اوضاع عرب جاهلي در نهج البلاغه
سالاری مهدی
مهدي سالاري
حلقه تاريخ اسلام
گروه فرهنگ و تاريخ
چكيده: نگارنده در اين مقاله سخنان امام علي7 در نهج البلاغه را كه اختصاص به اوضاع عرب جاهلي دارد، برگزيده و با توجه به ديگر منابع و تفاسير، آن سخنان را مورد بررسي قرار داده است.
عرب جاهلي، انساني رشد نيافته و بدوي است كه نميتوان در سراسر عمر او نكتهاي قابل تأمل پيدا كرد. خوراك او بدترين خوراكها، رفتارش بسيار ناخوشايند، پوشاكش خشن و محل خوابش سنگلاخ ميباشد. خدا در ميان اين انسانها به فراموشي سپرده شده و دين، كهنه پوستيني است كه هيچ ارزشي ندارد و شيطان تنها فرمانرواي سرزمين قلبهاي آنها است.
كليد واژگان: امام علي7، عرب، جاهلي، فرهنگ، دين، پيامبر6
نهجالبلاغه را ميتوان يكي از منابع اصيل فرهنگ اسلامي دانست كه بررسي و كاوش در آن، حقايقش را بيشتر نمايان ميگرداند و بر عمق درك ما ميافزايد. در هيچ جاي اين كتاب نميتوان رگههاي سستي و ضعف را پيدا كرد؛ زيرا تمام مطالب آن برگرفته از قرآن و آيات الهي است و اين يكي از نقاط قوت نهجالبلاغه به شمار ميرود. بدينسان ميتوان نهجالبلاغه را يكي از اسناد مهم و غير قابل تشكيك اسلام دانست؛ چرا كه انسجام كلمه و موزون بودن الفاظ و ژرفاي عميق معاني، آن را جعلناپذير كرده و راه هرگونه خدشهاي را بر آن بسته است. بيگمان چنين اثري، گويندهاي دانا و آگاه به زمانه داشته كه از ديدي باز و نگاهي عميق بهرهمند بوده است.
گويندة اين خطبهها، تاريخشناس و آشنا به گذشتة تاريخ بشر بوده و از سرگذشت عبرتآموز اقوام و ملل پيشين به خوبي اطّلاع داشته است. شخصي جامعهشناس و آگاه به احوال اجتماع كه از حركت تكاملي و روند انحطاطي جوامع كه در اثر اعمال و رفتار عموم جامعه شكل ميگيرد، به خوبي آگاهي داشته و فرهنگ جاهليت را چه قبل و چه بعد از اسلام ميشناخته است.
امام علي7 به خوبي با اخلاق، رفتار و روحيات مردم آشنايي داشته و بر عوامل انحراف آنها واقف بوده است. حضرت در خطبههاي مختلف به زيبايي، اوضاع و احوال عرب جاهلي را ترسيم نموده است، به گونهاي كه از آن ميتوان به عنوان سند محكم تاريخي در شناخت عصر جاهلي استفاده كرد.
محور اين نوشتار سخنان آن امام است و با بهرهگيري از آيات قرآني و شواهد تاريخي، عقايد و خصوصيات عصر جاهلي تبيين ميگردد. (در اين كار از ترجمههاي مختلفي استفاده شده است.)
فصل مقدّماتي
واژة جاهليّت، از ريشة جهل گرفته شده است؛ با اين حال مفهوم آن الزاما به معناي جهلي نيست كه ما در مقابل دانش و علم به كار ميبريم.
اين لفظ ابتدا در قرآن آمده است. بنابراين به قرآن مراجعه ميكنيم تا ببينيم معاني جاهليّت در قرآن چيست؟ در قرآن ميخوانيم:
} وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّى الْأُولَي... {[1]؛ «و در خانههاي خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد...».
و در آيهاي ديگر ميفرمايد:
} إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّى حَمِيَّى الْجَاهِلِيَّى ... {[2]؛ «[به خاطر بياوريد] هنگامي را كه كافران در دلهاي خود خشم و نخوت جاهليت داشتند...».
چنين به نظر ميرسد كه در اين آيات، قرآن مصداق را نه به طور مطلق، بلكه شكل جاهلي آنها را كه با معيارهاي اسلام سازگار نيست، محكوم ميكند. در نهجالبلاغه نيز، همانطور كه اشاره خواهد شد، در مواردي كلمههاي جاهلي و جاهليت به كار رفته است. در يك مورد امام علي7 مردم را از جاهليتي كه بنياميّه به همراه خواهند داشت و در آن چراغ هدايت، علم و انديشه نخواهد بود، برحذر ميدارد[3]. در جاي ديگر مردم را از اطاعت رؤساي ناصالح كه بر اساس قواعد ناشي از عصبيت، فتنه، شمشير و تفاخر جاهلي حركت ميكنند، باز ميدارد[4].
