نگاهي انتقادي به کاربرد نظريه بحران اسپريگنز در مطالعات سياسي
حقيقت سيد صادق
نگاهي انتقادي به کاربرد نظريه بحران اسپريگنز در مطالعات سياسي
دکتر سيدصادق حقيقت*
سيد حامد حجازي**
تاريخ دريافت: 1/3/89 تاريخ تأييد: 5/4/89
نظريه بحران اسپريگنز به مثابه يكي از مهمترين روشهاي فهم انديشه سياسي، داراي چهار مرحله است: مشاهده و شناسايي مشكل، تحليل و جستوجو در خصوص علل بحران، بازسازي آرماني جامعه سياسي، و بالاخره ارائه درمان. در كاربرد اين نظريه حداقل ميبايست به شش مسئله (يا شرط) توجه نمود: تفاوت ارتباط انديشه و زمانه با نظريه بحران، انسجام نظريه سياسي، اثبات ارتباط نظريه سياسي (منسجم) با بحران زمانه، زمينه گرا بودن انديشمند، مسئله نسبيگرايي و تفاوت نظريه بحران با جامعهشناسي معرفت.
واژههاي كليدي: نظريه بحران، جامعهشناسي، معرفت نظريه سياسي، زمينهگرايي، متنگرايي، نسبيگرايي.
مقدمه
اگر تفكيك روش انديشيدن سياسي و روش فهم انديشه سياسي مفروض گرفته شود،[1] بدون شك نظريه بحران توماس اسپريگنز را بايد در دسته دوم قرار داد. روش وي، راه قرائت انديشه سياسي را آموزش ميدهد. وي از جمله سنتگرايان علم سياست محسوب ميشود كه قائل به بهرهگيري از روشهاي تاريخي، فلسفي و انسانشناسي در مطالعه علوم سياسي است.[2] كوششهاي وي در راستاي فهم نظريههاي سياسي، كه بايد خط تمايزي ميان آن و روش انديشيدن سياسي ترسيم كرد، چارچوبي نظري، فلسفي، منطقي و كاربردي ارائه ميدهد كه به مدد آن ميتوان منطق دروني هر نوع نظريهپردازي را كشف نمود. از ديد وي، هدف نظريات سياسي، فراهم ساختن بينشي همه جانبه از جامعه سياسي با نگاهي انتقادي به منظور درك و فهمپذير شدن آن و رفع نارساييها و كاستيهاي آن و بازگرداندن سلامت به جامعه از طريق مواجهه با ريشههاي بينظمي و غلبه بر آنهاست.[3] به عبارت ديگر، ميتوان هدف و غايت نظريات سياسي از ديد اسپريگنز را نوعي درمان رواني جامعه سياسي دانست.[4]
در اين مقاله كوشش شده با نگاهي انتقادي به كاربرد نظريه بحران در جامعه علمي ما، پارهاي از كژيها و نارساييهايي كه گاه در نتيجه عدم دقت يا آگاهي لازم در استعمال آن به كار ميرود، بيان شود. اما پيش از آن به منظور درك بهتر موضوع، ذكر خلاصهاي از نظريه بحران اسپريگنز، امري بديهي به نظر ميرسد.
نظريه بحران
نظريه بحران اسپريگنز چهار مرحله دارد و هر مرحله بر مرحله قبلي بنياد نهاده ميشود. در مرحله اول، نظريهپرداز از بحرانهاي سياسي، كه جامعه با آنها درگير است، آغاز ميكند. اكثر نظريهپردازان، آثار خود را در زماني نگاشتهاند كه به طور فزاينده احساس ميكردند جامعهشان دچار بحران است. بنابراين، اولين مسئله مشاهده و شناسايي مشكل جامعه است.[5] مشاهده بينظمي، عقل و احساس آدمي را به تحريك، غليان و حركت انداخته و وي را به سمت و سوي مرحله دوم، كه تشخيص علل آن است، سوق ميدهد. نظريهپرداز در مرحله دوم از پژوهش به ايفاي نقش تحليلگر ميپردازد. وي بايد شك و ترديد را در درون خود گسترش و تعميم داده و به جستوجوي علت اصلي مشكلات و نابسامانيها، كه اغلب نهان از ديدها هستند، بپردازد. او به ناچار بايد مرحله كاملاً دقيق و منحرفكننده دستهبندي روابط علت و معلولي را در اين دنياي پيچيده پشت سر بگذارد؛ چرا كه تا وقتي علل مشكل مورد سؤال روشن نشود، درك واقعي آن عملي نيست و از طرفي ديگر، نظريه نظريهپرداز بدون روشن شدن و تبيين علل واقعي بينظميها، نميتواند پيشنهادات مناسب، راهگشا و كارسازي را به منظور درمان و يا تسكين مشكل ارائه دهد و انشقاق مكاتب مهم انديشه سياسي نيز از همين جا صورت ميگيرد.[6]
در مرحله بعد، نظريهپرداز به بازسازي ذهني جامعه سياسي پرداخته، آرمان شهري در ذهن تجسم كرده و افكارش را به صيقل علم، قابليتها، امكانات و واقعيتها ميآرايد. معيارهايي كه نظريهپرداز براي جامعه بازسازي شده آرماني خود در نظر ميگيرد، هنجارهايي براي زندگي سياسي نيز است. [7] نظم سياسي هنجاري بازسازي شده، تركيبي از نوعآوري و اكتشافات است. هدف اين مرحله، ايجاد رابطهاي بين شخص و محيط سياسي است و موفقيت آن طرح بازسازي شده، يعني قابليت دوام، درجه عقلايي و حقيقي بودن آن بستگي به نتيجهاي دارد كه نظريهپرداز از مرحله تشخيص علل گرفته است.[8] بدين ترتيب، پژوهنده بايد الگوي جامعه خوب را در ذهن خويش تجسم كرده و معياري از آن به دست دهد. با اين تعبير، نظريات سياسي، در واقع، تصويرهاي نمادين از جامعه بعد از بازسازي شدن ارائه ميدهند.
در گام آخر نيز نظريهپرداز با توجه به اقدامات صورت گرفته در مراحل قبلي به ارائه درمان ميپردازد. آنچه مسلّم است، اينكه حتي سادهترين عبارات در مورد حقايق نيز رگههايي از تجويز در خود دارند.[9] به عبارتي ديگر حتي اگر يك بينش جامع از حقايق، منطقاً به خودي خود راه حل مشخصي ارائه نكند، ولي به وضوح، رفتارهايي را موجب ميشود كه ميتوان آنها را منطقي تلقي كرد[10] و شمول تجويزي آنها بر اساس احكام واقعي موجود بر همگان عيان است. يك بينش كاملاً جامع از آنچه كه هست، به خصوص در گستره سياست، بايد شامل ارزيابي دقيق از قابليتها، امكانات، محدوديتها، ضرورتها و حقايق باشد.[11] و به طور خلاصه، بايد اذعان كرد كه دانشي كه نظريهپردازان ارائه ميكنند، تمايلات درماني نيز دارد و ثمره بينش روشنگرانه، عقل عملي و يا به قول اسپريگنز، نوعي علم نجات است.[12]
شرايط كاربرد نظريه بحران
حال پس از ذكر نظريه بحران اسپريگنز، ميتوان به كالبدشكافي شرايط كاربرد اين نظريه با نگاهي انتقادي پرداخت. در ذيل، كوشش شده برخي از كاربردهاي ناروا و غلطهاي مصطلح در كاربرد اين روش در قالب شش شرط بيان شود:
تفاوت ارتباط انديشه و زمانه با نظريه بحران
صرف داشتن ارتباط با زمانه غير از نظريه بحران است. انديشه هر انديشمندي به شكلي با اوضاع زمانهاش ارتباط دارد؛ اما نظريه بحران در صدد است چيزي بيش از صرف اين ارتباط را بيان كند. آنچه بديهي به نظر ميرسد، اين است كه اولاً، بايد از سوي متفكر، بحراني تشخيص داده شده باشد، ثانياً، نظريهاي در پاسخ به آن بحران داشته باشد؛ و ثالثاً، ارتباط آن دو با هم بررسي شود. به طور مثال، اگر انديشه سياسي امام خميني يا فارابي با اين روش بررسي شود، نميتوان تنها به زندگي و زمانه آنها بسنده نمود؛ و از بررسي چهار مرحله فوق غفلت كرد.
