پارک پلاس
فریبرز سهیلا
يار مهربان اين روزها
هوس کتاب خواندن به سرم ميزند، آن هم در هواي خوب و پاک پارک که گاه خلوت است و گاه شلوغ. گاه با آدمها و بچههايي که صداي شيطنتشان گوش فلک را کر ميکند و گاه آرام با آدمهايي که هر کدام در يک گوشه، غرق در افکارشان هستند. گاه هم با آدمهايي که غرق در دنياي نوشتهها هستند. يکي تست ميزند، ديگري رمان ميخواند و آن يکي روزنامه!
اما توي همهي اين چيزها، خيلي فکرها به ذهنم ميرسد؛ خيلي چيزها که باعث ميشود بعضي علامت سؤالها توي گوشهي ذهنم متولد شود.
آمارها نشان ميدهد سرانهي مطالعه در ايران کم است و ما ملّتي کتابخوان نيستيم. براي فهميدن اين موضوع، حتي اگر آماري هم نباشد با يک نگاه به اطراف ميتوان جاي خالي کتاب و نوشتهها را حس کرد. وقتي توي خيابانها و مسيرها قدم ميزنيم و ميبينيم که کافينت و گيمنتها هر روز شلوغ و شلوغتر ميشود و کتابخانهها خلوتتر. اينکه بچههايي به جاي آشنا شدن با يار مهربان، هر روزشان با غولهاي کامپيوتري سر ميشود و تمام فکر و ذکرشان ميشود کشتن اينها. آنقدر که توي خواب هم با آنها درگير ميشوند.
اينکه مرکز بازيهاي کامپيوتري دارد مثل قارچ توي شهر رشد ميکند و هر روز يک مرکز جديدتر ميبيني و در عوض کتابفروشي که ديروز از آن خريد کردي، فردا پارچهاي سردرِ آن ميبيني که «به علت تغيير شغل...»
همهي اينها را که ميبيني، ميفهمي؛ حتي اگر آماري برايت نگويد سرانهي مطالعه در ايران خيلي کم است و يار مهربان کتابهاي دبستاني، گوشهنشين زندگي مردم شده و گاهي هم به بيرون پرت شده است. حالا خيليها، يار مهربان ديگر يارشان نيست؛ خيليها هم به فکر غذاي روحشان نيستند. البته از پرواز صعودي قيمت اين غذاي روح، توي بازار بلبشوي اقتصادي هم نميشود گذشت که خيليها را جا گذاشته و دستشان را از يار مهربان جدا کرده است.
بعضيها را هم که ميخواهي دعوت کني به کتابخواني، صاف زل ميزنند توي چشمانت- از آن نگاههاي عاقل اندر سفيه- که دلت خوش است عزيزجان. لابد خودت دستت توي خرج نيست که دم از غذاي روح ميزني!
اما آن سؤالي که توي ذهنم متولد شده، اين است که يار مهربان هر کس چه شکلي است؟ مطالعه فقط دست گرفتن کتاب است؟
آقاناصر، کاسب محل است. وقتي از او در مورد مطالعه ميپرسم، ميگويد:
«ما که نميرسيم کتاب دستمان بگيريم و بخونيم. از صبح تا شب دنبال يک لقمه نان حلاليم. شب هم خسته و کوفته به زور به زن و بچهيمان ميرسيم. کتاب خواندن خوب است. من به بچههايم توصيه ميکنم تا جواناند و فرصت دارند، کتاب بخوانند؛ اما ما که شغلمان فرصت مطالعه نميدهد، از طريق ديگر اطلاعات کسب ميکنيم. همهاش با کتاب خواندن آدم چيز ياد نميگيرد. درست است کتاب خواندن بهتر است و لذت دارد. آن موقعها که جوانتر بوديم و فرصت بيشتري داشتيم لذت کتابخواني را چشيدهايم؛ اما حالا وقت نميکنيم؛ نه وقت و نه حوصلهاش را داريم. حالا از طريق ديگر کتاب ميخوانيم. از اتفاقها و ماجراهايي که اطرافمان ميافتد و ميشنويم، از سرگذشت آدمها و کارهايشان، گاه زندگي آدمها خودش يک مثنوي است. کما اينکه اکثر کتابها هم از روي همين ماجراها نوشته ميشود.»