جواد علي ميگويد: «عقيده من در مورد جاهليت اين است كه اين كلمه به معناي سفاهت، حماقت، حقارت، خشم و تسليمناپذيري در مقابل اسلام و احكام آن ميباشد[5].» كلمة جهل مشتق از جهل نقيض علم نيست، بلكه از ريشة جهل و به معناي خيرهسري، پرخاشگري و شرارت است و در مقابل اسلام به معناي تسليم، طاعت خداوند و رفتار و كردار بزرگوارانه قرار ميگيرد[6].
قبل از هر سخني دربارة جاهيت بايد حدود زماني و مكاني اين دوران را يادآور شده و پس از آن ويژگيهاي اين دوره را بررسي كرد. از نظر زماني دوران قبل از بعثت تا حدود 150 سال را دوران جاهلي مينامند[7]. از نظر مكاني نيز چون اين اسم براي اولين بار از سوي قرآن براي دوران قبل از بعثت به كار رفته، محدودة مشخّصي را منظور نكرده است. قرآن بيشترين مصاديقي را كه از نظر معياري غلط بداند، كارهاي جاهلي محسوب ميكند. بنابراين چه بسا بتوان ايران و روم آن روز را نيز بخشي از دنياي جاهليّت دانست، اما ما در اين مقاله تنها به محدودة جغرافيايي عربستان خواهيم پرداخت؛ زيرا گزارشهايي كه امام علي7 دارد، براي اين محدودة جغرافيايي بوده و با مردم عرب جاهلي مرتبط است.
تمام اقوام و ملل ـ از جوامع بدوي تا عصر حاضر ـ داراي فرهنگ بوده و هستند. هيچ قوم و ملتي را نميتوان بدون فرهنگ يافت. دين و تعاليم توحيدي و محيط جغرافيايي و طبيعي، ويژگيهايي را به فرهنگها اعطا ميكنند كه به طور طبيعي آنها را از يكديگر جدا مينمايد. بنابراين ميتوان اين تقسيمبندي را دربارة فرهنگها انجام داد: فرهنگ اسلامي، فرهنگ ايراني، فرهنگ جاهلي و ... .
بنابراين بايد فرهنگ را تعريف كرد تا بهتر بتوان فرهنگ جاهلي را شناخت. دربارة فرهنگ تعاريف بسياري ارائه شده است و از اين رو، نميتوان به جمعبندي مناسبي رسيد؛ براي نمونه چند تعريف را كه بيشتر مورد توجه واقع شده و كلّيتر است، ياد ميكنيم:
ج.ا.هاچينسون: مجموعة هر نوع رفتاري كه از سوي هر گروه ابراز گردد، فرهنگ آن گروه ناميده ميشود.
تايلور: فرهنگ عبارت است از مجموعه علوم، دانشها، هنرها، افكار و عقايد، اخلاقيات، مقررات و قوانين، آداب و رسوم و ساير آموختهها و عادات كه انسان به عنوان عضوي از جامعه كسب ميكند.
كرو بروسي: فرهنگ شامل الگوهايي آشكار و ناآشكار از رفتار و براي رفتار است كه به واسطة نمادها حاصل ميشود و انتقال مييابد؛ نمادهايي كه دستآوردهاي متمايز گروههاي انساني و از جمله تجسمهاي آنها را در كار ساخت، تشكيل ميدهند. هستة اصلي فرهنگ شامل عقايد سنّتي و به خصوص ارزشهاي وابسته به آنها است[8].
از آغاز پيدايش نوع بشر، فرهنگ انسان را از گروههاي حيواني متمايز ساخته است. در طول تاريخ اين شاخصة انساني همواره در حال تغيير و تحوّل بوده است. در هر جامعه بسته به شرايط محيطي، اين فرهنگ متفاوت بوده است. بدينسان بايد به تبيين شاخصة فرهنگي پرداخت تا به نوع فرهنگ يك جامعه پي برد.
شاخصههاي فرهنگي يك جامعه، عناصري هستند كه توليد فرهنگ ميكنند. اين عناصر عبارتاند از: دانش، زبان، ادبيات و عرفان كه عرب جاهلي يا فاقد اين عناصر بود، يا اگر برخي از اين عناصر را داشت بسيار ضعيف بود، به صورتي كه همپوشي ايجاد نميكرد. عرب برخي از مفاهيم فرهنگي همچون خدا، دين و زبان را دارا بود، اما چون اين مفاهيم نميتوانست در يك راستا قرار گيرد، توليد فرهنگ هم صورت نميگرفت.
بر اساس اين شاخصه، فرهنگ جاهلي همانگونه كه از عنوانش برميآيد، زندگي در بيفرهنگي و ناداني بود. خواندن و نوشتن كه زيرمجموعة دانش قرار ميگيرد، خود نشان وجود معارف علمي و فرهنگي و تمدن در جامعه است. در صورتي كه جامعه از اين ويژگي بيبهره باشد، قطعاً زندگي در آن از هر معرفتي تهي خواهد بود.
فرهنگ همواره نقش مهمي در قوامبخشي يك جامعه ايفا كرده است و بسياري از حاكمان در طول حكومت خود، براي اتّحاد مردمشان از فرهنگ آن جامعه بهره گرفتهاند.
