چند کلمه با شما
فریبرز سهیلا
جعبههاي ناتمام
فرض کنيد دوستي جعبهاي را به امانت به شما ميدهد و سفارش ميکند جعبه را به فلان مقصد برسانيد و تأکيد ميکند تا زماني که جعبه را به مقصد نرساندهايد، يک لحظه هم آن را از خودتان دور نکنيد.
شما به هر دليلي اعم از دور بودن مسافت، يا هر چيز ديگري جعبه را به مقصد نميرسانيد و ميگذاريد در يک فرصت مناسب آن را به مقصد نهايياش برسانيد.
اما مسئلهي مهم اين است که آن جعبه مدام با شماست؛ حتي وقتي به تفريح ميرويد و ميخواهيد از زندگي لذت ببريد و حتي در غم و شادي و خلاصه همهجا.
جعبه وزني ندارد؛ اما اين مدام با شما بودنش، وزن حضورش را چند برابر وزن فيزيکي آن ميکند.
حالا وارد زندگي واقعي خودتان بشويد. جعبه حکم اهداف ما را دارند. اهدافي که بايد به مقصد برسند و تا زماني که به سرانجام نهايي خود نرسند، هر لحظه و هميشه با ما هستند. چند جعبه از اين قبيل جعبهها در زندگيتان است؟
جعبهها را رؤياهاي ما به ما ميدهند. رؤياهايمان براي فردا، جعبهي اهداف را به ما ميدهند. اهداف، مدام با ما هستند تا زماني که به مرحلهي بارور شدن برسند. شايد اين موضوع براي شما هم پيش آمده باشد که دغدغهي فکري، مانع از آن شود که طعم يک شادي را آنطور که هست بچشيد! دغدغههاي فکري ناشي از اهداف ناتمام. اهدافي که شايد تا مقصد هيچ فاصلهاي نداشته باشند، بدون هيچ سنگيني، فقط کمي تلاش و اراده لازم داشته باشند براي بارور شدن و خلاص شدن از اين همه دغدغه.
اگر جعبهي اهدافتان را به مقصد نرسانيد، مدام با شما هستند؛ در تفريح و شادي، در غم و ناراحتي، و اين شايد بيش از هر چيز ديگري آرامش را از شما سلب کند. شايد سنگيني حضور جعبهي اهداف، بيشتر از سنگيني تلاشي باشد که براي به مقصد رساندن آنها لازم است.
پس اهدافتان را بسنجيد و تمامش کنيد. بگذاريد سنگيني حضورشان در زندگيتان کم شود. بهعلاوه، يادتان باشد شادي واقعي هر کس به واقعيت رسيدن رؤياهايش است. رؤياهاي شما زماني جامهي واقعيت ميپوشند که شما اهدافتان را به مقصد نهاييشان رسانده باشيد. يادتان باشد شاد بودن و طعم واقعي شادي سهم شماست.
ماشينهاي از دست رفته
تصور کنيد، يک روز با عجلهي تمام دنبال کاري رفتهايد. پس از انجام کارتان با عجله خودتان را به کنار خيابان ميرسانيد تا به تاکسياي که ميبينيد برسيد و شما را به مقصد برساند؛ اما ناگهان تلفنتان زنگ بخورد يا يک نفر اتفاقي جلوي شما را بگيرد و از شما نشاني يا حتي ساعت را بپرسد و شما تاکسي را از دست بدهيد.
اگر در اين حالت، مدام چشمتان به تاکسي رفته باشد، به همان سمت بنگريد و به اين فکر کنيد که چهقدر حيف شدکه تاکسي از دستتان رفت و چه ميشد اگر مثلاً تلفنتان زنگ نميخورد يا آن فرد سؤالش را از کسي غير از شما ميپرسيد! شما مدام به اين مسائل فکر ميکنيد، غافل از اينکه پشت به ماشينها و تاکسيهاي ديگري ايستادهايد که ممکن است شما را درست جلوي مقصد پياده کنند.