پيرمرد حدود 50- 60 ساله که بازنشسته است و عصرها را با همسنوسالانش دور هم در پارک ميگذرانند يا جايي شبيه مغازهي آقاناصر هم همين نظر را دارد. او معتقد است «مثلاً وقتي خبري از اخبار ميگيري يا با همکاران و دوستانت دربارهي مسئلهاي صحبت ميکنيد، اين خودش بهنوعي کسب اطلاعات است. بالأخره يکي اين ميگويد يکي آن. يکي از چيزي که خوانده ميگويد و ديگري از چيزي که برايش از جايي نقل شده. يک حرف حساب از بين اين همه حرف درميآيد. ما هم اين طوري کسب فيض ميکنيم.»
حسين، که فوقليسانس و استاد دانشگاه است و همزمان، مدير بازرگاني يک شرکت نيز هست، نظر ديگري دارد.
او دو ساعت قبل از خوابيدن را به مطالعه اختصاص داده است. او ميگويد: «سعي ميکنم بين کارهايم جايي را براي مطالعه حتماً بگذارم؛ چون هم اقتضاي کاريام است، هم اينکه به مطالعه علاقه دارم. اگر کتاب خوبي به من معرفي شود حتماً ميخوانم؛ ولو اينکه مربوط به کارم نباشد و متقابلاً هم اگر کتاب خوبي بخوانم، آن را به بقيه پيشنهاد ميدهم. هميشه هم به اطرافيان تأکيد و تشويق به خواندن ميکنم. بايد خواند، بيرحمانه خواند و خواند. وقتي شروع ميکني به مطالعه، ديگر نميتواني دل بکني. در فهميدن نميشود درجا زد؛ هر روز مشتاق و مشتاقتر ميشوي. مطمئن هستم اگر حتي اقتضاي کاريام هم نبود، حتماً کتاب ميخواندم.»
مريم 19 ساله است و دانشجو. او هم با مطالعه، موافق است. ميگويد: «وقتي شروع کني به مطالعه، ديگر نميتواني بِبُري. تختهگاز ميروي. من اوايل شايد يک کتاب دويستصفحهاي را دو هفته يا شايد هم يک ماه طول ميکشيد که بخوانم؛ اما بعد از مدتي اين زمان کاهش پيدا ميکرد؛ چون روز به روز بيشتر به مطالعه علاقهمند ميشدم. حالا شايد يک کتاب دويستصفحهاي را يکروزه هم بخوانم. وقتي اتفاق مطالعه توي زندگيات رخ ميدهد، ديگر پايبند نيستي؛ هي ميخواني و دوست داري بخواني.»
اما دوست مريم، نظر ديگري دارد. او ميگويد آنقدر سرش با کتابهاي درسي گرم است که ديگر وقت و حوصلهاي را براي اينکه به سمت مطالعه برود ندارد. او ميگويد:
«آنقدر در طول سال و ماه بايد کتاب بخوانيم که ديگر مطالعهي غيردرسي را توي برنامهيمان محسوب نميکنيم؛ و اگر فرصتي پيش بيايد، از کتاب فرار ميکنيم.»
او معتقد است در شرايط ديگر هم ميشود کتاب خواند. مثلاً همين اينترنت:
«وقتي توي اينترنت هستي يا صفحهي دوستت را در وبلاگ يا فيسبوکش ميخواني، بالأخره داري ميخواني و يک اطلاعاتي کسب ميکني. نميگويم همهي اطلاعات مفيد است و درست؛ اما اطلاعات خوب هم دارند. بستگي دارد دنبال چه چيزي باشي؛ مثلاً من وقت استراحتم را به اينترنت اختصاص ميدهم، به وبگردي. خوب در اين وبگردي بالأخره چيزي عايدم ميشود؛ يک تکنولوژي جديد، يک مقاله يا حتي يک قطعه شعر.»
ميترا که همراه مريم است و همسن و سال او، در ادامه ميگويد:
«بستگي دارد به چه ديدي کتاب بخواني. خيليها براي ادعاي روشنفکري کتاب دست ميگيرند، براي اين که چهار تا حرف ياد بگيرند که بعضي جاها عقب نمانند و بعضي جاها با خواندههايشان پز روشنفکري بدهند. بايد کتاب را براي کتاب خواند، براي يادگرفتن. با اين ديد که باشي، از هر موقعيتي براي خواندن استفاده ميکني: کتاب، روزنامه، اينترنت...»