علم و دانش از مهمترين شاخصههايي است كه انسان را از حيوان جدا ساخته است. بشر در طول زندگي پيوسته به دنبال مجهولات خود گشته و براي يافتن آن سرزمينهاي فراواني را درنورديده است. بر همين اساس در اوّلين آياتي كه بر رسول خدا6نازل شده، سخن از قلم (دانش) به ميان ميآيد و اگر در جامعهاي اين امر مهم به فراموشي سپرده شود، نبايد از آن جامعه انتظار پيشرفت داشت و چندان هم نكو نخواهد بود اگر آنها را انسان بناميم؛ چرا كه معرفت و دانش جنبه انسانيت انسان را تشكيل ميدهد و اگر آن را از انسان بگيرند، او را تا حد حيوانيت پايين ميآورد.
آنچه از قرآن و روايات و منابع تاريخي بر ميآيد از آن حكايت دارد كه در ميان مردم عرب، افرادي اندك توان خواندن و نوشتن داشتند و اكثر آنها از اين نعمت بيبهره بودند. در آن محيط تنها چيزي كه بدان اهميّت داده نميشد، علم، فرهنگ و آگاهي بود و معيار ارزشهاي حياتي آنها، جز زور، شمشير، نيزه، زبان چرب و نرم، شعر و خطابه، جنگ و خونريزي و انتقام و ارزش نهادن به حسب و نسب، چيزي ديگر نبود[9].
حضرت علي7 بي ارزش بودن علم و دانش را در ميان اعراب جاهلي اينگونه وصف كرده است:
«و الجهالى الغالبى و الجفوى الجافيى و الناس يستحلّون الحريم، و يستذلّون الحكيم، يحيون علي فترى و يموتون علي كفرى»[10]؛ «و جهل و ناداني بر انديشهها غالب و قساوت و سنگدلي بر دلها مسلّط بود. مردم هيچ حريمي را حرمت نمينهادند. حكيمان را در ميان خود ارجي نميگذاشتند. در ركود (فرهنگي) ميزيستند و با كفر راهي مرگ ميشدند».
در جهالت عرب جاهلي همين آيه بس است: } قَد خَسِرَ الذينَ قَتَلوا اَوْلادَهمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ {[11]؛ «زيان كردند كساني كه به سفاهت و بي هيچ دليلي، فرزندان خود را كشتند».
همانطور كه اشاره شد، قوم بيابانگرد عرب از اقيانوس علم و دانش قطرهاي بيش برنگرفته بودند. واقدي ميگويد: در هنگام ظهور اسلام، در قريش، تنها هفده نفر كتابت ميدانستند[12].
امام علي7 ميفرمايد:
«إنَّ اللهَ بَعَثَ محّمداً6و ليس أحد من العرب يقرأ كتاباً و لا يدّعي نبوى»[13]؛ «زماني كه رسول خدا6مبعوث گرديد، هيچكس از عرب كتاب نميخواند و پيامبري را مدعي نبود».
اين بيسوادي عرب و عقبماندگي فرهنگي آنها، با دوران طلايي علم، در دو تمدّن بزرگ ايران و روم همزمان بود. حدود يك هزار سال قبل از آن، در يونان، علم و دانش در سطح پيشرفتهاي وجود داشت، امّا باديهنشينان عرب، همچنان چراغ علمشان خاموش و جهلشان پابرجا بود. آنان در ظلمات گام برميداشتند و فرود ميآمدند و بهرغم رابطة تجاري با كشورهاي متمدّن، عقبماندگي آنها هيچگاه جبران نشد؛ زيرا تنها به دنبال كالاي تجاري بودند، نه متاع فرهنگي.
ناداني چنان بر عرب سيطره پيدا كرده بود كه حتي خواندن و نوشتن را عيب ميدانستند. عيسيبنعمر ميگويد: «ذوالرمى به من گفت بر اين حرف، علامت رفع بگذار. به او گفتم: مگر تو نوشتن ميداني؟ در حالي كه دستش را به علامت سكوت بر دهان خود گذاشت، گفت: اين كارم را پنهان بدار؛ زيرا نوشتن پيش ما، عيب است»[14]. بر اين اساس، عرب جاهلي كساني را كه از جنگ ، خونريزي و غارت كناره ميگرفتند، ذليل ميشمردند و تنها كساني را شايستة تمجيد ميدانستند كه بازويي قوي و دلي از سنگ داشتند.
امام علي7 در بيان چنين تفكري ميفرمايد:
«... بأرض عالمها ملجم و جاهلها مكرم»[15]؛ «پيامبر6در سرزميني مبعوث شد كه در آن، عالمان را لجام بر دهان ميزدند و جاهلان را اكرام ميكردند و بر صدر مينشاندند».
