پارک پلاس
فریبرز سهیلا
اشتراکي به نام تفاوت!
ماجرا از همان موقعي شروع شد که مهوش را ديدم. مهوش دوست قديمي دوست من است. بحثي پيرامون موضوعي پيش آمد که من و مريم بهعنوان يک دوست، همعقيده بوديم؛ اما نگاه مهوش، نگاه ديگري بود. فکر ميکردم مهوش بهعنوان دوست مريم، با او همعقيده باشد. موضوع ما جزء مباحث اصولي و اساسي نبود؛ اما به هر حال يک نوع نگرش بود.
اين تفاوت در طرز فکر و عقيده يا هر چيز ديگري، ذهن مرا درگير کرده بود. تفاوت از ظاهر گرفته تا باطن، در هر جايي وجود دارد؛ اما همين تفاوتها جاهايي باعث وصل ميشود و جاهايي باعث فصل! مگر اين تفاوت چيست؟
شايد جواب اين درگيريهاي ذهني را هم بايد از پارک بگيرم!
***
آمنه از اولين تفاوت ميگويد و مهمترين تفاوت که در هستي جاري است. تفاوت زن و مرد است. او 28ساله است و يک برادر دارد که تازه دانشجو شده است. او ميگويد:
«برادرم بعضي مواقع از تفاوتهايي که بين دخترها و پسرها وجود دارد، طوري حرف ميزند که انگار آنها بهترين موجودات هستند. مثلاً همين حسادتي را که توي وجود همهي خانمها وجود دارد نميتواند درک کند. در صورتي که من معتقدم اين حسادت در وجود همه است؛ در پسرها به نوعي و در دخترها به نوعي ديگر. يا مثلاً معتقد است دخترها نميتوانند در يک جا کار کنند. اگر در يک جمع با شرايط يکسان و برابر تعدادي دختر باشند و تعدادي پسر، پسرها همدلتر از دخترها ميشوند.
شايد برخي از حرفهايي که ميزند درست باشد و بعضي از نمونههايش را خودم هم ديده باشم و اين مدت تحتتأثير حرف او، موقعيتها را زير نظر هم گرفته باشم؛ اما به نظرم اين قشنگي آفرينش و تبحر آفريننده است که دو موجود از يک نوع انسان، تفاوتهايي داشته باشند. بعضي خصلتهاي زنانه با مردانه فرق ميکند. اين به معناي بد بودن آنها نيست، بلکه برميگردد به اينکه چيزهايي ممکن است براي زنان اصل باشد، براي مردان اصلاً به حساب نيايد يا برعکسش هم ممکن است اتفاق بيفتد.»
دوست آمنه هم همين نظر را دارد و با تأييد حرفهاي دوستش ادامه ميدهد:
«اين که بعضيها دوست دارند زن نبودند و به حال مردان غبطه ميخورند هم به همين برميگردد. هر موجودي، خاص خودش است و بستگي به ديد ما دارد. مرد بودن شايد در برخي موارد مزايايي داشته باشد؛ اما زن بودن هم مزاياي خودش را دارد. اين در هر دو حالت عکس و برعکس، صادق است. اگر مزيتها را ببينيم ديگر تفاوتها برايمان شيرين ميشود. اين حتي توي خيلي از زندگيهاي مشترک هم کارساز است.»
شيما، نفر بعدي است که در مورد تفاوت برايمان ميگويد. او متأهل است و 26ساله؛ از تفاوت برايمان اين گونه ميگويد:
«خيلي وقتها ديدن تفاوتها ناشي از مقايسهي نابهجاست؛ مخصوصاً در زندگي مشترک. مثلاً گاهي افراد زندگي خود و شرايطشان را با زندگي اطرافيانشان مقايسه ميکنند و اين سبب ميشود که به تفاوتهاي خود بيشتر توجه کنند.
مثلاً من وقتي تازه جاري گيرم آمده بود با هم خيلي راحت بوديم. بين حرفها و ارتباطهايمان متوجه شده بودم که سر موضوعات مختلف با برادر شوهرم تفاهم دارند. مثلاً هر دو يک دکور را ميپسندند. هر دو براي تعطيلات يک نظر دارند. کمکم با يک مقايسه متوجه شده بودم من در خيلي از اين موارد با همسرم تفاوت سليقه دارم. کمکم حساستر ميشدم و تفاوتها برايم پررنگتر ميشد. چيزي که قبل از مقايسه اصلاً برايم مهم نبود؛ چون دليل ازدواج من با همسرم اين چيزها نبود و ما نقاط اشتراک مهمتري داشتيم که جذب هم شده بوديم؛ بنابراين، به نقاط مهم زندگيام اتکا کرده و سعي کردم تفاوتهايي که از روز اول برايم مهم نبوده، همچنان بياهميت باقي بمانند.
