چند کلمه با شما
فریبرز سهیلا
جعبهي زندگي
فرض کنيد دوستي به مناسبتي مثلاً تولدتان، جعبهي زيبايي را به شما هديه ميدهد. شما جعبه را نگه ميداريد و به شدت از آن مراقبت ميکنيد. در اين جعبه، ميتوانيد زيورآلات و يا چيزهاي باارزشتان را نگهداري کنيد يا چيزهاي ديگري در آن قرار دهيد.
چند سال که بگذرد و يک روز اتفاقي در بين وسايلتان اين جعبه را پيدا کنيد و سري به آن بزنيد و محتويات آن را بررسي کنيد، دو حالت اتفاق ميافتد: يا محتويات آن شامل اشيايي است که خاطرههاي خوشي را براي شما زنده ميکند، يا اشيايي که هيچ حسي ديگر به آنها نداريد: آنقدر که ممکن است آنها را از جعبه بيرون بياوريد و دور بريزيد؛ اما ممکن است اشياي خوبي هم در اين بين باشد؛ اشيايي که آنقدر ارزشمند باشند که بتوانيد به ديگران هديه بدهيد يا بهعنوان يادگاري از گذشتهيتان به اطرافيانتان نشان دهيد.
زندگي شبيه همين جعبه است. هديهاي است از سوي خدا که به ما داده شده است و اين به ما بستگي دارد که در درون اين جعبه چه چيزي قرار بدهيم. ما در اين جعبه، چيزهاي کوچک و بزرگ، مهم و بياهميت قرار ميدهيم. اما آنچه مهم است، اين است که وقتي برميگرديم و به جعبهي زندگيمان نگاهي مياندازيم، چه اندازه محتوياتش مهم است؟ چهقدر برايمان ارزش دارند يا اصلاً ارزششان را از دست دادهاند و دورشان ميريزيم؟
اهداف، آرزوها، کارهايي که در طول زندگي انجام ميدهيم و موفقيتهايي که در زندگي به دست ميآوريم، همان محتويات و اشياي داخل جعبه است.
چند سال بعد که داريم به جعبهي زندگيمان نگاهي مياندازيم و جعبهي هديهي خداوند را بررسي ميکنيم، با چه چيزي روبهرو ميشويم؟ چيزهايي که حتي به درد خودمان هم نميخورد و حتي يک لبخند خوش از يک خاطرهي خوب را براي لبهايمان به ارمغان نميآورد؟ يا برعکس، چيزهايي که ميتوانيم به آنها افتخار کنيم و با سربلندي به ديگران نشان دهيم و حتي به جعبهي زندگي ديگران هديه بدهيم؟
مواظب جعبهي زندگيتان باشيد. حواستان باشد چه چيزي را در آن قرار ميدهيد. يادتان باشد چند سال بعد، يا حتي چند وقت ديگر، چيزهايي که در جعبه قرار ميدهيد، همان ارزش و خاصيت را داشته باشند و حتي باارزشتر!
يادمان باشد جعبه را طوري پر کنيم که اگر سالها بعد، اتفاقي کسي از کنار جعبهيمان گذشت، جذبش کند.
شروع کن، يک قدم با تو (ساز و کار چرخ و فلکي)
همهي ما تجربهي چرخيدن با چرخوفلک را داريم. چه آن موقعها که با جيغ و شادي بچگانه سوار چرخوفلک ميشديم و صداي شاديمان گوش فلک را کر ميکرد و چه بعدها که بزرگتر شديم و همراه شادي بچهها به وجد ميآمديم.
اما گذشته از شادي و نشاطي که چرخوفلک دارد، يک ساز و کار خاصي هم در اين بين هست. چرخ و فلک، ابتدا آرام آرام ميچرخد و به تدريج تند ميشود.
اين کند بودن ابتداي چرخوفلک، ميتواند ما را خسته و کسل کند؛ اما مهم اين است که همين کندي، ما را به سمت هيجان ميبرد. هيجاني که صداي جيغ ما را به گوش آسمان ميرساند. مسئلهي مهم اين است که حتي اگر از ابتداي کسلکننده و بيهيجان چرخوفلک هم خسته شويم، دايم منتظر نقطهي اوج چرخش هستيم و بنابراين، منتظر ميمانيم. صبر براي رسيدن به هيجان، خستگي را برايمان کمرنگ ميکند و شايد اصلاً نبينيم و نفهميم؛ چون دايم داريم به هيجان و تندي فکر ميکنيم.