ارج ننهادن به علم و عالم در جامعة عرب نشاني روشن از ركود فرهنگي غوطهور در مرداب ناداني است. در آن زمان، جهل و گمراهي بسيار شيوع پيدا كرده بود و بر تمام سرزمين عربستان سايه افكنده بود و همه را در حيرت و سرگرداني فرو برده بود. امام علي7 در اين باره ميگويد:
«و أشهد أنَّ محمّداً عبده و رسوله، ابتعثه و الناس يضربون في غمرى و يموجون في حيرى، قد قادتهم أزمّى الحين...». ؛«خداوند، زماني پيامبر6را برانگيخت كه مردم با سختيها درگير و بر امواج سرگرداني سوار بودند، رشتههاي تباهي به سقوطشان ميكشيد و زنگارهاي جهالت، قفلي بر دلهاشان زده بود. »[16] همچنين آن حضرت، شدت جهالت و گمراهي را در خطبهاي ديگر چنين بيان ميكند:
«الناس ضلاّل في حيرى و حاطبون في فتنى ... الجاهليى الجهلاء، حياري في زلزال من الأمر ...»[17]؛ «در آن زمان، مردم در سرگرداني، راه به جايي نميبردند و در امواج فتنهها و بحرانها، دست و پا ميزدند و هوسها و احساسات، بر خردشان چيرگي يافته بود، و خودبزرگبيني، لغزشهاي پياپي را تحميلشان ميكرد و جهالت، خالي و بيوزنشان كرده بود و حيرتزدگاني بيثبات در سياست و گرفتار ناداني همهسويه بودند. در اين خطبه، حضرت با عبارت «الجاهليى الجهلاء» بر شدت جاهليت آنان تأكيد ميكند كه البته روشن است هرچه جهل و ناداني در يك جامعه بيشتر باشد، اعمال شنيع و زشت، بيشتر و گمراهي ناشي از تعصّبات كودكانه، مخرّبتر خواهد بود؛ چرا كه جهل، طاعون امتها و بلاي روح انسانها است.
با شناخت اين بعد از زندگي عرب جاهلي، به خوبي روشن ميشود كه چرا اسلام بر فراگيري علم و دانش، پافشاري بسيار كرده است. از ديدگاه اسلام دانش را بايد فرا گرفت، اگرچه در منطقهاي دوردست همچون كشور چين باشد. از مهمترين شواهدي كه ميتوان بر اهميّت علم در آيين اسلام مثال آورد، جريان آزادي اسراي جنگ بدر است. در شرايطي كه مسلمانان در بدترين وضع اقتصادي بودند، پيامبر اكرم6فرمود:
«هر اسيري كه به ده نفر از كودكان مسلمان علم بياموزد، آزاد خواهد شد». اين بدان معنا است كه خوراك عقل و روح از خوراك جسم مهمتر است و اگر عقل خوب تغذيه شود، جسم نيز در رفاه خواهد بود و به عكس، چنانچه تنها جسم خوب تغذيه شود، روح و عقل سوء تغذيه خواهند داشت و به ندرت اتّفاق افتاده كه افراد شكمپرست، عاقل و دانشمند باشند.
فصل دوم
خداوند براي آگاهي و هدايت انسان و ارضاي نيازها و چگونگي زيستن او، پيامبراني را با احكام و دستورهايي ويژه و با ديني خاص در هر دورة زماني و مكاني برانگيخته است. دين در اجتماع به عنوان يكي از مهمترين عوامل قوامبخشي نظام اجتماعي به شمار ميرود. اگر دين در جامعه حاكم نباشد، تنها با وجود مجري قانون، امنيت برقرار خواهد شد و با نبودن مجري، جامعه به جنگل تبديل خواهد شد؛ همانگونه كه در برخي از جوامع غربي مشاهده ميشود.
از آنجا كه، عرب در اثر مجاورت با ملتهاي مختلف و رفت و آمد به مناطق گوناگون و جابهجا شدن در پي چراگاه، كيشهاي مختلف داشت[18]، اين خود باعث از همپاشيدگي جوامع آنها شده و به واحدهاي كوچكي به نام قبيله تقسيم گرديده بود. از نظر اعتقادي شايعترين و عموميترين انديشة حاكم بر مردم جزيرىالعرب، شرك بوده است[19]؛ گروهها و قبايل مختلف، همه مشرك بودند. اگرچه شريعت ابراهيم و اسماعيل به عنوان دين حنيف در جزيرىالعرب مورد توجّه بود، اما بيشتر مردم عرب مشرك و بتپرست بودند. يعقوبي چگونگي بتپرستي اعراب را ذكر نموده و آن را وارداتي ميداند[20].
دوران جاهليّت با دوران فترت و انقطاع رسالت الهي مصادف بود، چنانكه حضرت علي7 در خطبهها و بيانات بسياري با عبارت «فترى من الرسل» از آن ياد كرده است[21]. در آن برهه، زمين از حجّتها و رسولان تشريعي خالي شده بود و نبي و رسولي در بين مردم وجود نداشت، تا آنان را به سوي حق و حقيقت راهنمايي نموده، راه هدايت را پيش رويشان قرار دهد. همچنين به سبب طولاني بودن اين دوران، هدايتهاي انبياي پيشين دچار تحريف و تغيير شده و معارف الهي دستخوش انحراف گرديده بود و راه روشني براي نجات از گمراهي وجود نداشت[22].
امام علي7 ويژگي ايام قبل از بعثت رسول اكرم6را اينگونه وصف ميكند:
«بعثه حين لا علم قائم و لا منار ساطع و لا منهج واضح»[23]؛ «خداوند هنگامي پيامبر را مبعوث كرد كه نه نشانهاي از دين الهي برپا بود و نه چراغ هدايتي روشن و نه راه حقي آشكار بود».
