با هم، در شكلگيرى يك دولت مقتدر مسلمان اكثرى، برابر يك دولت اقلىّ تحميلى مسيحى و مارونى در لبنان، مؤثر بود و همين، عامل تهديد مسيحيان داراى اقليّت، انحصارطلب و زيادهخواه بود. اما اين حضور فلسطينيان براى اسرائيل، هم فرصت بود و هم تهديد محسوب مىگرديد. فرصت از اين باب بود كه مىتوانست با بزرگنمايى خطر حضور فلسطينيان در لبنان و اتحاد آنان با ساير مسلمانان، توجه مسيحيان را به خود جلب كند و زمينه گسترش نزاع قومى - مذهبى را در لبنان فراهم سازد. تهديد بود به اين دليل كه گروههاى مبارز فلسطينى با پشتيبانى مردم با همت لبنان مىتوانند بر اسرائيل، ضربههاى اقتصادى و امنيتى وارد سازند. هر يك از دو جبهه در پى تكميل و نتيجه بخشى فرصتها و به دنبال رفع خطر مواضع تهديد بودند، كه البته با توجه به پشتيبانى نظام سلطه از صهيونيزم، كفّه طرف اسرائيل سنگينتر بود.
با توجه به اين مقدمه، روشن مىگردد كه زمان به نفع مسيحىهاى لبنان پيش مىرود؛ زيرا هم مسيحيان لبنان نياز به حمايت دارند. جهت غلبه بيشتر بر لبنان، تا لبنان تقسيم شده به دو جبهه اسلامى و غير اسلامى را به نفع مسيحيت به وحدت برسانند يا از مسلمانان جدا شوند. و هم اسرائيل به دنبال بهانه براى سركوب فلسطينيان و حاميان آنان در لبنان بود. گامهاى اوليه را فالانژهاى لبنان آغاز كردند. اوج قساوت در آوريل سال 1975 اتفاق افتاد. بهانه اوليه با مخالفت مردم صيدا از نفوذ استعمارى يك شركت آمريكايى - كه كميل شمعون مسيحى مارونى عضو آن بود و به حقوق ماهيگيران تجاوز مىكرد - شروع شد. در طى يك تظاهرات وسيع، توسط ماهيگيران - كه رهبرى آن با يك رجل سياسى و ملى صيدا و از نمايندگان سابق مجلس و از حاميان مقاومت فلسطين بود - مخالفت آغاز شد، لكن در اثناي تظاهرات، گلوله متوجه اين شخصيت مجاهد و ضد اسرائيلى و سياسى به نام «معروف سعد» گرديد و او را بر زمين انداخت، نطفه يك بحران طولانى در لبنان در راستاى تحقق يك آرزوى ديرينه عليه جهان اسلام و فلسطين، منعقد گرديد، كه دامنه و گستره آرزومندان تا شوروى سابق را هم شامل مىشد. شهيد چمران در اين خصوص مىگويد: «مسيحيت تصميم گرفته بود كه لبنان را تقسيم كند و در قسمت مسيحىنشين لبنان در شمال، حكومتى مارونى به وجود آورد. بر اساس برترى نژادى، مثل اسرائيل. اسرائيل از اين كه در اين منطقه دولتى با زيربناى فكرى برترى نژادى مثل اسرائيل به وجود بيايد، استفاده زيادى مىبرد. حكومتى دست نشانده اسرائيل، بر اساس همين فلسفه بود كه مىخواستند همه مسلمانها را بيرون بريزند... كمونيستها نيز مىخواستند به رهبرى كمال جنبلاط، حكومتى كمونيستى در جنوب لبنان به وجود آورند و روسيه شوروى پشتيبان آنها بود. و به دو بندر معروف «صور» و «صيدا» در جنوب لبنان چشم طمع داشت. اينها احساس مىكردند كه اگر لبنان تقسيم شود، و مسيحيان قسمت شمال را بگيرند، در قسمت جنوب كه اينها قدرت و اكثريت دارند، قادرند كه يك حكومت چپ با قدرت فلسطينىها و با سياست روسها به وجود آورند».[33]
بر همين مبناى تقويت اسرائيل و محو هويّت فلسطينيان، شعلهور كردن جنگ در لبنان موضوعيت داشته و دارد. نهايت بعد از سالها جنگ و صلح، بخشى از نقطه تهديد عليه اسرائيل رفع گرديد و نقطه فرصت مسلمانان و گروههاى مقاومت واقعى نابود گرديد. تلاشهاى پى در پى رهبران مدبّر و دورانديش مسلمان شيعه وسنّى و حتى ارامنه و فلسطينيان براى عدم شعلهور شدن آتش تفرقه در لبنان بود، لكن با اسرار مارونىها به رهبرى جُمّيل و شمعون و حمايتهاى آشكار و پنهان اسرائيل به قصد تجزيه لبنان، تجاوز آشكار اسرائيل و فاجعه تقسيم لبنان، در 1978م. اتفاق افتاد و اين تخاصم و تجاوزات اسرائيل به لبنان در سال 1982 به اوج خود رسيد.
نتيجه اشغال لبنان براى فلسطينىها محاصره همه جانبه از سوى اسرائيل و فالانژهاى لبنان بود و نهايت به خروج و يا حتى اخراج بخش قابل توجهى از فلسطينىها از كشور لبنان به خارج از آن، به ويژه به كشور تونس منتهى گرديد، يعني نه تنها هويت سرزميني فلسطين بايد محو شود، بلکه بايد فلسطيني نيز حتي از حضور فيزيکي در همسايگي کشور و وطن خود محروم شود. اما مطلب ديگرى كه از اهميتي كمتر از تجزيه لبنان برخوردار نيست، يادآورى اين نكته كه، اين اشغال نتيجه صلح كمپ ديويد بود؛ چنان كه پيشبينى آن را وزير خارجه وقت مصر در موضوع صلح كمپ ديويد به آن اشاره كرده است و صريحاً رابطه كنفرانس صلح و حمله اسرائيل به لبنان را بيان مىكند.[34]
3. طرح ريگان [ادامه سياست آمريكا (1982)]
اگرچه اين طرح به ظاهر راجع به جنگ اسرائيل و لبنان است، لکن نظارت خاصي به هويت زدايي فلسطين دارد؛ از اين رو بي مقدمه به اصل بحث طرح ريگان ميپردازيم و سخنان ريگان، بهترين گواه بر اين ارتباط است. او در يک سخنراني اشاره کرد که امروز، يك روز افتخارآميز است؛ چرا كه كار تخليه بيروت از نيروهاى ساف به پايان رسيده است. اما اگر وساطت نيكوى آمريكا و اقدام قهرمانانه يك ديپلمات بزرگ آمريكايى (فليپ حبيب) نبود، اين گام درست برداشته نمىشد، اين كلمات، متن سخنرانى پرزيدنت ريگان در روز اول سپتامبر 1982 است كه در قالب «طرح ريگان» براى حل و فصل نزاع خاورميانه ايراد گرديد. اين سخنان ريگان، تلخى دردناك كمكهاى عظيم را در اذهان زنده مىكند كه آمريكا براى تأسيس كشور اسرائيل دُرّ خاك اعراب (منطقه اسلامى) و اخراج آنها (فلسطينيان) از سرزمينشان مبذول كرد، موثر شد، تا فلسطيني حتى در لبنان نيز از تعقيب اسرائيل كه با تبانى آمريكا صورت مىگرفت، در امان نباشد.[35]
اما طرح و يا صلح معروف به طرح صلح ريگان چه بود؟ مثل هميشه يك فرصت براى درگيرى، سپس با حمايت نظامى در جانب اسرائيل، دست برتر براى غاصب فراهم مىگردد. سپس با پيشنهادهاى جهت حفظ بخش قابل توجه دستآورد غاصبانه اسرائيل و از دست دادن ظاهرى بخش اندك از محصولات غاصبانه در ازاى مشروعيت بخشى بينالمللى و دول غربى، يك مرحله از بازى به پايان مىرسد. بعد از تثبيت و ايجاد پذيرش دولى توسط اهرمهاى خود ساخته بينالمللى و رسانههاى صهيونيستى دوباره بعد از زمان كوتاهى باز با يك بهانه واهى، حمله جديد و تجاوز جديد آغاز و سناريوى قبلى تكرار مىشود. براى روشن شدن بيشتر اين موضوع به مفاد طرح كه از زبان ريگان بيان گرديد، اشاره مىكنيم:
