پارک پلاس
فریبرز سهیلا
امان از اين حرف مردم
هواي پاييزي که از شيشه به صورت آدم ميخورد، کيف خاصي ميدهد؛ مخصوصاً اگر آخرين هواهاي پاييز باشد. مثل بچهمدرسهايها سرم را کنار شيشه گرفتهام و باد ميخورم. صداي راديوي راننده بلند است؛ اما سر و صداي مسافران، گوي رقابت را از راديو دزديده، صداي باد را هم عقب زده که حتي به گوش من هم ميرسد. انگار هميشه تاکسيها بهترين مکان براي درددل آدمهاست؛ يک گوش شنواي راننده و شايد بقيهي مسافران و يک مسافر که دلي پر از گلايه دارد کافي است براي تبديل شدن تاکسي به محکمه و دادگاه تا رسيدن به مقصد.
حرفهاي مسافر کنار راننده توجهام را جلب ميکند؛ چون از جنس بحثهاي اين روزها مانند: گراني، تورم و تهديد نيست. از جنس خود آدمهاست. مسافر حرفها دارد از حرف مردم!
ميگويد دخترش تحت تأثير حرف مردم و نظرياتشان در مورد زندگي مشترکش قرار گرفته و حالا دارد با دست خودش زندگياش را خراب ميکند.
مسافر کنار من هم حالا کنجکاو شده است و دارد حرفها را گوش ميدهد. خودش هم وارد بحث ميشود که: «اي امان از حرف مردم. روزگار ما سياه شده با اين حرف مردم؛ فلاني اين را گفت بهماني آن را گفت. منظورش چه بود؟ چه ميخواست؟ اقتصاد زندگي هم که کلاً بر پايهي حرف مردم ميچرخد. مردم حرف درميآورند و توقع پشت توقع!»
آخر سر هم رانندهي ساکت، به حرف ميآيد که: «از قديم گفتهاند درِ دروازه را ميشود بست؛ اما درِ دهان مردم را نه!»
با خودم ميگويم: «چهقدر حرف ديگران در تصميمات مهم زندگيمان مهم است؟» از جلوي پارکي رد ميشويم. شايد اين بار هم جوابم را بايد از پارک بگيرم! پياده ميشوم و راهي پارک.
***
نجمه 22 ساله و مجرد است، ميگويد:
«من حرف ديگران برايم مهم است. به هر حال ما داريم توي اجتماع زندگي ميکنيم و با همين مردم. درست است به روحيهي افراد بستگي دارد، اما کمي هم به روحيهي فرد بستگي دارد. گاهي فرد آنقدر روحيهي خوبي دارد که اصلاً حرف ديگران برايش مهم نيست و سعي ميکند تأثيري بر زندگياش نگذارد يا حداقل جنبهي مثبتش را دريافت کند؛ اما بعضيها هم نميتوانند. گاهي يک نفر فقط حرف ميزند و آنقدر هجمهي حرف و نظرش زياد است که خواهناخواه انسان را درگير ميکند.»
رزيتا 19 ساله و يک کنکوري پُرتلاش است. اين را ميشود از تعداد کتابهاي اطرافش فهميد. عصرهاي پُراسترس نبرد با کنکور را با پارک تقسيم ميکند.
او هم معتقد است حرف مردم تا حدي تأثير دارد:
«در مورد مقولهاي مثل دانشگاه هر چهقدر هم بخواهي به خودت بقبولاني کنکور همهي زندگي نيست، محيط و شرايط، تأثير فوقالعادهاي دارد. اگر در خانوادهاي باشي که تعداد نظرها و افکار زياد باشد، ناخودآگاه به تو هم سرايت ميکند. مثلاً اگر همهي فاميل در رشتههاي خوب و دانشگاههاي معتبر قبول شده باشند، سطح توقع بالا ميرود و فشار رواني هم زياد ميشود؛ هر چهقدر هم بخواهي حرف ديگران برايت مهم نباشد نميشود، مردم با حرفهايشان اين فشار را به تو تحميل ميکنند. مثلاً من همين شرايط را دارم. اين ترس هميشه با من است که اگر رتبهام خوب نشود، مردم چه ميگويند؟ با اين همه امکانات و توقع، جواب مردم را چه بدهم؟ اما يکي از دوستانم شرايط مرا ندارد؛ يعني اطرافيان دانشگاهي او از اقوام و دوستان دور هستند. آنهايي هم که نزديکاند زياد درگير اين مسايل نيستند. خب مسلماً فشار کمتري نسبت به من دارد. برايش اصلاً مهم نيست حرف ديگران؛ چون اصلاً حرفي وجود ندارد!»
مينا 27 ساله، متأهل و يک خانم مهندس است که تازه دانشگاه را تمام کرده. او اما نظر متفاوتي دارد:
«از نظر من آدم بايد راه خودش را انتخاب کند و برود؛ يعني نبايد زياد خودت را درگير حرف اين و آن بکني. به نظر من، افرادي که زياد حرف ديگران برايشان مهم است ريشه در روحياتشان دارد. عدم اعتماد به نفس و خودباوري، موجب اين مشکلات ميشود.