در خطبهاي ديگر ميفرمايد:
«أرسله و أعلام الهدي دارسى و مناهج الدين طامسى»[24]؛ «خدا پيامبر را هنگامي فرستاد كه نشانههاي هدايت از ياد رفته و راههاي دين ويران شده بود».
و نيز ميفرمايد: «پرچمهاي هدايت، پوسيده و راههاي ديانت، بيفروغ مانده بود[25].»
«أرسله علي حين فترى من الرسل و هفوى عن العمل و غباوى من الامم»[26]؛ «خدا پيامبر را هنگامي فرستاد كه نهضت رسولان به ركود دچار آمده بود، تلاش زندگي، روند انحرافي داشت، و امتّها به كندذهني گرفتار بودند».
مردم شتابان و سرگردان به سوي پوچي در حركت بودند و هر روز بيشتر در منجلاب گمراهي فرو ميرفتند، اما خود از اين گرفتاري اطلاع نداشتند و ميپنداشتند زندگي همان است و بهتر از آن، تنها رؤيايي شاعرانه است.
بتپرستان، عاليترين حس انساني خود را كه بينهايتگرايي، ناميده ميشود، در مشتي از سنگها و فلزها و در ساير موادي كه با دست خود ميساختند، نابود مينمودند[27]. آنان از كتب آسماني دست نخورده و تحريف نشده به دور مانده بودند. دوران فترت قبل از پيامبر اكرم6عصر تحريف و تبديل آموزههاي كتب آسماني بود؛ آموزههايي كه بر اساس اميال و خواهشهاي نفساني تفسير ميشد. در نتيجه مردم از وحي، نبوت و احكام صحيح دين بياطلاع بودند و كتابي نميشناختند. امام علي6در اين باره ميفرمايد: «أنَّ اللهَ بَعَثَ محمّداً6و ليس أحد من العرب يقرأ كتاباً و لا يدّعي نبوّى»؛ «خداوند متعال حضرت محمد6را برانگيخت و حال آنكه كسي از عرب كتابي نميخواند و ادّعاي پيامبري و وحي نداشت»[28].
در قرآن در اين باره مي خوانيم: «و از ميان آنان گروهي هستند كه زبان خود را به كتاب ميپيچانند، تا آن را از كتاب پندارند، با اينكه آن كتاب نيست و ميگويند: آن از جانب خداست، در صورتي كه از جانب خدا نيست و بر خدا دروغ ميبندند، با اينكه خودشان ميدانند»[29].
نبودِ كتاب صحيح آسماني و طولاني شدن دوران فترت نبوّت، به تكثّر اديان و اعتقادات انجاميد، به وجهي كه هر گروهي به ديني رو آورده و خدايي را ميپرستيدند؛ حضرت زهرا3در خطبة فدكيّة خود آشكارا به آن اشاره نموده است[30].
امام علي7 ميفرمايد: «و ضاق المخرج و عمي المصدر ...»[31]؛ «راهها براي حركتهاي رهاييبخش، تنگ و تاريك و منابع و عقول و انديشهها در مسير حيات نابينا و تاريك بود».
در چنين زماني گرد فراموشي بر دين و صراط مستقيم مينشيند و بر طاقچة تاريخ نهاده ميشود و اباطيل و خرافهگوييها به عنوان دين و راه هدايت، گام به عرصة وجود مينهد و مردم را لجامگسيخته به سوي كوير مرگ ميتازاند؛ شيطان، بزرگترين كارگردان اين معركه، بت جاهلان ميشود؛ چه اين براي شيطان مغتنم در قطع رشته پيوند خداوند با انسان، فرصتي مغتنم است. امام علي7 در اين باره چنين داد سخن ميدهد:
«لمّا بدّل أكثر خلقه عهد الله إليهم، فجهلوا حقّه و اتخذوا الأنداد معه و اجتالتهم الشياطين عن معرفته و ...»؛ «آنگاه كه بيشتر خلق خدا پيمان الهي را دگرگون كردند، حق او را نشناختند و بتان را چنان رقيبانش گرفتند و اين شيطانها را فرصتي دلخواه بود تا آدميان را از شناخت حق باز دارند و رشته پيوند بندگيشان را با خدا بگسلند»[32].
دين حق در چنين آفتاب جهالتي رنگ باخت و بند بند آن از هم گسيخت. امام ميفرمايد:
«جريان رسالت به ركود گراييده، امتها را خواب گران در ربوده بود و رشتههاي بههمتافته، به تماميگسسته بود.» وجود اديان و نحلههاي مختلف در ميان يك جامعه، از مهمترين عوامل از همگسيختگي امت به شمار ميرود؛ زيرا نحلهها و گروهها، هرچه بيشتر باشد، شكستگي رأي گستردهتر شده، قلبها از هم دورتر ميشود. در ميان قبايل عرب، چه باديهنشين و چه شهرنشين، تنها انگيزة اتحاد، قبيله بود؛ زيرا قبيله تنها دارايي عرب به شمار ميرفت. دين و آيين در آن سرزمين به شدت دچار تكثّر شده بود و هر قبيله براي خود آيين و مذهبي جدا داشت. امام در اين باره ميفرمايد:
«و أهل الأرض يومئذ ملل متفرّقى و أهواء منتشرى و طرائق متشتّتى ... .»[33]؛ «در آن روزگار، زمينيان ملتهايي بودند گسيخته با گرايشهاي ناهمسو و روشهاي پراكنده بودند. در سويي كساني در شناخت خدا به قياس آويخته و در ديگر سو، قومي در نام خدا به دام الحاد فرو افتاده و گروهي ديگر بتپرستي را پيشة خود ساختهاند».