منطقه - خاورميانه - كه براى آمريكا از اهميتى استراتژيك برخوردار است و نمىتوان اهميت وجود ثبات در منطقه، براى اقتصاد آمريكا را ناديده گرفت، در مورد نزاع اعراب - اسرائيل نيز آمريكا چارچوب كمپ ديويد را همچنان به عنوان تنها راه پيشرفت امر صلح قبول دارد. اما جنگ لبنان رخ داد، ولى با وجود خسارات نظامى وارده بر ساف مستقر در لبنان، به هيچ وجه از اشتياق مردم فلسطين نسبت به حلّ مشكل آنها نكاسته است. البته امنيتى است كه آمريكا به دنبال آن است، امنيتى كه واقعيت وجود اسرائيل را بپذيرد. از اين رو بديهى است كه برقرارى صلح از طريق تأسيس يك كشور مستقل فلسطينى در ساحل غربى و نوار غزه امكانپذير نيست، بلكه عقيده ثابت آمريكا اين است كه يك حكومت خودمختار مرتبط با اردن براى فلسطينىها بهترين فرصت جهت برقرارى يك صلح پايدار است. پس اشتباه نكنيد، آمريكا با هر پيشنهادى كه امنيت اسرائيل را تهديد كند، مخالفت خواهد كرد.[36]
اين رويكرد دفاع از حفظ رژيم صهيونيستى را كارتر علاوه بر دوران رياست جمهورى خود، در عصر ريگان هم ادامه داد و حتى به اين موضوع تصريح مىكند كه:
با ورود به اورشليم در بهار 1983، در آن جا شنيديم كه از مذاكرات كمپ ديويد كه منجر به صلح (تحميلى و به نفع اسرائيل) با مصر شده است، سپاسگذارى مىكنند.[37]
سپس بيان را صريحتر مىكند و مىنويسد: «كشور او (بگين) و كشور من، اعتقادات و اهداف سياسى مشترك بسيارى داشتند».[38]
تحليل نهايى دو نويسنده درباره صلح ريگان، كه مورد پسند محقق تونسى در كتابش شده است به عنوان جمعبندى اين بحث نقل مىكنيم:
آن چيزى كه رئيس جمهورى (ريگان) مىخواهد بگويد، اين است كه حقوق ملى فلسطينىها مشروع نيست؛ چون با منابع امنيتى اسرائيل منافات دارد. حق غير قابل انتقال فلسطينىها در تعيين سرنوشت خود از سوى رئيس جمهورى ايالات متحده به عنوان چيزى كه مشروع نباشد، توصيف شده است.[39]
چنان چه گذشت، طرح صلح ريگان علاوه بر امنيت اسرائيل به دنبال به فراموشى سپردن هويت فلسطين بوده است.
4. طرح فاس [ادامه كمپ ديويد (1983)]
همزمان با تلاشهاى مستقيم جريان مهاجم به جهان اسلام به ويژه اسرائيل و آمريكا از دهه پنجاه، آرام آرام تلاشهايى با واسطه را هم تعقيب مىكردند كه يك نمونه آن كمپ ديويد بود. با وجود اين كه ابتدا اكثر كشورهاى عربى با آن اظهار مخالفت نمودند، اما با برنامهريزى جريان مهاجم و بىتدبيرى جهان عرب، احساس ضرر خيالى به جهان عرب به ويژه حاكمان القاء گرديد؛ مبنى بر اين كه اگر وارد اين جريان مذاكره نشوند و در مسابقه نزديكى مصر و رژيم غاصب و منافع آن اگر شركت نكنند، به طور قطع بازنده خواهند بود؛ از اين رو مخالفين كمپ ديويد، گام بلندى در جهت موافقت برداشتند و اكتفاء به همراهى مصر نكردند، بلكه خود، طراح صلحهاى تحميلى جديد شدند، از اين رو در 17 آگوست 1981 در حالى كه منطقه لبنان در آتش تفرقه و تهاجم شعلهور است، شاهزاده فهد وليعهد وقت دولت سعودى براى نخستين بار، طرح پيشنهادى صلح هشت مادهاى خود را منتشر كرد؛ اگر چه به ظاهر در راستاى قطعنامه 242 شوراى امنيت و 3236 مجمع عمومى بود، لكن در واقع، حافظ منافع ملت مظلوم و مورد تهاجم فلسطين نبود، و در 25 نوامبر 1981 به كنگره سران عرب در «فاس» ارائه گرديد، لكن مورد موافقت كل قرار نگرفت و با بازبينى اساسى، مجدداً در كنگره سران عرب در فاس ارائه گرديد و نهايت در 9 سپتامبر 1983 پذيرفته شد كه حداقل ايراد آن پذيرش اسرائيل به عنوان يك كشور بود. به عبارت ديگر در اين طرح اكثر سران كشورهاى عربى مشروعيت اسرائيل را پذيرفتند؛ در حالى كه در گذشته، اين موضوع را قبول نداشتند و حتي يک گام ديگر در جهت تسريع در محو هويّت فلسطين برداشتند.[40]
5. كنفرانس مادريد [گام ديگر مشروعيتسازى (1991)]
از جمله طرحهاى صلح تحميلى براى مشروعيت بخشى به اسرائيل بدون گامي در حفظ هويت فلسطينيان، در برابر افكار عمومى جهان به ويژه جهان اسلام و عرب، «طرح صلح آمريكايى با شعار زمين در برابر صلح» است، يعني در آن هيچ سخن از دولت مستقل فلسطين نيست.
اين طرح «نقطه عطف تلاشهاى جرج بوش (اول) و وزير خارجهاش، جيمز بيكر بود. اولين دور مذاكرات در مادريد پايتخت اسپانيا، در 30 اكتبر 1991 آغاز شد. در جلسه افتتاحيه، رئيس جمهور آمريكا، شوروى و نخست وزيران اسپانيا و اسرائيل سخنرانى كردند. اسحاق رابين با شعار فوق مخالفت كرده و تأكيد نمود ساخت شهركهاى يهودى نشين را متوقف نخواهد ساخت. اين مذاكرات از دور دوازدهم به واشنگتن منتقل شد، از دور ششم كه اسحاق رابين روى كار آمد، مذاكرات، شاهد شعارهاى جديدى از سوى رابين بود. دفتر نخست وزيرى اسرائيل اعلام نمود كه ادامه شهركسازى، روند مذاكرات را طولانى مىكند، اما همه اينها شعارى بيش نبود».[41] «و چنان كه جيمز بيكر خود اعتراف نمود».[42] و از دور هفتم با حضور بيل کلينتون، تبديل مذاكرات چند جانبه (اسرائيل و هيئتهاى عربى) به مذاكره دو جانبه (اسرائيل - ساف) در صدر سياستهاى دموكراتها قرار مىگيرد.[43]
كاركرد اين مذاكرات چيزى جز شكسته شدن قبح مذاكره با رژيم اشغالگر و شناسايى آن به عنوان يك دولت قانونى و مشروع توسط كشورهاى عرب و برخى گروههاى مبارز نبود[44] و اين يك پيروزى بزرگ براى اسرائيل محسوب مىشد. به علاوه آمريكا توانست به هنگام دعوت از شركت كنندگان، مهمترين منافع اسرائيل را در قالب دعوتنامه بگنجاند كه سه عنصر اساسى داشت: يكى رفع مسئوليت از خود در ازاى عدم اجراى توافقات توسط اسرائيل با مطرح ساختن اين كه آمريكا فقط عضو ناظر است و حامى توافقات و قصد اعمال نفوذ ندارد. ديگرى مخالفت با شكلگيرى دولت مستقل فلسطينى و سومى جديت در پيگيرى حفظ برترى نظامى اسرائيل.[45]
در نهايت با حفظ برترى اسرائيل و غرب بر جهان عرب و فلسطين مسلمان، از نظر روانى اذهان جهانى را آماده عقبنشينىهاى جديد توسط رهبران سازشكار منطقه نمود تا آن جا كه انعقاد صلح اسلو -كه در واقع، تحويل همه فلسطين به اشغالگران به قيمت رسيدن خود مختارى منطقه اي و حکومت محلّي در چند نقطه كوچك فلسطين آن هم با اشراف حكومت اسرائيل، بود- به راحتى توسط اعراب و رهبران سازش فلسطين، امضاء شد.