چشم و همچشميها گاهي تفاوتها را پررنگتر از حدي که بايد باشند ميکنند. بايد حواسمان باشد کجا و چگونه مقايسه ميکنيم.»
سميه مادر يک دختر هجدهساله است. او هم مقايسههاي نابهجا را در بروز تفاوتها و ايجاد اختلافها دخيل ميداند و ميگويد:
«من دختري دارم که دوستي داشت سطح خانوادگياش از ما بالاتر بود؛ هم از لحاظ مادي هم از لحاظ سطح تحصيلات؛ اما خيلي چيزهاي مشترکي با دختر من داشت. خودش هم دختر خوبي بود؛ اصلاً برايش مهم نبود که سطح خانوادهاش با خانوادهي ما فرق دارد؛ اما دختر من با مقايسه، کمکم داشت افسرده ميشد. احساس ميکرد ناهمگون است و از خانواده زده شده بود. انگار يادش رفته بود براي چيزهاي ديگري بود که با هم دوست شده بودند! بعدها با کمک همان دوستش و مشاوره، توانست به اصل دوستيشان برگردد. آدمها همه مثل هم نميشوند. لزومي هم ندارد که مثل هم باشند. آنها دوستيشان صرفاً به خاطر خودشان بود نه خانوادهها. البته خانوادهها تأثيرگذارند، منکر نميشوم؛ اما مسئله سر سطح خانواده است. ما از لحاظ فکري و فرهنگي شبيه هم هستيم، فقط کيفيت زندگيمان کمي با هم فرق دارد.»
سحر 22ساله و دانشجوي کارشناسي از نوع ديگري از مقايسه و تفاوت ميگويد:
«مقايسهي تفاوتهاي ظاهري هم گاهي دردسرساز ميشود. البته اين تفاوت فقط در ارتباط با دو نفر که همجنس هستند اتفاق ميافتد. خدا احسنالخالقين است. گاهي افراد از داشتههاي خود ناراضياند و سعي ميکنند خودشان را به طرف مقابل برسانند، غافل از اينکه ممکن است خود بهترين باشند. اين بيشتر از مشکلات ناشي از عدم اعتماد به نفس است.»
الهام 25ساله و متأهل، از تفاوتهاي عقيدهاي ميگويد. او معتقد است:
«ميشود يک ديد مثبت داشت، يک ديد منفي. بعضي مواقع، طرف مثبت ميتواند تأثير بگذارد و برخي مواقع نه. اين يک ريسک است؛ يک ريسک خطرناک. خيلي از ازدواجها بر مبناي همين احتمالها اتفاق ميافتد. گاهي طرفين بر حسب اينکه بعد از ازدواج ميشود طرفشان را تغيير دهند تفاوتها را ناديده ميگيرند؛ اما زير يک سقف، تفاوتها پررنگتر ميشود و احتمالها کمرنگتر. اين ريسک بدي است.
همين مورد در دوستيها هم هست. مثلاً من دوستي داشتم که اعتقادات مذهبي داشت و يکي از دوستانش اعتقادات مذهبي نداشت. به مرور دوستش را تحتتأثير قرار داد و همعقيده شدند؛ اما عکس اين قضيه هم ممکن است اتفاق بيفتد، بستگي به اين دارد که چهقدر به اعتقادات پايبند باشيم و چهقدر خودمان را بشناسيم؛ اما در زندگي مشترک فرق ميکند. در دوستي اگر همعقيده نبودند، ميشود کنار آمد؛ اما در زندگي نميگويم نميشود، سخت است. حداقل اينکه زياد تفاوت فاحشي نباشد.»
معصومه، دانشجوي کارشناسيارشد است. نظرش را بيشتر پيرامون علت تفاوتها ميگويد:
«به نظرم علت اينکه تفاوتها ديده ميشود، اين است که ما آدمها را به خاطر خودشان دوست نداريم. هر کسي يک سري معيار و کلام مهم و اساسي در زندگي دارد و همين معيارهاي اساسي باعث ارتباط انسانها ميشود، چه در دوستي و چه در ازدواج. در زندگي مشترک اگر ما با خودمان روراست باشيم و بدانيم از زندگي چه ميخواهيم و چه چيزي برايمان مهم است و چه چيزي اهميت ندارد و در کل اصليات و فرعيات زندگيمان معلوم باشد، روابط اجتماعي و فرديمان بهتر ميشود.