نظريه سياسي منسجم
متفكر مورد بررسي با اين روش بايد داراي نظريه سياسي منسجمي باشد. به منظور روشنسازي اين گزاره بايد ابتدا به تعريف نظريه سياسي پرداخت. نظريه سياسي عبارت است از مجموعه گزارههاي منسجم و به هم پيوسته كه يك ايده خاصي را القا و پيگيري ميكنند. نظريات سياسي، بينشها و تصويرهايي نمادين از يك كليت سازمانيافته از سياست ارائه ميدهند. به قول اسپريگنز، در هر نظريه سياسي، توصيف همه جانبهاي از كنشها و واكنشهايي صورت ميگيرد كه در وراي قيل و قال سياست ميگذرد. با احتساب اين تعاريف، هرگاه شخصي فاقد انديشه و نظريه سياسي منسجمي باشد، بازهم كاربرد نظريه بحران در مورد وي محلي از اعراب ندارد. براي مثال، هر چند متفكري همچون ملاصدرا داراي انديشه سياسي به معناي عام است، اما اساساً فاقد نظريه سياسي منسجم محسوب ميشود.[13] همچنين، متفكري همچون سيد حسن مدرس نيز فاقد انديشه سياسي منسجم بوده است؛ و تنها ديد و نظري كلي (و گاهاً متناقض) در قالب «آراء سياسي»، و نه «نظريه سياسي» ارائه كرده است. شرط كاربرد نظريه اسپريگنز، آن است كه متفكر مورد بحث داراي انديشه سياسي به معناي خاص (انديشه سياسي منسجم) باشد؛ و بنابراين، وجود انديشه سياسي به معناي عام (هر نوع انديشيدن درباره سياست) كفايت نميكند. مدرس يك فعال سياسي بود كه در قالب شعار «سياست ما عين ديانت ماست» و اعمال سياست سلبي در برابر ابرقدرتها به دفاع از امام وطن پرداخت.[14] بنابراين، كاربرد نظريه بحران در خصوص آراي سياسي مدرس صحيح به نظر نميرسد.[15]
اثبات ارتباط نظريه سياسي (منسجم) با بحران زمانه
حال اگر شخص داراي انديشه و نظريه سياسي منسجمي نيز بود بايد اثبات گردد كه آن نظريه در پاسخ به بحران زمانه بوده است. اهميت اين گزاره هنگامي نمايان ميشود كه عدم ارتباط يك نظريه با جامعه مورد نظر خويش آشكار گردد. همانطور كه ذكر شد، هدف مرحله بازسازي جامعه در نظريات سياسي، ايجاد رابطهاي بين شخص و محيط سياسي است. نظريات سياسي، محصول شرايط عيني و عقل عملي هستند، و نه مشاهدات انتزاعي، آنها سلسلهاي از عقايد و برداشتهاي سياسي هستند كه براي فائق آمدن انسان بر مشكلات سياسي مطرح شدهاند. در حقيقت، روند حركتي آنان سير از مشكلات به سوي راهحلهاست؛ و در صورتي كه نظريهاي پاسخي به بحران زمانه خويش در بر نداشته باشد، حداقل اين است كه از اين نظريه نميتوان براي فهم انديشه سياسي وي بهره برد.