7 و 6. اسلوى 1 و 2 [تكميل سازش (1995 - 1993)]
پس از طولانى شدن و بىثمر ماندن كنفرانس مادريد، اتفاق بسيار هولناك عليه آرمان فلسطين در حال شكلگيرى بود؛ زيرا «در اين دوران، اعراب شركت كننده در گفتگوهاى صلح با اسرائيل هر كدام نگران دسترسى هيأتهاى عربى ديگر به توافق با هيأت اسرائيلى بودند و در اين ميان ضعيفترين حلقه، سازمان آزادىبخش بود كه حتى در ابتداى مذاكرات نه به عنوان طرف گفتگو مورد قبول واقع شده بود و نه نمايندهاى در مذاكرات داشت و ضربهپذيرترين حلقه بود»؛[46] از اين رو در حال مسابقه سازش با اسرائيل بودند.
در چنين فضايى، اسحاق رابين اظهار مىدارد: «آرزو مىكنم روزى از خواب برخيزم و ببينم تمام غزّه در دريا فرو رفته و از شرّ اين منطقه رهايى يافتهام».[47]
به تعبير فتحى شقاقى، دبير كل شهيد جهاد اسلامى: «اسرائيلىها غزه را مانند يك حفره از آتش بر سر داشتند. آنها براى رهايى از غزّه، غير از پيمان صلح، راهى نداشتند».[48]
به اعتراف شيمون پرز: «ما در شرايطى كه از حيث تبليغاتى، غرامت سنگينى را در غزه مىپرداختيم، از همين رو، به عنوان بهترين راه حلّ براى نجات خودمان از يك مسئوليت ناشدنى كه همانا غزه بود، چنان ديديم كه به فرماندهى مركزى ساف اجازه داده شود، خود در آن جا حضور يابد».[49]
در يك فضاى بُرد مطلق و باخت تقريباً مطلق، مسابقه سازش - به داورى آمريكا و اروپا- بعد از مادريد، بلكه در اثناى كنفرانس مادريد به صورت پنهان بين تيم عرفات و تيم اسرائيل در جريان بود؛ در حالى كه هم اريحا و هم غزه، سرزمين بىحاصل و مشكلساز براى اسرائيل بود و فقط براى كسب مشروعيت بينالمللى و منطقهاى كه آرزوى تاريخى او بود، با گروه ياسر عرفات، يعنى سازمان ساف معاوضه كردند. و در حالى، مجموع غزه و اريحا از نظر جغرافيايى علاوه بر ارزش کم اقتصادى، امنيتى فقط شامل 2% فلسطين مىشد. يعنى اسرائيل از مجموع سرزمين فلسطين (قبل از 1948) فقط 2% خاك آن را به نماينده ساف در طى قرارداد اول در سال 1993 سپرد.[50] و سپس با افزودن تنها 30% كرانهى باخترى (نه كل كرانه و نه 30% كل فلسطين) در قرارداد دوم در سال 1995 به نام قرارداد طابا يا اسلوى 2،[51] آن هم با حفظ نظارت خود بر مناطق كرانه باخترى، به عنوان اعطاى خود مختارى تحويل نماينده ساف و در ازاى آن كنترل انقلاب و انتفاضه فلسطين را به ساف داد تا ديگر هزينه برخورد با انتفاضه را نپردازد و انتفاضه را تبديل به يك مسئله داخلى خود مختارى كرد.[52]
و حتى در اين قرارداد، نه تنها مسئله آوارگان سال 1948 پيگيرى نشد، بلكه مسئله همه آوارگان 1968 هم پيگيرى نشد و در مقابل، اسرائيل به تمام خواسته خود كه صلح، آرامش، امنيت و مشروعيت جهانى بود، دست يافت. ديگر اسرائيل تثبيت شد و آرمان فلسطين براى هميشه به فراموشى سپرده شد.[53] و اين دستآوردها در اعترافات صريح رهبران سياسى رژيم غاصب در مقابل معترضين يهودى، به آسانى قابل درك است.[54]
علاوه بر اسرائيل، آمريكا و برخى كشورهاى اروپايى سهم وافرى هم در وقوع اين مذاكرات ايفا كردند و هم منافع فراوانى نصيب خود كردند و آمريكا در راستاى تكميل نظم نوين جهانى، نوك اهداف خود را تسلط بر خاورميانه و جهان اسلام قرار داد.[55]
8 . ادبيات وارونه قراردادها (2000 - 1994)
در ادامه فراگير و منطقهاى كردن تهاجم توسط صهيونيسم و حاميان آن و همگانى شدن تسليم توسط نيروهاى منطقه و حاكمان عرب و فراموش شدن هويت فلسطين، صلح تحميلى ديگري تحت عنوان «قرارداد ترك مخاصمه» در مورخ 25 ژوئيه 1994 توسط شاه حسين و اسحاق رابين در واشنگتن منعقد گرديد تا امنيت اسرائيل از ناحيه شرق تضمين گردد.[56] و در اين قرارداد، كرانه باخترى در كنترل اسرائيل قرار مىگيرد و آوارگان فلسطينى از بازگشت به آن محروم مىشوند[57] و در سال 1997م در ماه ژانويه طى يك قرارداد، شهر الخليل با تمام آثار تاريخى و حرم حضرت ابراهيم(علیه السلام) در اختيار رژيم صهيونيستى قرار گرفت، باقيمانده شهر به حكومت خودگردان واگذار گرديد.[58] و در اكتبر 1998م طى قراردادى به نام «واى ريو» يا همان «مريلند» ويا «واى پلانتشين» و يا «طاباى دوم» و يا همان «اسلوى 3» منعقد مىگردد. در واقع در اثر عدم وفاى رژيم صهيونيستى به قراردادهاى قبلى،[59] براى احياي آن، دوباره قرارداد جديد منعقد شد؛ زيرا از اسلو قرار بر اين بود 30 درصد كرانه غربى به حكومت خودگردان واگذار شود، اما اتفاق نيفتاد. به همين دليل در اين قرارداد، قرار بر اين شد حدود 13% به فلسطينيان واگذار شود. البته مناطق پراكنده و ناپيوسته به هم به دولت خودگردان واگذار گرديد.[60] و حتى به عقيده «فينكن اشتاين» استاد دانشگاه در رشته علوم سياسى مقيم آمريكا، اين قرارداد، عدول و تعهد كمترى از قراردادهاى قبلى براى اسرائيل بود.[61]
وارونگى قراردادها به دليل جابهجا شدن متهم و شاكى مىباشد. در اين قراردادها يادآورى كردهاند كه صاحب حق، يعني فلسطينيان، بايد متعهد شوند در ازاى طلب حق خود، از هويت، امنيت و استقلال خود صرف نظر كنند. اين جابهجايى را هم در اعتراف رهبران صهيونيستى و هم از مفاد قراردادها مىشود به دست آورد.