همچنين در خطبهاي ديگر ميفرمايد:
پيامبر اسلام6در زماني كه وحي منقطع شده و انسانها غرق در گمراهي گرديده و تشتت، اختلاف و تنازع در امور اجتماعي، فرهنگي و اعتقادي آنها پديد آمده بود، مبعوث گرديد.[34] و نيز ميفرمايد: خداوند، پيامبر6را زماني مبعوث كرد كه وحي منقطع شد و دانش در ركود به سر ميبرد. مردم به فرقهها و اديان مختلف گراييده، در گمراهي از حق به سر ميبردند، پروردگارشان را نميشناختند و به معاد و وعدههاي آن كافر بودند[35].
و در جايي ديگر ميفرمايد: «لا في الدين يتفقّهون و لا عن الله يعقلون، كقيض بيض في أداح يكون كسرها وزراً و يخرج حضانها شراً»[36]؛ «نه در دين ژرفنگر بودند و نه از خدا انديشهاي داشتند، چونان تخمي ناشناخته در كنام مرغان كه شكستنش گناه باشد و نگاهدارياش بود كه به زاده شدن جانوري شرور بينجامد. »
اميرالمؤمنين7 در تمام اين سخنان، درپي اين نكته است كه وجود دين واحد و خداي واحد، عاملي در قوام بخشيدن به تودههاي مردمي است. امام گوشزد ميكند كه عرب به دليل وجود اديان فراوان، از منبع وحي و تعاليم روحبخش انبيا به دور ماند و عامل انحطاط آنها فراهم آمد. بيشك شيطان در اين معركه نقشي بسيار پررنگ داشت؛ زيرا در اين شرايط به جاي عبادت خدا، شيطان پرستش ميشد و همو بر اعمال و رفتار عرب جاهلي تسلّط داشت و چون كاروانسالاري، اين شتران ريسمان بر بيني زده را به هر سو كه ميخواست، روانه ميكرد.
امام علي7 در خطبهاي ديگر، دردمندانه وضع عرب را چنين وصف ميكند:
« ... و الناس في فتن انجذم فيها حبل الدين، و تزعزعت سواري اليقين و اختلف النجر و تشتّت الأمر و ضاق المخرج و ...»[37]؛ «اين رسالت تاريخي در وضع و حالي بود كه مردم در امواج فتنهها غوطهور شده بودند و رشتههاي دين در حال گسستن و ستونهاي يقين در كار لرزيدن بود، اختلافها به اصول سرايت كرده بود و انسجام جريان زندگي، به سوي پراكندگي ميگرويد. حركتهاي كورِ آغازين، در پايان به تنگنا و بنبست ميكشيد و در پي اين همه، فروغ هدايت خاموش و نابينايي همهگير بود. از خداي مهرگستر فرمان نميبردند و شيطان حيلهگر را ياري ميدادند و در اين ميان، ايمان با ستونهايي فروريخته، نشانههايي غبارگرفته، راههايي ويران و جادههايي بيراهرو تنها مانده بود. در آن آشفته بازار، مردم از شيطان پيروي ميكردند و در مسلكهاي شيطاني ميپوييدند، از آبشخورهاي او مينوشيدند. پرچمهايش را به دوش ميكشيدند و درفش او را برافراشته ميداشتند. اينها همه در چنان جوّي از فتنة جاهليت بود كه شيطان فرصت يافت تا مردم را پايمال كند و بر اجسادشان بتازد و در آن قتلگاه بشريت، همگان را لگدكوب سم ستوروارة خويش سازد. شيطان ايستاده و مسلّط و مردم سرگرم و ناآگاه گرفتار فتنه بودند، در بهترين سراي و با بدترين همسايگان، خوابشان بدخوابي و سرمة چشمشان، اشك بود.
«مقصود امام از بدترين همسايگان، انسانهاي محروم از تعليم و تربيتهاي معنوي و روحاني (بتپرستان) است كه بر لبة پرتگاه هستي زندگي ميكنند. مقصود از بهترين سراي نيز مكّه است كه در تاريخ مقدّسات بشري، عاليترين مقام را داشته است. آن معبد سترگ، با دستان ابراهيم خليل يكي از والاترين مردان الهي تاريخ بشري بنا شده است. در آن معبد مقدس بوده است كه ابراهيم و پس از او ديگر پيشوايان، با مبدأ اعلا، نزديكترين ارتباط را برقرار كردهاند؛ مكه جايگاه امن و آرامش روان است[38].»
زندگي دور از دين و شيطانمحور عرب جاهلي، سراسر آلوده به گناهاني چون زنا، شرابخواري، قتل، غارت و قمار شده بود كه مانعي بزرگ بر سر راه پيامبر6در جهت هدايت آنان بود.
فصل سوم
نوع بشر به اندازة كافي براي بقا از غرايز برخوردار نبود و براي آنكه از صحنه بقا بيرون رانده نشود، ناچار بود كه وابستگي به همنوعانش را فرا بگيرد و به گونهاي با ديگران همكاري داشته باشد كه بتواند حتّي بنياديترين نيازهايش را از اين راه برآورده كند. اين همكاري منجر به تشكيل اجتماع شده، به ناچار هر اجتماعي براي انجام دادن كاركردهاي ضروري خود و برآوردن نيازهاي حياتي افراد، پنج نهاد بنيادي را در اختيار گرفت كه عبارتاند از: نهاد خانواده، نهاد آموزش، نهاد اقتصادي، نهاد سياسي و نهاد مذهبي[39]. اين نهادها زير لواي يك نظام حكومتي قرار ميگرفتند، تا سودمند باشند. نظامي كه مشروعيت خود را از مباني مختلف سنّت، نگرش عاطفي، استقرار قانون و تقدّس سنّتها[40] كسب ميكرد، اجتماعي موفّق است كه بتواند نيازهاي ضروري افرادش را برآورده نمايد.
يكي از ابعادي كه حضرت علي7 براي شناخت عرب جاهلي و اوضاع جزيرىالعرب بدان اشاره ميكند، وضعيّت اجتماعي و سياسي دوران جاهليّت است. بقاي اجتماعي هر جمعي وابسته به ميزان سازماندهي مطلوب آن ميباشد. از اين رو، افراد آن جمع در ايجاد چنين ساماندهي در لواي يك پرچم يا يك عقيده خاص ميكوشند، تا از چندصدايي كه عامل انحطاط و از همپاشيدگي اجتماعي است، برهند. اما ساختار اجتماعي عرب جاهلي در نظام قبيلهاي شكل ميگرفت و نژاد و سرزمين اصل مشترك همة قبايل به شمار ميرفت. قبيله در تفكر جاهلي، بيش از اندازه باارزش بود، به حدي كه جان و مال در راه قبيله فدا ميكرد. فرد در قبيله تعريف ميشد، او را بر اساس قبيله ميشناختند و مصالح افراد همان مصالح قبيله بود. قبايل مختلف هيچگاه نميتوانستند در زير يك پرچم جمع شوند و از يك فرد فرمان ببرند، اگرچه در برخي مواقع چند قبيله با حفظ استقلال خود با هم پيمان اتحاد ميبستند، اما اين امر تنها دربارة دفاع از همديگر در جنگها بود.
انگيزة اصلي ثبات قبيله و حفظ اجتماع آن، دفاع از آب و خاك بود. اين دو گزينه، در زندگي عرب بياباني نقش حياتي داشت، پس براي حفظ يا به دست آوردن آن، بايد متحمّل زيانهاي فراوان مالي و جاني ميشدند. همين علت باعث شده بود كه عرب جاهلي با قتل و غارت خو بگيرد و با برخوردي بسيار ناچيز، جنگهاي خانمانبرانداز طولاني به راه اندازد كه ميتوان به جنگهاي فجّار[41] و جنگهاي دو قبيلة اوس و خزرج[42] اشاره كرد.راهي را كه در آن روزگار عرب در پيش گرفته بود، گذراندن جانهاي آدميان از لبة شمشير و نواختن دلهاي يكديگر با تازيانة دوزخي زبان بود. براي آنان اندك برخوردي كافي بود تا وقيحترين منظره را در پيكار به وجود آورند؛ سواراني قدرتمند كه در كبر و مباهات غوطه ميخوردند، مرداني كه در خاك و خون ميغلتيدند و كودكاني كه فرياد ميزدند و پناه ميطلبيدند[43].
امام در اين باره ميفرمايد:
«دني من الدنيا الانقطاع و أقبل من الآخرى الاطلاع و أظلمت بهجتها بعد إشراق و قامت بأهلها علي ساق و خشن منها مهاد و ...»؛ «دنيا به پايانش همي نزديك و نزديكتر ميشد و طليعة آخرت روي مينمود. شادي زندگي دنيا در پي درخششي گذرا به تيرگي ميگراييد و مردم در روندي خشونتآميز، دچار جنگ و درگيري بودند. دوران دنيا سر آمده بود، نشانههاي تحولش نزديك و نزديكتر ميشد و مردمش در سراشيبي زوال بودند. حلقههايش ميشكست و شيرازهاش ميگسست، پرچمها پوسيده، زشتيهاي دنيا يكي پس از ديگري نمايان ميشد و زمان آن كوتاه بود»[44].
اين بيانات روشن امام علي7 به خوبي نمادهاي اجتماع مطلوب را در قالب كلمات كوتاه بيان نموده كه در نبود آن نمادها بلايي جانكاه در انتظار مردم آن جامعه خواهد بود.