زمينهگرا[16] بودن انديشمند
از آنجا كه نظريه بحران، در واقع، پاسخ به بحران زمانه است، در نتيجه يك نظريه زمينهگرايانه محسوب ميشود؛ و كاربرد آن در مورد متفكران متنگرا[17] صحيح به نظر نميرسد. در روش تحليل منطقي، به چارچوب انديشه فرد و دستگاه فلسفي او اكتفا ميشود؛ و در واقع به رابطه انديشه فرد با زمانه او توجه نميشود. بر اساس اين روش، هستيشناسي، معرفتشناسي، و انديشهشناسي همواره با هم سازگار است. پلامناتس به عنوان فيلسوف تحليلي از اين روش استفاده كرده است. اساساً فلاسفه تحليلي متنگرا، و فلاسفه قارهاي زمينهگرا هستند.[18] متنگرايي هم در حوزه انديشيدن سياسي و هم در حوزه فهم انديشه سياسي معنا دارد. متنگرايان در حوزه نظريهپردازي نيازي به برقراري ارتباط با زمينههاي اجتماعي و سياسي احساس نميكنند. به همين ميزان، ايشان در قرائت انديشه ديگران نيز به ضرورت مرتبط ساختن انديشه سياسي به زمينه و زمانه اعتقادي ندارند. به منظور روشن شدن اين موضوع، ذكر مثالي در اين باره خالي از لطف نيست. در مورد انديشه ولايت فقيه حضرت امام، دو نظريه را ميتوان متصور شد: ديدگاه اول آن است كه امام خميني با استفاده از قرآن و روايات و به شكلي متن گرايانه، نظريه ولايت فقيه را ارائه دادهاند كه در اين صورت فهم آن با استفاده از نظريه بحران اسپريگنز محل اشكال است. ديدگاه دوم مبتني بر اين ايده است كه حضرت امام با توجه به بحرانهاي زمانه خويش و نياز مبرم جامعه به ايدئولوژي و نظريه جديد، تئوري ولايت فقيه را در پاسخ به آن بحرانها ارائه دادهاند؛ كه در اين حالت، كاربرد نظريه اسپريگنز بلامانع است؛ هر چند لوازم خاص خود (از جمله مورد بعد) را دارد.
نسبيگرايي
پنجمين شرط را در قالب اين سؤال ميتوان مطرح كرد كه آيا نوعي نسبيگرايي در نظريه بحران ديده ميشود يا خير؟ همانگونه كه ذكر شد از آنجا كه نظريه بحران، در واقع، پاسخي به بحرانهاي يك زمانه مشخص با مختصات زماني و مكاني خاصي است، ميتوان بر اين نكته اذعان داشت كه نوعي از نسبيگرايي در اين نظريه، قابل رؤيت است. نسبيگرايي به اين معنا در نظريه بحران وجود دارد كه انديشمند مورد نظر در پاسخ به بحران زمانه خويش، نظريهاي ابداع نموده است. معناي اين قضيه آن است كه نظريه سياسي به دنبال كشف حقايق فرازماني و فرامكاني نيست؛ و انديشمند مورد نظر نيز نميخواسته نظريهاي براي كشف حقايق كلي عالم بيان كند. از اين جهت، نظريات سياسي انديشمندان اسلامي تا آنجا كه به اسلامِ يك (متون مقدس، يعني قرآن و روايات نزد شيعه) مربوط ميشود، نميتوان مشمول نسبيت شود؛ اما از آنجا كه نوعي قرائت و فهم است، در حوزه اسلام دو قرار ميگيرد؛ و به شكلي نسبي خواهد شد.