فرض کنيم شما طرز تفکر و عقيدهي يک نفر برايتان مهم است و در اين مورد با همسرتان اشتراک داريد، باقي مسايل شايد مهم باشد؛ اما به عبارتي قابل حل است.
ما بايد آدمها را به خاطر خودشان دوست داشته باشيم؛ به خاطر چيزهاي مهمي که ما را به هم مربوط کرده است. البته اگر چنين طرز فکري داريم، بايد سعي کنيم به اطرافيان هم منتقل کنيم و يا لااقل برايشان توضيح دهيم تا قابل درک باشد؛ چون اطرافيان مخصوصاً در زندگي مشترک نقش مهمي دارند. مثلاً نقش مهم خانواده در زندگي مشترک را نميشود ناديده گرفت.»
نظر نرگس سيساله در مورد تفاوت اين گونه است:
«تفاوتها در هر کسي وجود دارد؛ حتي در يک خانواده هم ممکن است دو فرزند که در شرايط يکساني بزرگ شده باشند، اخلاق، رفتار، سبک و منش متفاوتي داشته باشند؛ اما مهم اين است که چگونه با اين تفاوتها کنار بياييم. بعضي از افراد دوست دارند تفاوتهايشان با ديگران را به نفع خودشان تمام کنند؛ يعني سعي ميکنند ديگران را مثل خودشان کنند. اين به نوعي اثبات خود است. اين ضرر بزرگي به نام «تنها شدن» دارد. وقتي بخواهيد ديگران را شبيه خودتان کنيد، يک جورهايي استبداد تلقي شده و باعث پراکنده شدن ديگران از اطرافتان ميشود؛ چون هيچ کس استبداد و خودخواهي را دوست ندارد. علاوه بر آن، هيچ کس دوست ندارد شبيه ديگري شود؛ مگر اينکه دلايل شخصي خودش را داشته باشد. دفاع از وجود خويش در همه است.»
نيلوفر دوست نرگس، در ادامهي حرفهاي دوستش ميگويد:
«معمولاً اينکه بخواهيم کسي را تغيير دهيم، ناشي از اعتماد به نفس بالا و کاذب ميشود. البته اعتماد به نفس پايين هم باعث آشکار شدن تفاوتها ميشود؛ همانطور که اعتماد به نفس بالا و کاذب باعث ميشود خود را برتر از بقيه ببينيم و بخواهيم آنها را تغيير دهيم. اعتماد به نفس پايين هم سبب تلاش براي اثبات خود ميشود. مثلاً بخواهيم به نوعي خودکمبيني خودمان را از طريقي جبران کنيم يا اينکه با ديگران تفاوتهايي داريم و بخواهيم با اثبات اين تفاوتها خودمان را ابراز کنيم.»
سميرا، نفر سوم از اين جمع دوستانه ميگويد:
«بهترين کار اين است که تفاوتها را قبول کنيم. بپذيريم که مثل پنج انگشت دست، هيچ کس شبيه ديگري نيست. بستگي دارد به اينکه به تفاوتها با چه ديدي نگاه کنيم.»
نرگس ميگويد:
«همه در يک چيز مشترکاند؛ اشتراکي به نام تفاوت! وقتي خود آدمها مهم باشند، تفاوتها رنگ ميبازند.»
نيلوفر حرفهاي دوستانش را با شعري تمام ميکند:
نگاه توست که رنگ دگر ميدهد به جهان!
***
از پارک خارج شدهام. همهي آدمهايي که از تفاوت گفتند، با هم متفاوت بودند؛ اما انگار همه يک مجموعه بودند؛ حتي جمعهاي دوستانه هم آدمهاي متفاوتي داشت. وقتي در ميانشان بودم اين تفاوتها را حس نميکردم. انگار مهم چيزهاي ديگري بود! حالا ديگر بهتر ميتوانم تفاوت نگاه مهوش را با دوستم براي خودم حل کنم.
ياد شعري از حميد مصدق ميافتم که:
ميان من و تو فاصلههاست
گاه ميانديشم
ميتواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري!