شعلهور شو
حضرتی علیرضا
شعلهور شو شعلهور شو ای دل من شعلهور شو
دیدهتر شو دیدهتر شو شمع جانم دیدهتر شو
در میان آشنایان، محنت بیآشنایی!
نیست دردت را دوایی دم فروکِش خونجگر شو
با چنین غم ساخت باید، از چنین غم سوخت باید
یا بساز و جان به در بر، یا بسوز و جان به سر شو
آه از این درد نهانی وای از این بیهمزبانی
اشک تا کی میفشانی، جانفشان و مستتر شو!
دست بسته پای بسته روح خسته جسم خسته
جرعهای زین جام سرکش موجها را غوطهور شو
طالب وصل نگاری از چه بر لب شکوه داری؟
تا به کی چشمانتظاری، پای تا سر، بال و پر شو