هميشه
شعرائی راد رابعه
هميشه دير ميکني
هميشه مثل بادبادکي
ميان شاخ و برگ خاطرات تلخ
گير ميکني
اميد را که شادمان
در ارتفاع بيخيالياش
پرنده ميشود
ميان يک قفس
اسير ميکني
هزار چاه ميکَني
ميان جادهاي که روبهروي تو
گشوده است
و با هزار پهلوان آرزو
گرسنگان چاه را
به يک اشاره
سير ميکني
هميشه صرف ميکني
نميشوم، نميشوي، نميشود
تو را چه ميشود
که واژههاي رنگي خيال را
و اين همه نشاط و شور و حال را
به يک علامت سؤال
چنين حقير ميکني؟