به یادم باش
به اندازهی لمس یک ستاره از همین جایی که ایستادهای؛
بگذار. یاد تو، تکستارهی شبهای بیقراریام باشد.
* حالا میفهمم، چرا هیچوقت در حال زندگی نکردهام؛
از بچگی تاب خوردهام
یا به عقب... یا به جلو.
* هیچ باغبانی بیهدف رویش، زمین را شخم نمیزند.
تو هم بیهدف گذشته را شخم نزن، ما همه زمینی هستیم.
* دل هم، بعضی موقعها قولنج میکند. باید بشکند تا خوب شود.
* شب، چادر خوبی است برای اشکهای نجیب و نهفته.
بعضی بغضها باید مردانه بشکند.
آفتاب همیشه صورتها را سرخ میکند.
* وقتهایی که گلو عفونت میکند،
احتقاق گلو مانع از شنیدن بعضی بوها میشود.
روح آدم هم که عفونت کند،
احتقاق قلب میگیرد و بوها را نمیشنود.
مثلاً نمیفهمد دارد بوی لجن میگیرد.
* هر چیزی ممکن است بسوزد؛
گاهی دل میسوزد،
گاهی هم پیش میآید ذهن آدم بسوزد.
به گمانم ذهن آدم که سوخت،
تمام زندگیاش میسوزد.
* طعم گس از آن طعمهایی است که آدم فقط خودش حس میکند؛
نه لبی تکان میخورد و نه ابرویی گره؛
هیچ کس نمیداند دهان آدم طعم گس دارد.
بعضی زخمها طعم گس دارند.
آدم فقط خودش حس میکند. بیهیچ حرفی و حرکتی.
فقط آدم میداند دلش زخم دارد؛
یک زخم با طعم گس!
* توی زندگی،
خیلی وقتها،
بعضی چیزها فرقی نمیکند؛
اما بعضی موقعها هم از راه میرسند
که خیلی چیزها فرقی نکند.