من بعضيها را ديدهام که در مورد مسايل مهم زندگيشان هم حرف مردم را دخالت ميدهند و برايشان مهم است. مسئلهاي مثل ازدواج! مثلاً يکي از دوستانم ترجيح ميداد با کسي ازدواج کند که به قول خودش دهنپرکن باشد. بتواند به نوعي پز بدهد. مثلاً باکلاس باشد؛ حتي نوع شهر زندگياش را هم بر اين اساس انتخاب ميکرد و تحصيلات يا جالبتر ارايهي پاياننامهاش را!
وقتي آدم به کاري که ميکند و خودش اعتماد داشته باشد و به خدا توکل کند، ديگر چه اهميتي دارد؛ چون مردم امروز حرفي ميزنند و فردا روز حرف ديگري!»
سميرا همراه ميناست. او 26 سال دارد و متأهل. با حرفهاي مينا موافق است؛ مخصوصاً در مورد ازدواج! او موضوع جالبي را تعريف ميکند:
«من پسرخالهاي دارم که 25 ساله است و خواهان ازدواج. يک بار که از او در مورد ملاکهايش پرسيدم، زيبايي ظاهري برايش مهم بود. دليلش هم همين حرف مردم بود که به قول خودش يکجور حس رقابت بود که ملکهي او زيباتر است! و يک جورهايي همه از زيبايي زنش حرف بزنند.»
اين حرف سميرا باعث شد که دهانم از تعجب باز شود و تعجب من از حرفهايش، نتيجهاش ميشود خندهاي که بر لبان هر سهيمان مينشيند.
زهرا 24 ساله است و دانشجو. او معتقد است: «حرف مردم توي همهي جوانب زندگي رسوخ ميکند؛ اما بستگي دارد تو با چه ديدي به قضيه نگاه کني و چهقدر به کارت و رفتارت اعتماد داشته باشي. مثلاً بعضي خانوادهها آنقدر از حرف مردم ميترسند که آنها را به خواستههاي فرزندانشان ترجيح ميدهند. مثلاً ممکن است بچهاي بخواهد کاري کند که اين کار بد هم نباشد؛ اما مثلاً در عرف مردم آن شهر زياد جا نيفتاده باشد. بعضي خانوادهها به خاطر اينکه مردم حرف ميزنند و جواب مردم را چه بدهند، حاضرند جلوي رؤياهاي فرزندشان را براي آينده بگيرند. بعضي کارها اگر به اين شيوه باشد، نتيجهي مضري دارد. نتيجه اين ميشود که وقتي فرزند از پدر و مادر دور شد و مثلاً به شهر ديگري رفت، بهطور افراطي عمل کند؛ چون راهنمايي ندارد. بارها در موارد مختلف ديدهايم ازدواج، کار، رشته، حتي نوع پوشش! ميتواند خيلي خوب در کنار خانواده کنترل شود. خانواده، به جاي بها دادن به حرف مردم بايد تمام دغدغهاش را براي فرزند بگذارد.»
فرزانه با حرفهاي زهرا موافق است؛ چون تجربهاي از اين جنس را از نوع پوشش دارد. او ميگويد در خانوادهاي بزرگ شده است که زياد به چادر اهميت نميدادهاند؛ اما او در برههاي از زندگياش نياز به پوشش چادر را احساس ميکند و کاملاً مقيد شده، اعتقادات و رفتارش کاملاً برعکس خانواده و اطرافيان ميشود؛ حتي زندگي آيندهاش را هم بر همين اعتقادات ميسازد. با وجود تمام مخالفتها باز هم بر سر عقايدش ميماند؛ چون آنها را باور داشته است.
سعيده از يک جنبهي ديگر به حرف مردم ميپردازد. او 29 ساله و مجرد است: «مردم علاوه بر اظهار نظر در مورد زندگي ديگران و دخالت، عادت ديگري هم دارند و آن اين است که برچسب ذهنشان را به ديگران بچسبانند. مثلاً اگر بخواهي کمي ديرتر ازدواج کني، برچسبها روانهي تو ميشود؛ مخصوصاً در شهرهاي کوچکتر. حرفهايي از اين قبيل که لابد کسي را زير سر دارد، بيقيد است، مشکلي دارد و...
اين برچسب در همهي موارد است، چه خوب باشد چه بد! مثلاً چه زود ازدواج کني چه دير دست به کار شوي. اگر قرار باشد به حرفهاي ديگران توجه کني، سرسام ميگيري!»
او معتقد است که «حرف ديگران بايد تا حدي تأثير داشته باشد که حکم مشاوره را داشته باشد نه طوري باشد که آدم فقط حرف خودش را بگيرد و نه کلاً گوشش به دهان مردم باشد؛ چون آدمي در همهي جوانب کامل نيست. گاهي حرف ديگران حتي اگر طعنه و کنايه هم باشد باعث ميشود، چشم و گوش آدم باز شود. بستگي دارد که حرفها را چهطوري غربال کنيم.»
***
از پارک خارج ميشوم و به حرفهايي که شنيدهام فکر ميکنم. به آدمها نگاه ميکنم. چند نفر از همين مردمي که الآن مشغول کاري هستند (خريد، تفريح، درس و...). حرف مردم برايشان مهم است؟
توي کارهاي روزانهيمان حتي يک خريد ساده، حتي پوشش، چهقدر مواظب حرف مردم هستيم؟ چند رؤيا را به خاطر حرف مردم در نطفه خفه کردهايم؟ مهمترين چيز اين است که:
«يادمان باشد افق آينده را با مداد خودمان ترسيم کنيم!»