تفاوت نظريه بحران با جامعهشناسي معرفت
واپسين گزاره، در مورد ارتباط نظريه بحران و جامعهشناسي معرفت است كه در بررسي و كاربرد اين روش ميتواند مفيد و سودمند واقع شود. جامعهشناسي معرفت، حوزهاي از دانش است كه ارتباط دو سويه دانش و واقعيتهاي زمانه را مطرح ميسازد. در جامعهشناسي معرفت، دانش و يا معرفت، بازتابي از واقعيتهاي زمانه تلقي ميگردد. به شكلي كلي، در نظريه بحران نيز ارتباطي بين دانش، معرفت و واقعيت وجود دارد؛ اما با اين وجود نميتوان نظريه بحران را جزء جامعهشناسي معرفت احتساب كرد. دليل اين امر را بايد در اين نكته جستوجو كرد كه نظريه بحران، در واقع، پاسخي به بحران زمانه است: نه بازتابي از واقعيتهاي زمانه. در جامعهشناسي معرفت، نوعي تعيّن مطرح است.[19]
نتيجه
از آنچه گذشت ميتوان استنباط كرد كه گاه كاربرد نظريه بحران در جوامع علمي، همراه با شناخت دقيق از مباني و يا استلزامات اين روش نبوده است. بسياري از كتابها، مقالات و پاياننامهايي كه با استفاده از اين روش به رشته تحرير در آمدهاند، انتخاب ناصوابي را مرتكب شدهاند.[20] با استفاده از مطالب مطرح شده در اين مقاله ميتوان چنين استدلال كرد كه يك پژوهش حقيقي بر اساس اين روش بايد مشروط به داشتن نظريه سياسي منسجم از سوي متفكر مورد بررسي، در پاسخ به بحران زمانه بودن آن نظريه، ارتباط حقيقي داشتن با زمانه، منطبق با اصول زمينهگرايي بودن، پرهيز از مطلقانگاري و اجتناب از رويكرد جزمانديشي در نوشتار باشد.
پينوشتها
* محقق حوزوي و عضو هيأت علمي دانشگاه مفيد
** کارشناس ارشد انديشه سياسي اسلام
1. سيد صادق حقيقت، روش شناسي علوم سياسي (قم: دانشگاه مفيد، 1387) ص 90 ـ 85.
2. توماس اسپريگنز، فهم نظريههاي سياسي، فرهنگ رجايي (تهران: آگاه، 1370) ص 12.
3. همان، ص 30 ـ 22.
4. همان، ص 64.
5. همان، ص 43.
6. همان، ص 93.
7. همان، ص 147.
8. همان، ص 149 و 174.
9. همان، ص 181.
10. همان، ص 182.
11. همان، ص 189.
12. همان، ص 235.
13. سيد صادق حقيقت، «انديشه سياسي ملاصدرا؟»، مجله علوم سياسي، ش 30 (تابستان 1384)، و «ملاصدرا انديشه سياسي جامع و منسجم نداشت»، روزنامه اعتماد ملي (18/12/87).
14. مدرس در مجلس چهاردهم در دفاع از وطن و مرزهاي ملي در مقابل تهاجم هر كشور اسلامي يا غير اسلامي گفت: «اگر يك كسي از سر حدّ ايران بدون اجازه دولت ايران پايش را بگذارد در ايران و ما قدرت داشته باشيم، او را با تير ميزنيم و هيچ نميبينيم كه كلاه پوستي سرش است يا عمامه يا شاپو... پس هيچ فرق نميكند. ديانت ما عين سياست ماست؛ سياست ما عين ديانت ماست». محمد تركمان، مدرس در پنج دوره تقنينيه (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي) ص 420.
15. ر. ك: رضا عيسينيا، انديشه سياسي شهيد مدرس (قم: بوستان كتاب، 1380).
16 . contextualist.
17 . textualist.
18. براي مطالعه در زمينه متنگرايي و زمينهگرايي، ر. ك: داميانتي گوپتا، «انديشه سياسي و تفسير: معضل پيچيده تفسير»، در: حسينعلي نوذري، پست مدرنيته و پست مدرنيسم (تهران: نقش جهان، 1379) ص 630.
Damyanti Gupta, Political Thought and Interpretation: The linguistic Approach, India, Pointer Publishers, 1990, p. 189-195.
19. سيد صادق حقيقت، روششناسي علوم سياسي، پيشين، ص 293 ـ 242.
20. براي مثال ميتوان به كتاب زير اشاره كرد: رضا عيسي نيا، پيشين.