در زندگي، گاهي اتفاقهايي پيش ميآيد که شبيه همين سازوکار چرخوفلک است. مثلاً وقتي کار جديدي را شروع ميکنيم، ممکن است ابتداي راه کسلکننده باشد و ما را خسته کند يا مشکلاتي که پيش ميآيد، ما را از ادامهي راه منصرف کند؛ اما مسئله اين است که اين اتفاق يا کار، ممکن است چرخوفلکي باشد؛ يعني شبيه سازوکار چرخوفلک، ابتداي راه کند باشد؛ اما بعد از شروع و روي دور افتادن، به تندي برسد و يک هيجان خوب و شيرين منتظر ما باشد.
مهم اين است که ابتداي راه، کار را رها نکنيم تا از هيجان و لذت پايان کار بهرهمند شويم. ميتوانيم وقتي کاري را شروع ميکنيم، چرخوفلکي به قضيه نگاه کنيم؛ يعني حتي اگر ابتداي راه هم خسته شديم، به هيجان پايان فکر کنيم تا اين خستگي و کسلي برايمان کمرنگتر بشود.
گاه وسوسهي خستگي، تحريک اطرافيان، نااميدي و انرژيهاي منفي که به سمتمان ميآيد، ما را از ادامهي کار بازميدارد؛ آنقدر که مثل يک پرنده از اين شاخه به آن شاخه ميپريم. اين کار باعث ميشود. هرگز پرواز در عرصهي آسمان را تجربه نکنيم.
براي شروع، فقط به گام برداشتن نياز داريد؛ يک قدم... دو قدم..... و سپس دويدن و بعد هم پرواز. از قدمهايتان خسته نشويد. حواستان باشد اگر ابتداي راه جا بزنيد، هيچ وقت طعم هيجان را نميچشيد.
درصد حواستان چند است؟
يک روز اگر کلي کار داشته باشيد و همزمان دوستي قرار باشد براي ناهار مهمان منزل شما باشد، احتمالاً اولين واکنش و حرفتان اين است که از کجا بايد شروع کنم؟
درست کردن غذا؟ درست کردن مخلفات، آماده کردن کارهاي خودتان، رفت و روب کردن و.....
بدترين اتفاقي که در اين هنگام ميتواند بيفتد، اين است که با اين همه کار مهم و اساسي و استرسي که داريد، يک اتفاق بياهميت يا کماهميت رخ بدهد. مثلاً دوستي زنگ بزند و کلي از وقت شما را بگيرد يا خودتان به يک کار بياهميت بپردازيد يا براي خالي شدن استرس، گوشي تلفن را برداريد و با دوستتان حرف بزنيد. اين کار فقط باعث ميشود که از کارهايتان عقب بمانيد و بدتر، به کارهايتان نرسيد. پس بايد تمام حواستان به کارتان باشد تا درست و به موقع به انجامشان برسيد.
برگرديم به کارهايي که داريد. احتمالاً شما هم ميآييد کارها را اولويتبندي ميکنيد و مهمترين و وقتگيرترين کار را ابتدا انجام ميدهيد و کارهاي ديگر را در خلال اينها جا ميدهيد. مثلاً در تهيهي غذا، مهمترين چيز، آماده کردن غذاي اصلي است. هيچ وقت ابتدا سالاد را آماده نميکنند، بعد غذا را براي طبخ بگذارند؛ بنابراين، بيشترين درصد حواستان به غذاست و بقيه فرعيات هستند.
در زندگي، وقتي داريد کاري را شروع ميکنيد و همزمان يک سري کارهاي فرعي ديگر هم داريد، بايد درصد حواستان را بسنجيد. ابتدا بايد کارهايتان را اولويتبندي کنيد تا بتوانيد قسمت اعظم حواستان را به مهمترين کارتان اختصاص دهيد. اگر در اين زمان حواستان جذب کار فرعي شود، ممکن است کار مهمتان از بين برود و يا به نتيجهي مطلوب و دلخواه نرسيد. نکتهي ديگري که بايد به آن توجه کنيد، اين است که بتوانيد به خوبي تشخيص دهيد که مهمترين کارتان در حال حاضر چيست. ممکن است کاري در زماني که هستيد، مهمترين کار باشد و در زمان بعد اهميت کمتري داشته باشد. اختصاص دادن بيشترين حواس به يک کار فرعي، اشتباه محض است، که تنها نتيجهاش عقب ماندن از مهمترين کار زندگيتان است.
پس مواظب حواستان باشيد. خوب تقسيمش کنيد و درصدهاي خوبي به مهمترين کارتان بدهيد.