از آن جا كه خط عقبنشينى جهان عرب از مصر شروع و به گروههاى فلسطينى ساف منتهى گرديده بود و رويكرد وارونگى توسط صهيونيسم بينالملل با نمايندگى ظاهرى و علنى اسرائيل و آمريكا تعقيب مىشد، باز مثل هميشه اسرائيل با بهانهتراشى، توافق قبلى را با كمترين حد ممكن عملى ساخت و در عمل مذاكرات را به بنبست كشاند تا اين كه در قالب قرارداد واى ريور 2 يا شرمالشيخ دوم در تابستان 1999م در شهر شرمالشيخ مصر با حضور آلبرايت وزير خارجه وقت آمريكا و طرفهاى اسرائيلى و فلسطينى براى اجرايى كردن توافقنامه قبلى موافقتنامه جديد امضاء شد كه نتيجهاش تقليل يافتن تعهدات حداقلى قبلى اسرائيل از نظر آزادسازى مقدار سرزمين كرانه غربى و غزه و اسراء و دامنه اختيارات فلسطينىها و گستره حكومتى آنها، بوده است. در عوض به دستگيرى وسيع جهادگران فلسطينى در قالب مبارزه با تروريست با همكارى C.I.A، موساد، دستگاه اطلاعاتى اردن، مصر و حكومت خودگردان فلسطين منتهى گرديد.[62]
سرانجام، براى تكميل حلقه جديد محاصره فلسطينيان با ادبيات ديپلماسى در تابستان 2000م، اجلاس كمپ ديويد 2 در آمريكا با حضور مسئولان آمريكايى، اسرائيلى و فلسطينى تشكيل گرديد. البته نه با موضوع جديد و نه با حفظ تمام موضوعات از اولين توافقات در مادريد 1991م با حضور فلسطينيان، اين نشست صورت گرفت، اما با اين موضعگيرى باراك نخستوزير اسرائيل: 1. بيتالمقدس و قدس، براى هميشه تحت حاكميت اسرائيل خواهد بود؛ 2. به مرزهاى 1967 باز نخواهيم گشت؛ 3. حكومت خودگردان، اجازه داشتن ارتش مستقل نخواهد داشت؛ 4. و شهركهاى يهودىنشين در كرانه باخترى و نوار غزه تحت حاكميت اسرائيل خواهد بود؛ 5. و حتى آوارگان فلسطينى از فاصله 1967 - 1948 حق بازگشت ندارند؛ 6. هيچ گاه با حكومت مستقل فلسطين موافق نيستم.[63]
به تعبير باروخ كيمرلينگ (نويسنده كتاب انهدام سياسى) در واقع: «باراك در مورد نوع توافقى كه نهايتاً مورد قبول فلسطينىها باشد، هيچ ايدهاى نداشت و احتمالاً در مورد توافق مورد انتظار خود نيز هيچ ايدهاى نداشت؛ جز اين كه اين توافق بايد حداكثر واگذارى از سوى فلسطينىها و حداقل هزينه سياسى و سرزمينى را براى اسرائيل دربر داشته باشد».[64]
در پايان اين صفآرايى جهانى دو تمدن اسلامى و غربى در دهه آخر قرن بيست (با مديريت آمريكا در جانب تمدن غرب) نتيجهاش پروراندن اسرائيل و تضعيف حداكثر حقوق و منافع مردم فلسطين، بلکه آخرين تلاش صهيونيستي براي نابودي هويت فلسطين بود كه سير و شيب نزولى آشكار و خطرناكى را سپرى كرده بود. زيرا در قطعنامه سال 1947 معروف به قطعنامه تقسيم فلسطين از ميان حدود «009/27 کيلومتر مربع»[65] به 5/56% (حدود 15260 کيلومتر مربع) براى يهود و 43% (حدود 11613 کيلومتر مربع) براى اعراب و مسلمانان فلسطين و 5/0% (حدود 135 کيلومتر مربع) شامل بيتالمقدس، با مديريت مجامع بينالمللى و منطقه، بعد از پيروزى غرب در جنگ جهانى دوم، به تصويب سازمان ملل رسيد،[66] يعني سهم مردم فلسطين مشتمل بر حدود 11613 كيلومتر مربع مىشد، ولى در قطعنامه 244 بعد از جنگ 1967م كه آن هم به مديريت آمريكا اتفاق افتاد، آن سهم كمتر از نصف در قطعنامهى تقسيم، دوباره تنصيف شد و به جاى آن 43% به قريب 22% (يعني حدود 5942 کيلومتر مربع) تقليل يافت كه شامل تمام كرانه باخترى و نوار غزه مىشد. لكن عملياتى شدن همين تربيع کل يا كمتر از يك چهارم فلسطين در قطعنامه 244، در كنفرانس مادريد، به اخذ امتيازات فراوان از ساف كه مهمترين آن مشروعيتبخشى به اسرائيل توسط گروه ساف بود، مشروط گرديد. امّا براي تحقق اين مقدار هم بعد از اخذ امتيازات فراوان، به علت عدم عملى شدن كنفرانس مادريد، قرارداد جديد ترتيب داده شد تا قواعد ديگرى براى عملياتى كردن قراردادهاى قبلى نوشته شود. اين بار در اسلو، دوباره قرارداد قبلى تقليل يافت آن يك چهارم كل كه همه كرانه و غزه را شامل مىشد، تبديل به 90% (حدود 5340 کيلومتر مربع) كرانه و غزه گرديد. ولى باز همان قرارداد عملى نگرديد و دوباره در قرارداد جديد به نام مريلند آن هم به 40% (حدود کمتر از 2380 کيلومتر مربع) كاهش يافت، لكن همين اجرا نشده به 18% در شرمالشيخ دوم تقليل يافت و آخر اين دهه همان هم به 5/13% (حدود 800 کيلومتر مربع) در كمپ ديويد دوم به تصويب رسيد. يعنى از 11613 كيلومتر مربع در قطعنامه تقسيم فلسطين، به كمتر از حدود 800 کيلومتر مربع برابر 7% و نسبت به كل فلسطين كه از آنِ مردم فلسطين بود به كمتراز 3% كل فلسطين منتهى گرديد. البته نه تحت عنوان دولت مستقل، بلكه با عنوان دولت خود مختار با مديريت امنيتى اسرائيل تصويب
گرديد؛ آن هم به شرط دستگيرى همه مبارزان و صاحبان حق توسط دولت خودگردان ساف، اين كمترين حق مورد تصوير، به گروه اندكى از سازشكاران فلسطينى كه نماد آن گروه ساف باشد، به صورت معلق تحويل گرديد.[67]
9. آناپوليس [آخرين تلاشها 2007]
بعد از گرفتن امتيازهاى مكرر از پايان قرن نوزده تا انتهاى قرن بيستم، به واسطه صهيونيسم بينالمللى و عاملان بريتانيايى و آمريكايى و ديگر نقشآفرينان مسيحيت بينالملل، نوبت تثبيت حداقلها بود؛ يعنى از سال 1878 م با تأسيس اولين آبادى صهيونيستى در فلسطين تا آوريل 1983 نگاه مهاجمين به حدود و مرز دولت غاصب، نگاه حدّ لايقف و پايانناپذيرى به سوى سرزمينهاى اسلامى منطقه بود. ولى از اولين انفجار كارساز در سفارت آمريكا در بيروت لبنان در آوريل 1983، ادبيات سياسى عوض شد و نسبت به مرزهاى خارج فلسطين، به ويژه لبنان ادبيات عقبنشينى بود؛ اگر چه عقبنشينى واقعى در سال 2000 اتفاق افتاد.[68]
اما ادبيات در برابر فلسطينىها، ادبيات گرفتن حداكثر امتياز و تثبيت مرزها بود. از اين رو در هر نشستى از سال 1978م - قرارداد كمپ ديويد سادات - تا سال 2002م، سال تدوين برنامه نقشه راه، ابتدا وعدههايى به فلسطينيان داده، سپس توسط اسرائيل نقض صورت مىگرفت، بعد از آن، نشستى جديد براى الزام اسرائيل بر عمل به قراردادهاي گذشته، لكن كمتر از آنچه در نشست و قرارداد قبلى متعهد شده بود را در قرارداد جديد پيشنهاد ميدادند و اين جريان به صورت تصاعدى به نفع اسرائيل و تنازلى عليه فلسطينيان ادامه يافت.[69] و اين نگاه و روند در خصوص قدس بيشتر صدق مىكند؛ گرچه سازمان ملل در ظاهر، تلاشهاى مثبت را پىگير شد.[70]
اما در نقشه راه به صورت خاص، جاى متهم و شاكى عوض شد، يعنى هر چند روند وارونگى از سال 1994 م آغاز شده بود، اما از نقشه راه، وارونگى ويژگى خاص يافت كه عبارت بود از: «پايان دادن به هرگونه مقاومت بدون هيچ قيد و شرط با همكارى ساف و اسرائيل، بر ضد مردم مسلمان فلسطين و ديگر فلسطينىها»، البته به اين اميد كه از سال 2003 موضوع تشكيل دولت فلسطينى پيگيرى نشود؛ موضوعى كه به صورت رسمى و علنى از سالها قبل وعده رسمى داده بودند.[71] يعنى نفى مطالبه حق و مقاومت، بدون قيد و شرط صورت گيرد، لكن تشكيل دولت بعد از سالها تأخير، مشروط به شرايطي شد كه كمترين آن نفى مقاومت است. شرطى كه با كوچكترين اتفاق تحقق آن غير ممكن مىشود؛ زيرا با توجه به تجربه تاريخى - ايجاد محدوديت اقتصادى و امنيتى از سوى اسرائيل در كنار غصب تاريخى، مردم منطقه فلسطين را به ستوه آورده است - هر روز احتمال يك حركت مقاومت مردمى هر چند كوچك از سوى محرومين و آسيبديدگان منطقه وجود دارد و اين، يعنى محقق نشدن شرط و تأخير تحقق دولت ملى فلسطين و عدم سامانيابى هويت ملى فلسطين كه نتيجهاش انهدام تدريجى هويت ملى فلسطين مىباشد كه اولين و آخرين آرزوى غاصبان بوده است.