زندگي واقعي هم شبيه همين است؛ موقعيتها، ماشينهايي هستند که ما را به هدف ميرسانند. اگر به خاطر يک موقعيت از دست رفته غبطه بخوريم و تمام فکر و ذکرمان همان موقعيت باشد، تمام موقعيتهايي را که پشت سرمان وجود دارند نميبينيم و بالطبع نميتوانيم صيدشان کنيم.
بهعلاوه از دست دادن يک موقعيت يک نشانه است. شايد اگر يک موقعيت از دستمان رفت و نتوانستيم شکارش کنيم، چه بسا موقعيتهاي ديگري منتظرمان باشند که بيشتر و بهتر از موقعيت قبلي براي ما سود و منفعت داشته باشند و بهتر ما را به اهدافمان برسانند!
برميگرديم به همان مثال ماشين؛ اگر يک سؤال کوتاه يا يک تلفن اشتباه ما را از رسيدن به تاکسي بازدارد، شايد ماشين بعدي ما را درست جلوي مقصد پياده کند. شايد هم يک دوست قديمي را ببينيم که با يک تير دو نشان بزنيم؛ رسيدن به مقصد و ديدن دوست قديمي!
زندگي هم همين است، شايد يک موقعيت خوب پشت يک موقعيت از دست رفته منتظر ماست!
حواستان را جمع کنيد؛ نکند غبطهي يک موقيعت از دست رفته شما را پشت به موقعيتها قرار دهد.
کنترل کيفي زندگي
همهي کارخانهها، بخشي را بهعنوان کنترل کيفي دارند؛ در اين بخش، محصولات کارخانه از نظر کيفيت توسط مهندسان بررسي ميشود تا محصولات هميشه کيفيتي را که مد نظر است داشته باشند. تا هم به اعتبار کارخانه لطمهاي وارد نشود، هم مشتري از محصولات راضي باشد. علاوه بر آن، کارخانهها بايد تنوع محصولات خود را حفظ کنند و هميشه محصولات متنوع و جديدي را ارائه دهند. اين شرط ماندگاري در بازار است و پيروزي در تجارت.
گاهي لازم است شبيه همين کارخانهها، براي زندگيمان يک بخش کنترل کيفي داشته باشيم تا همواره بدانيم کيفيت زندگيمان در چه حدي است. برخي مواقع، آنقدر به روزمرگي زندگي عادت ميکنيم که يادمان ميرود از زندگي چه ميخواستيم و داريم به کجا ميرويم. اين يعني کنترل زندگي از دستمان خارج شده و کيفيت زندگيمان پايين است.
عادت به روند زندگي، حتي اگر روند خوبي هم در پيش داشته باشيم، باز هم به کنترل نياز دارد؛ وگرنه اين امکان وجود دارد که با وجود خوب بودن اوضاع، باز هم احساس خوبي نداشته باشيم. گاهي زندگي را بايد زير ميکروسکوپ کيفيتسنجي گذاشت و موشکافي کرد. اينکه کجا ايستادهايم و به کجا ميرويم.
کنترل کيفي زندگي، علاوه بر راضي بودن خودتان از زندگي، اين امکان را ميدهد تا وقتي از بيرون به زندگيتان نگاه ميکنيد، لبخند رضايت بر لبانتان باشد.
زندگيتان را هرچند وقت کنترل کيفي کنيد؛ اهداف و مسيرتان را بسنجيد. بدانيد در همان راهي که ميخواستيد هستيد يا نه؟ اگر به روند عادي عادت کنيد، شايد وقتي متوجه شويد که مسير را اشتباه رفتهايد و اصلاً کالاي باکيفيتي در طول عمرتان نساختهايد.
گاهي هم بايد چاشني تنوع را به زندگي اضافه کرد. منتظر نمانيد کسي يا چيزي يا اتفاقي تنوع را به زندگي شما اضافه کند. خودتان تنوع زندگيتان را بسازيد. شما مهندس زندگيتان هستيد.