مهرداد که کارمند تماموقت شرکت مخابرات است و متأهل، در خصوص مطالعه ميگويد که آنقدر درگير کار است که وقتي براي مطالعه ندارد. همين اخبار را هم به زور ميرسد گوش دهد. او معتقد است، دغدغههاي زيادي که در زندگي آدمها وجود دارد، مخصوصاً زندگي در يک شهر بزرگ، وقتي براي اوقات فراغت نميگذارد. تا يک وقت آزاد هم به دست ميآورد، ترجيح ميدهد با خانوادهاش باشد تا با کتاب و دور از آنها. يا حتي اگر وقت کند، بخوابد!
زينب به مطالعه علاقهمند است. او ديپلمه است و چند روزي براي بازديد از اقوام، از شهرشان راهي اينجا شده است. او از نبود امکانات در شهرش گلايههاي زيادي دارد. او ميگويد: «خيلي از کتابهايي که دوست دارم بخوانم در شهرمان پيدا نميشود. گاهي به بقيه که گذارشان به شهرهاي بزرگ ميافتد، ميسپارم برايم کتابي بخرند يا اگر خودم بتوانم بيايم، که اين اغلب کم پيش ميآيد. بقيه هم هميشه امکان ندارند، شايد در سال يکي- دو بار. خيلي از کتابهايي را که از طريق اينترنت آشنا ميشوم يا در موردشان ميخوانم، نميتوانم تهيه کنم و شايد خيلي طول بکشد تا به دستم برسد!»
کتابخانهها هم در شهرشان محدود است. او در اين مورد ميگويد: «بعضي اوقات، بعضي کتابها را که ميخواهي در کتابخانهها نيست.»
او در مورد کتابهاي الکترونيکي هم ميگويد: «بعضي از اينها خوب است؛ اما همهي کتابهاي الکترونيکي خوب نيستند.» علاوه بر آن، لذت مطالعه را در ورق خوردن کتابها ميداند. اين که کتاب را با دستت لمس کني!
سليمه هم نظر مساعدي روي کتابهاي الکترونيکي ندارد. از نظر او، همه امکان خريد اين وسايل را ندارند، وسايلي که بتوان با آن کتاب الکترونيکي خواند.
او ميگويد: «مثلاً ما دانشجو هستيم و در خوابگاه زندگي ميکنيم. همه لبتاب نداريم. استفاده از کامپيوترهاي دانشگاه يا خوابگاه هم محدود است. علاوه بر آن، شلوغي اينجور جاها براي مطالعه و خواندن خوب نيست.»
يکي از هماتاقيهاي من خيلي به مطالعه علاقهمند است؛ اما به دليل وضع مالي، امکان خريد تبلت يا چيزهاي ديگري را که بتوان به راحتي با آن کتاب الکترونيکي خواند، ندارد. هزينهي سرسامآور کتابها هم اين روزها وجود دارد.
کتابخانهها هم يا کتابهاي مورد نظر ما را ندارند يا بعضيهايشان شرايط عضويت خاصي دارند. مشکل ديگري که هست، نبود وقت براي رفتن به اينجور جاهاست. مثلاً ما از صبح تا شب درگير درس و کار و دانشگاه هستيم، اصلاً وقت رفتن به کتابخانه را نداريم.»
ميلاد، 26 ساله و عضو يک گروه هنري است. نظرش را راجع به مطالعه اينگونه بيان ميکند:
«مطالعه لزوماً خواندن کتاب نيست؛ گاهي با ديدن حتي يک فيلم يا سريال هم ميتوان نکات خوبي ياد گرفت؛ اين هم نوعي مطالعه است. بعضي از تئاترها، فيلمها و نمايشنامهها کلي درس براي يادگرفتن دارند.»
***
همهي اين حرفها را گوش ميدهم و بعد، ياد آن صفحهي کتاب دبستان ميافتم که عکس يک کتاب بود و شعر يار مهربان. يار مهربان، اين روزها شکل و شمايل زيادي پيدا کرده: گاهي مجازي، گاهي ديجيتالي و گاهي نقل و گفتوگو.
هرکس يار مهربانش، يک شکلي است. يار مهربان من با يار مهربان تو فرق دارد؛ اما يار مهربان کاغذي، عجيب، غريب افتاده است!