ويژگى ديگر، اشتراط به شرط «بايد حق موجوديت اسرائيل به رسميت شناخته شود»[72] دولتي كه اصل آن غصبى است، يا مىشود گفت: لاأقل بيش از 30% آن بر مبناى تعهدات بينالملى غصبى است. تعهدات بينالمللى كه شوراى امنيت بينالمللى آن زير سلطه كشورهاى پنجگانه به ويژه زير سلطه بريتانيا و آمريكا مىباشد. البته در مقابل اين شروط، در ظاهر اسرائيل نيز موظف شده است كه «نبايد هيچ اقدامى را براى از بين بردن اعتماد... انجام دهد».[73]
اما در كنار اين واقعيتهاى تاريخى تحريكزا، كمترين كارى كه رهبران دولت غاصب در تحريك مردم فلسطين صورت مىدهند، شرح بيان تفصيلى امتيازات گرفته در اين قراردادها بر ضد مردم فلسطين براى مردم اسرائيل است. مطالبى كه جهت حفظ آرامش مردم خود و برترى بر رقباى انتخاباتى انجام مىدهند.[74]
به تبع اين تحريكات به طور طبيعى مردم فلسطين از خود مقاومت نشان خواهند داد، آنگاه اين مردم به نص قرارداد و نقشه راه خشونت طلب، ضد صلح معرفى مىشوند. در حالى كه نياز اساسى اسرائيل به صرف امضاء قرارداد به واسطه ساف به عنوان گروه فلسطينى و نماينده فلسطينيان، حاصل خواهد شد و آن نياز، همان نياز به مشروعيت منطقهاى و بينالمللى است که با امضاي فلسطينيان حاصل مىشود. نكته ديگر وارونگى، اين كه در اين قرارداد، نماينده فلسطين متعهد مىشود به كمك غاصب حقوق تاريخى مردم فلسطين، يعنى دولت صهيونيستى در كنار حاميان تاريخى دولت غاصب كه همان گروه چهار[75] باشد، بر ضد مردم مظلوم فلسطين اقدام به برخورد و دستگيرى اعضاي گروههاى مقاومت فلسطينى را محقق سازد. يعنى نه تنها جاى شاكى و متشاكى و يا شاكى و متهم عوض شده است، بلكه متهم و مجرم به جاى قاضى و مجرى قانون نشسته است، اما سهم مردم مظلوم فلسطين، چيزى جز وعده، آن هم در سالهاى آتى و به شرايطى كه ذكر شد، نخواهد گرديد. يعنى كاملاً زمينه نزاع و مخالفت براي عملى شدن حقوق مردم فلسطين به دست اسرائيل باقى مانده است و در عمل، هويّتي به نام فلسطين در منطقه و جهان حذف شد.[76]
حركت جديد تقليلگرايى، اما با شعار جديد منجىگرى دولت جديد آمريكا جهت جلب اعتماد اعراب و فلسطينيان بعد از مرگ عرفات، آغاز گرديد و قرار شد در قالب يك همايش به نام «همايش آناپوليس» به نمايش گذاشته شود. اين همايش با نام Mideast Peace Conference ، در 27 نوامبر سال 2007 در آكادمى نيروى دريايى آمريكا در شهر آناپوليس، ايالت مريلند آمريكا و با حضور رهبران مناطق خودگردان فلسطينى و اسرائيل و نمايندگان كشورهاى عربى (نظير اردن، مصر، عربستان سعودى، لبنان و قطر) و با ميزبانى آمريكا برگزار شد، گروه چهار جانبه كه شامل ايالات متحده آمريكا، روسيه، سازمان ملل و اتحاديه اروپا از جمله شركتكنندگان در كنفرانس صلح خاورميانه بودند و حتى برخى از كشورهاى ديگر آسيايى نيز حضور داشتند. در اين ميان، محمود عباس (رهبر فتح) مدعى شد كه يك دستور كار روشن، لازمه موفقيت كنفرانس صلح خواهد بود. از اين رو ايشان با اُلمرت از ماه ژوئن 2007 كه به طور هفتگى با يكديگر ديدار و مذاكره مستقيم داشتهاند، زمينههاى كلى اين توافقنامه را فراهم ساختند. اما اين دستور، همان تكرار مورد توافقات قبلى بود كه عبارت است از تقسيم بيتالمقدس، پناهندگان فلسطينى و حق بازگشت آنها، مرزها، شهركهاى يهودىنشين، آب و مسائل امنيتى.[77]
يعنى پس از سالها نشستهاى بىحاصل، مشروعيت بخشى به اسرائيل و خسته كننده مردم فلسطين -به تعبير رسانههاى غربى- در جامعترين كنفرانس درباره فلسطين، همان منطق گذشته تكرار شد كه عمده سود آن براى آمريكا نيز بود. آمريكا با طرح «حل مسئله اعراب و اسرائيل؛ يك پيروزى بزرگ براى دولت جورج بوش» فراهم مىساخت و نهايت، پىگيرى صلح خاورميانه و طرح خاورميانه بزرگ و تثبيت دراز مدت منافع آمريكا در منطقه بود. به ويژه بعد از ناكامى آمريكا در عراق و افغانستان، اين حركت، پيروزى مهمى محسوب مىشد و در صورت عدم تغيير موضع اسرائيل، حداقل دولت بوش و شخص بوش به عنوان منجى صادق در نزد اعراب جلوه مىكرد.[78] اگرچه عدم همكارى اسرائيل، هيچگاه آمريكا را وادار به كارى نمىكرد كه در عراق، افغانستان در سالهاى اخير و در ويتنام، گواتمالا، گرانادا، پاناما و نيكاراگوئه در سالهاى قبل، انجام داده است كه عبارت بود از حمله يكجانبه و تجاوز علنى به اين كشورها، به بهانه اجراى قوانين و قواعد بينالمللى، و پس از حمله و اسقاط دولت حاكم، دولت جديدى را نصب مىكرد.[79] زيرا دولت مطلوب، بلكه كشور مطلوب آمريكا در منطقه به نام اسرائيل محقق بود؛ از اين رو فقط قصد تطهير خود داشتند؛ نه تحقق قواعد و قوانين بينالمللى، بلكه اسرائيل با وضعيت فعلى، بهانه بهترى براى حضور و دخالت آمريكا در منطقه مىباشد.[80]
در پايان، ادعاى احصاي همه رخدادهاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى مؤثر بر صلحهاي تحميلي هويتسوز را داريم، اما تلاش داريم به مهمترين آنها هر چند مختصر بپردازيم؛ گرچه شايد برخي از قلم افتاده باشد. با اين تذکّر به برخي پديدهها و حوادث و پيآمدهاي مرتبط به صلحهاي تحميلي هويت سوز فلسطين اشاره خواهيم کرد:
در پى مطالبى كه در موضوع تهديد و فرصت راجع به توافق جُمّيل مسيحى و اسرائيل در تقسيم لبنان متذكر شديم، مناسب است يادآور شويم كه اركان اصلى جنگ صليبى كه انگليس، فرانسه و آمريكا در قرن اخير مىباشند به بهانه حل نزاع اسرائيل و لبنان در سال 1982، نيروهاى نظامى، كارشناس و به عبارت دقيقتر جاسوس وارد خاك لبنان نمودند كه مىتوانستند عامل بازدارنده عليه مبارزين دو جبهه لبنان و فلسطين شوند[81] و حتى در همان مدت كوتاه اوليه، در چند عمليات جنگى به نفع فالانژها وارد عمل شدند،[82] اما در فاصله سالهاى 1983 و 1984 با عمليات شهادتطلبانه نيروى مقاومت به ويژه شيعيان لبنان صدها نفر از سربازان غربى به قتل رسيدند و موجب شد تا غربىها خاك لبنان را ترك كنند و حضور خود را كمتر نمايند. از اين رو از جمله پيآمد آن شكستپذيرى اسرائيل و ترك قابل توجهى از نيروهاى غربى از خاك لبنان بود[83] که خود تأثيرگذار بر استقبال اسرائيل از صلح، لکن با هذف حذف هويت فلسطين، بوده است.
امّا اسرائيل براى جبران اين شكستها و براى حفظ آمادگى نيروهاى خود به ترور دولتي و آشکار رهبران ساف در تونس با حمله هوايي، اقدام مىكند.[84] لكن همه اين حوادث در لبنان و اقدام اسرائيل عليه دو كشور خط مقدم مبارزه (لبنان و فلسطين) با اسرائيل، عامل تحرك عمومى فلسطينيان مىشود؛ هر چند برخي رهبران را به سازش سوق ميدهد.
يکي از پيآمدهاي صلح تحميلى كمپ ديويد، موضوع اعطاى خودمختارى فلسطينيان در سال 1993 در منطقههاى كرانه غربى رود اردن، شهر قدس شرقى و نوار غزّه بوده است. هر چند اعطاي خود مختاري نسبت به حقوق واقعى فلسطينيان ناچيز بوده است، لکن يك عقبنشينى تاريخى ديگر براي اسرائيل حساب مىشود که در لايههاى اجتماعى مردم فلسطين، اميد به آينده و زمينه حصول يك فرصت را فراهم ساخت و آنان را به سوي خلاف جهت صلح پيش راند.[85]
پديده ديگر تأثيرگذار، تغيير يافتن تمايل كشورهاى عربى منطقه، از يك جريان فلسطينى به جريان ديگر است كه خود در آينده، بهترين فرصت تاريخى را براى حفظ هويت فلسطينى فراهم ساخت و عامل اين رخداد سياسي، اشتباه تاكتيكى عرفات است؛ زيرا عرفات تصور ميكرد که صدام، رئيس جمهور وقت عراق با حمله به كويت و با منوط كردن رهاسازى كويت به آزادى فلسطين و با پرتاب چند موشك به اسرائيل قصد حمايت از فلسطين را دارد، و از حاميان واقعى فلسطين است،[86] از اين رو عرفات و ساف، خود را در جنگ عراق و كويت، در طرف عراق و جانب صدام قرار داد و اين انتخاب، عامل رويگردانى كشورهاى عربى از ساف به سوى گروه جديدالتأسيس فلسطينى به نام حماس گرديد و اين مشروعيت بخشى عربى، خود يك فرصتى براى يك نسل جوان تازه نفس با ايده مقاومت و احياء هويت را فراهم ساخت.[87]
در سال 2000 شكست پياپى اسرائيل از لبنان بخصوص از گروه حزب الله و شيعيان لبنان موجب شد تا اسرائيل بعد از 22 سال اشغالگرى، جنوب لبنان را رها كند و به جز قسمت اندكى از منطقه شبعا، همه سرزمينهاى لبنان آزاد گردد و اين مقاومت با رويكرد دينى، بهترين عامل تقويت جريان دينى فلسطيني و تضعيف ساير جريانهاي سکولار در فلسطين گرديد.[88]
جنگ سى و سه روزه اسرائيل با لبنان يا به عبارتى با حزب الله لبنان به بهانه آزادسازى دو اسير آغاز گرديد، امّا نه تنها به همه اهداف از پيش تعيين شده نظامى دست نيافتند، بلكه به مهمترين هدف كه نابودى جريان جديد مبارزاتى در چند دهه اخير لبنان باشد، هم دست نيافتند وحتي عامل تقويت آن جريان كه همان حزب الله لبنان و رهبرى آن باشد، هم شدند و اين پيروزى جريان دينى، مهمترين تأثير مثبت را بر مبارزان فلسطين و تغيير نگرش برخي از بازماندههاى جريانهاى غير اسلامى و تثبيت هر چه بيشتر جريان اسلامى در فلسطين را به همراه داشت؛ کساني که هر روز گامهاي استواري براي احياي هويت فلسطين مسلمان برميداشتند.[89]
آخرين حادثه ناکارآمدساز سلسله صلحهاي تحميلي بر جريان آزادسازي فلسطين در تاريخ حاضر، حمله بيست و دو روزه و حمله غيرانساني اسرائيل به غزّه است که درخشش جوانه سبز مقاومت اسلامي مردم فلسطين را در پي داشت و توان حمله نظامي اسرائيل از سي و سه روز به لبنان به بيست و دو روز در غزّه که دهها برابر کوچکتر از جنوب لبنان است، تقليل يافت و همراهي همه جانبه غرب به ويژه آمريکا، فرانسه و انگليس از اسرائيل، توفيقي را براي آنان حاصل نکرد و تمام تلاشهاي مشروعيتبخشي چند دهه به نابودي بينالمللي کشيده شد. و حتي در کشورهاي طرفدار دولت اسرائيل، تظاهرات مردمي عليه اقدامات وحشيانه و حتي موجوديت دولت اسرائيل به راه افتاد.
نتيجهگيري
نزاع شرق و غرب به ويژه اروپا بعد از حضور اسلام، بيشتر داراي رويکرد ايدئولوژيکي هر دو گروه مضاعف گرديد. لکن تغيير ادبيات اروپا در قرن 19 و بيداري جهاني و ضميمه شدن يک نفرت و يک فرصت براي اروپا، ادبيات اين نزاع را تغيير داده بود. نفرت مسيحيت اروپا و غرب نسبت به يهود و طرح ايده صهيونيسم يهودي مبني بر علاقه به تشکيل دولت در سرزمين فلسطين توسط برخي يهوديان زرسالار به عنوان فرصت براي اروپا، بهانه جديدي شد براي احياء جنگهاي صليبي لکن با ادبيات نوين. چه از طريق همکاري با صدور بيانيه به نفع يهود مهاجر و چه با اعطاي کمکهاي نظامي، اقتصادي و حتي فرهنگي و سياسي، اين ادبيات جديد سامان يافت، تا اين که در عريانترين ادبيات در قالب طرح تقسيم فلسطين و سپس با قطعنامههاي چند پهلو در حمايت از دولت جعلي يهود در فلسطين، ادامه يافت و نهايت در يک نبرد بيامان ديپلماسي نوين مبني بر ايجاد الفت و آشتي بين غاصب و صاحبخانه و همسايه، با تحميل قرارداد صلح پشت قرارداد صلح، تنظيم گرديد و در هر قرارداد صلح تحميلي، غاصب مستحق امتيازات جديد و صاحبخانه با دست خالي بلکه بدهکارتر، اين نشستها را ترک ميکرد تا اين که در آخرين نشستها، غاصب مهاجم به عنوان حکومت مشروع بومي و بينالمللي توسط عدهاي محدود مدعي نمايندگي فلسطين به رسميّت شناخته شد، و متقاضيان حقوق قطعي به عنوان مجرمان تروريست معرفي گرديدند و آن مدعيان نمايندگي، مسئول بازداشت و برخورد با صاحبان حقوق شدند و قبول کردند در ازاي آن در قالب يک استان براي حکومت اسرائيل، لکن با عنوان حکومت خودمختار منطقهاي و محلي نقش ايفا کنند. لکن در برابر اين تلاش بيامان مهاجمين، مردم مسلمان در طي بيش از يک قرن مبارزه در واپسين روزهاي سال 2008 ميلادي آب سردي بر اين تلاشها در غزّه ريختند و از کوچکترين نقطه جغرافيايي همه منطقه و جهان را به خود متوجه کردند و نشان دادند اگر ملّتي زنده باشد، هرگز غاصبان توفيق به دست نخواهند آورد. و هيچ گاه نميشود با هويت جعلي، «رژيم نژادپرست غاصب» را تثبيت کرد و هويّت واقعي و مسلّم «مردم مسلمان فلسطين» را از بين بُرد.
پي نوشت ها:
* حجة الاسلام و المسلمين غفاري فر عضو هيأت علمي معاونت آموزش دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم
1. مجيد صفا تاج، فرهنگ جامع فلسطين (تهران: تجسم اخلاق، چاپ اول، بهار 1386) ج 2، ص 345 – 334؛ رنه، گروسه، تاريخ جنگهاي صليبي، ترجمه: دکتر وليالله شادان، تهران، نشر فروزان، چاپ اول، 1377، ص 39 – 10؛ کيانفر، پايزي، - و - د. محمد علي، راد و...، دو قرن وحشت، تهران، انتشارات آزادي، چاپ اول، 1368، ص 239 – 82 .
2. اون ديل ريچي، ريشههاي جنگ اعراب و اسرائيل، ترجمه: ارسطو آذري (تهران: امير کبير، چاپ اول، 1376)، ص 34 – 30؛ يوسف العاصي الطويل، الصليبيّون الجُدد الحمل? الثامنه؛ قاهره – مصر، مکتب? مدبولي، 1997م، ص 42 – 29.
3. دورين، اينگرامز، بذرهاي توطئه، ترجمه: حسين ابوترابيان (تهران: اطلاعات، 1366) ص 16 – 2.
4. سوره نجم: آيه 42 «تقسيم ظالمانه».
5. آلن گرش و دومينيک و يدال، فلسطين 1947، ترجمه دکتر عباس آگاهي (مشهد مقدس: آستان قدس رضوي، 1368، چاپ اول) ص 34 – 9؛ نقشه تفصيلي فلسطين، اين نقشه با صفحه کلاسه بزرگ دو رويه و رنگي، دربردارنده انواع نقشه هاي جغرافيايي طبيعي، سياسي و جمعيتي و برخي حوادث مهم از قرن ها قبل از اسلام در فلسطين و بعد از اسلام تا دوران معاصر و معرفي شخصيت هاي تأثير گذار توسط مرکز مطالعات فلسطين با همکاري جمعي از محققين فلسطيني پژوه تهيه و به زيور طبع درآمد و با عنوان نقشه تفصيلي فلسطين شهرت دارد. آدرس، مرکز مطالعات فلسطين، تهران، خيابان پاستور، خيابان 12 فروردين جنوبي، کوچه پورياي ولي ، پلاک 24، تلفن: 8 – 02166481547 – نمابر: 02166402681.
6. سامي الجندي، فاجعه فلسطين، ترجمه کمال قارصي (تهران: انتشارات فرّخي) ص135–114.
7. نقشه تفصيلي فلسطين (به ترتيب سال هاي وقوع جنگ ها).
8. سامي الجندي، پيشين، ص 214 – 196.
9. عبدالوهاب کيّالي، تاريخ نوين فلسطين، ترجمه: محمد جواهر کلام (تهران: اميرکبير، چاپ اول، 1366) ص 102 – 96؛ و حسين ابوترابيان، همان، ص 53 – 17.
10. محور و موضوع مقاله است که در طي مباحث مستندات آن خواهد آمد.
11. علاوه بر منابعي که در اثناء بحث کمپ ديويد خواهد آمد، در خصوص نقش آمريکا در فرصت سازي براي توفيق اسرائيل و واداشتن انور سادات به عقب نشيني و امتيازدهي و تضعيف جبهه اعراب به ويژه فلسطين از اثر زير بهره فراوان برديم و تقريباً روح قلم در اين بحث با عنوان پلي لرزان از همين اثري است که معرفي مي شود: نظام شرّابي، آمريکا و اعراب، ترجمه: عباس عرب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، 1375، ج 2، ص 1298 – 979.
12. عبدالمجيد وحيد، كمپ ديويد پس از دو دهه، ترجمه مهرداد كيائي (تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول، 1379) ص 13-11.
13. همان، ص 23 - 13.
14. همان، ص 21 - 14.
15. همان، ص 26 - 11.
16. پطرس غالى، راه مصر به سوى قدس، فريده مبيني کشه (تهران: اطلاعات، چاپ اول، 1381)، ص 16.
17. همان، ص 25 - 24.
18. همان، ص 211.
19. همان، ص 222 - 220.
20. همان، ص 223 - 222.
21. همان، ص 224 - 223.
22. همان، ص 236 - 226.
23. همان، ص 238 - 9.
24. محمد ابراهيم كامل، صلح موعود در توافقنامه هاي کمپ ديويد، ترجمه: محمد درخشنده (تهران: انتشارات اميرکبير، چاپ اول، 1368) ص 9.
25. همان، ص 35.
26. همان، كل كتاب.
27. همان، ص 107 و 106 و 60 و 57.
28. همان، ص 159 – 148 و 129 و 128 و 23.
29. همان، ص 224-223.
30. همان، ص 283 – 281 و 265 – 263 و 253.
31. رجوع شود به: جورج بال، خطا و خيانت در لبنان، ترجمه: حسين ابوترابيان (تهران: انتشارات اطلاعات، 1366) ص 181 – 119 و 79 و 12. – و – سيد عبدالرحيم خلخالي، لبنان در آتش جنگ، ناشر: مؤلف، رمضان، 1397، شماره ثبت 98/ 491 ، 14/6/1356، موجود در کتابخانه دانشگاه باقرالعلوم(علیه السلام)، قم، ص 157 – 12 - و – مرکز اطلاعات عربي، روزشمار تجاوز اسرائيل به لبنان، ترجمه: جواد صالحي، مؤسسه انجام کتاب، پاييز، تهران، ص 148 – 39 – و – خاوير پرزد کوئيار، به سوي صلح، ترجمه: حميدرضا زاهدي، تهران، اطلاعات، چاپ اول، 1379، ص 91 – 63 – و ده ها کتابي ديگر که مطالعه شد، ولي براي اختصار از ذکر آن صرف نظر مي شود.
32. ابو ايّاد، فلسطين آواره، ترجمه: حميد نوحي (تهران، انتشارات قلم، 1360) ص 165 – 128.
33. شهيد مصطفي چمران، لبنان، بنياد شهيد چمران، 31 خرداد 1362، ص 258.
34. محمدابراهيم كامل، همان، ص 185-179.
35. نظام شرّابى، همان، ج 2، ص 1402؛ عبدالوهاب هشيش، تعيين سرنوشت فلسطين ميان حق و زور، ترجمه: دکتر عباس آگاهي (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1374) ص 319 - 324 محتواى كتاب شرابى در كتاب هشيش هم آمده است.
36. نظام، شرّابى، همان، ج 2، ص 1407 - 1043 (تلخيص)؛ جيمي، كارتر، فلسطين، صلح يا نژادپرستي، ترجمه: محمدحسين وقار، تهران، اطلاعات، چاپ اول، 1386، ص 117 - 115.
37. جيمي كارتر، پيشين، ص 118.
38. همان.
39. عبدالوهاب هشيش، پيشين، ص 324، و رجوع شود به کتاب: محمد کريمي، پشت نقاب صلح (تهران: کيهان، چاپ اول، 1380) ص 52 – 49.
40. رجوع شود به: محمدباقر، سليمانى، بازيگران روند صلح در خاورميانه (تهران: وزارت خارجه ج.ا.ا، چاپ اول، 1379) ص 28 – 26 و عليرضا عرب، زمينه ها و علل شکل گيري همايش آناپوليس، تهران، قبله اول، چاپ اول، بي تا، ص 27 – 24.
41. محمدباقر سليمانى، پيشين، ص 32.
42. عبدالوهاب هشيش، ص 417.
43. محمدباقر سليمانى، پيشين، ص 33 - 32.
44. محمد كريمى، پيشين، ص 55.
45. عليرضا عرب، پيشين، ص 32.
46. جميله كديور، پشت پرده صلح (تهران: چاپ اول)، ص 241.
47. محمد كريمى، پيشين، ص 262.
48. جميله كديور، پيشين، ص 262.
49. محمد كريمى، پيشين، ص 63.
50. مجيد صفا تاج، فلسطين از اشغال تا انتفاضه (تهران: انتشارات مدرسه، چاپ اول، 1382)، ص 115؛ جميله كديور، پشت پرده صلح، پيشين، ص 269-267.
51. ابوخالد العمله، اُسلو محطّة التهويد فلسطين (بيروت، لبنان: دارالکنوز الادبيّة، الطبعةالاولي، 1997) ص 92.
52. وهابيان - و - باكرى، جاودانگي خونبار، آريل شارون (تهران: روايت فتح، چاپ اول، 1383)، ص 92.
53. البته اين جمله اخير از تحليل فوق، بر مبناي ديدگاه كسانى است كه به امدادهاى الهى براى مجاهدت راه خدا اعتقادى ندارند و يا حتي در يك تحليل معكوس، غاصبان فلسطين را جزء حمايت شدگان الهى مىدانند؛ چنان كه يهود، خود را نظرشدگان خدا مىخوانند.
54. رجوع شود به: ابوخالد العمله، ص 189 - 184؛ عليرضا عرب، پيشين، ص 100 - 35؛ جميله كديور، پشت پرده صلح، پيشين، ص 314-20؛ محمد كريمى، پيشين، ص100-60؛ محمدباقر سليمانى، 399-395 و 60 - 33؛ مجيد صفا تاج، فلسطين از اشتغال، ص165.
55. محمدباقر سليمانى، پيشين، ص 170 - 134.
56. همان، ص 33؛ نقشه تفصيلى فلسطين (حوادث 1994م).
57. نقشه تفصيلى فلسطين (حوادث 1994م).
58. نقشه تفصيلى فلسطين (حوادث 1997م)؛ محمدباقر سليمانى، پيشين، ص407-401.
59. وهابيان و باكرى، پيشين، ص 118.
60. نقشه تفصيلى فلسطين (حوادث 1998م)؛ محمدباقر سليمانى، پيشين، ص 420 – 409 و 33؛ وهابيان و باكرى، ص 119.
61. محمد كريمى، پيشين، صص 65 - 64.
62. حسن واعظي، نبرد نابرابر (تهران: سروش، چاپ اول، 1379)، ص 226 – 224.
63. همان، ص 230 - 229.
64. باروخ كيمبرلينگ، انهدام سياسى، ترجمه: حسن گليريز (تهران: نشر ني، چاپ اول، 1383)، ص 134.
65. عبدالوهاب کيّالي، پيشين، ص 16.
66. نقشه تفصيلى فلسطين (حوادث 1947م).
67. رجوع شود به : حسن واعظي، پيشين، 232–230– و – باروخ کيمرلينک، پيشين، ص 140 – 11 – و – نقشه تفصيلي فلسطين، و ساير منابع قراردادهاي مذکور در مباحث گذشته.
68. در بحث آخر خواهد آمد.
69. نقشه تفصيلى فلسطين و كليه منابعي كه گذشت.
70. محمدصادق شريعت، قدس و قطعنامههاى بينالمللى (تهران: نشر سفير، چاپ اول، 1379)، ص 262 - 260.
71. عليرضا عرب، ص 101؛ وهابيان، و باكرى، احسان، پيشين، ص 137.
72. عليرضا عرب، پيشين، ص 104 - 101.
73. وهابيان و باكرى، همان، ص 104؛ زبيگينو برژينسكى، انتخاب، سلطه يا رهبرى، ترجمه: اميرحسين رهبري (تهران: نشر ني، چاپ اول، 1386)، ص100 و 264.
74. وهابيان و باكرى، پيشين، ص140– 139 و 121–120 (شرح اين بحث قبلاً گذشت).
75. آمريكا، اتحاديه اروپا، روسيه و سازمان ملل.
76. عليرضا عرب، پيشين، ص 111 - 106 و 101.
77. برگرفته از الف) http:// Fa. Wikpedia.prg ب) عرب، پيشين، ص 134 - 113.
78. عليرضا عرب، پيشين، ص 128- 125.
79. رجوع شود به: استيون كينذر، براندازى، ترجمه: (تهران:)، ص: كل كتاب؛ ويليام بلوم، سركوب اميد، ترجمه: (تهران: ) ص، كل كتاب.
80. مسعود اسداللهى، از مقاومت تا پيروزي (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات انديشه سازان نور، چاپ اول، 1379)، ص74- 73؛ عبدالوهاب هشيش، پيشين، ص320.
81. بال جورج، خطا و خيانت در لبنان، ترجمه: حسين ابوترابيان (تهران: اطلاعات، چاپ دوم، 1366)، ص 181 – 119 و 79 - 12؛ سيد عبدالرحيم خلخالى، پيشين، ص 157 – 12؛ نقشه تفصيلى فلسطين و ديگر منابع.
82. جيمي كارتر، پيشين، ص 111 - 109.
83. محمد باقر سليمانى، پيشين، ص 214 – 195 و 20؛ خاوير پرزدکوييار، پيشين، ص 157؛ عليرضا عرب، پيشين، ص 37 - 36.
84. مجيد صفا تاج، دانش نامه فلسطين (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1380)، ج 3، ص 262.
85. آويگدور هاسل كورون، طوفان بىپايان، ترجمه: عباس مخبر (تهران: وزارت خارجه، چاپ اول، 1379)، ص 214 – 195 و 20؛ خاوير پرزدكوييار، پيشين، ص 157؛ عليرضا عرب، پيشين، ص 37 - 36.
86. نقشه تفصيلى فلسطين.
87. عليرضا عرب و نصراللهي، پس لرزههاى نبرد وعده صادق (تهران: جمعيّت دفاع از فلسطين، چاپ اول، بي تا)، ص 40.
88. عليرضا عرب، و ديگران، ص 71-41؛ خبرگزارى آينده روشن 16/8/1385؛ خبرگزارى ج.ا.ا. 4/9/1387؛ پايگاه اطلاعرسانى قربانيان ترور 27/8/1385.
89. همان.