امام در خطبهاي ديگر چنين ميفرمايد:
«أرسله علي حين فترى من الرسل و طول هجعى من الأمم و اعتزام من الفتن و ...»[45]؛ «خداوند پيامبر را آنگاه رسالت داد كه جريان رسالت به ركودي سنگين دچار آمده بود و امّتها به خوابي عميق فرو رفته بودند، فتنهها جان گرفته، رشتة جريانها گسسته بود و از هر سو آتش جنگي زبانه ميكشيد. دنيا در كام ظلمت فرو رفته بود و فريب آشكارا حكم ميراند. در هجوم خزان، برگهاي نهال زندگي زرد شده بود، و بارورياش را هيچ اميدي نبود، چشمهها فروخشكيده، برجهاي روشن هدايت، ويران و بيرقهاي سياه سقوط، همهجا نمايان بود. دنيا مردمش را با نگاه نفرت مينگريست و از خواستگارانش روي در هم ميكشيد، ميوهاش فتنه و آشوب، خوراكش مردار، جامة زيرينش ترس و جامة زبرينش شمشير بود».
امام در اين بخش از خطبه، رسالت پيامبران را عامل بقاي اجتماع ميداند كه در نبود آن رسالت، يا طولاني شدن دوران فترت، جوامع از هم پاشيده ميشوند. حضرت زهرا3نيز به اين نكته در خطبة خود اشاره دارد[46].
جنگ و خونريزي در ميان قوم عرب، چنان تفرقه ايجاد كرده بود كه بهسان شتراني بيساربان، به هر سو گريزان بودند. آتش خشم و كينه در وجودشان شعلهور و شكافي عميق بر دلهاشان حاكم بود. الفت و همبستگي، از ميان خويشاوندان رخت بر بسته بود و هر كس به دنبال كينة خود بر عداوتش ميافزود.
حضرت در اين باره ميفرمايد:
«فلمّ الله به الصدع و رتق به الفتق و ألّف به الشمل بين ذوي الأرحام، بعد العداوى الواغرى في الصدور و الضغائن القادحى في القلوب»[47]؛ «آنگاه كه پيامبر6آمد، شكافهاي ناشي از اختلاف را پر كرد، ميان خويشاوندان همبستگي و الفت به وجود آورد، آن هم در پيشعلههاي عداوتي كه در سينهها افروخته شده بود و كينههاي نهفتهاي كه هرآن در دلها جرقهاي ميزد».
و در جايي ديگر ميفرمايد:
«الناس يضربون في غمرى و يموجون في حيرى، قد قادتهم أزمّى الحين و استغلقت علي أفئدتهم أقفال الرين»[48]؛ «مردم با سختيها درگير و بر امواج سرگرداني سوار بودند، رشتههاي تباهي به سقوطشان ميكشيد و زنگارهاي گناه، قفلي بر دلهاشان زده بود».
منظور امام از برافراشته نبودن پرچم، عامل وحدت است كه در آن جامعه وجود نداشت؛ چون نه دين واحدي داشتند و نه اعتقاد واحدي تا عامل وحدتشان باشد.
هر قبيله در باديه به منزلة دولت كوچكي بود. حكومت و سياست واحد اجتماعي، در آن سرزمين بسيار بيگانه قلمداد ميشد. هر قبيله بر اساس منافع و مصالح خود رفتار ميكرد. بدين سبب سرشت عرب به كلي از سياست كشورداري دور بود. « هنگامي بدين امر نزديك ميشدند كه طبايع ايشان، دگرگون شود و نيروي فرمانرواي ايشان به آيين ديني مبدل گردد، آن وقت اين خويها از آنان زدوده ميشود و از درون خويش بر خود حاكم قرار ميدادند، كه آنان را به جلوگيري از تجاوز افراد نسبت به يكديگر وا ميدارد»[49].
حضرت علي7 در خطبهاي ديگر اين حالت عرب قبل از بعثت را كه باعث فروپاشي اجتماع ميشد اينگونه وصف كرده است:
«فتنه به شما روي كرده بود. استواريتان در هم شكسته بود، چشمان حقبين نداشتيد و ناآگاهانه ستم ميورزيديد، دين محو شده بود، در آتش جنگها ميسوختيد، نشانههاي هدايت نابود شده بود و نشانههاي گمراهي آشكار شده بود. دنيا به يك باره بر اهلش حمله آورده و روي ترش نموده و بر اهلش پشت نموده بود. ميوهاش فتنه و آشوب و خوراكش مردار و درونش ترس و برونش شمشير بود. به كلي پراكنده شديد، چشمهاي اهل دنيا، كور شده بود و روزگار مردمان، سياه بود، از خويشاوندانتان بريديد و خونهايتان را ريختيد و دخترانتان را در گورها نهاديد. لذتها و آسايش دنيا از شما بريده شده بود، اميد ثوابي از خداوند نداشتيد و به خدا سوگند كه از عقابش نميترسيديد. زندة شما نابينا و ناپاك و مرده شما گرفتار آتش و نااميد از رحمت خدا بود»[50].
و در جاي ديگر ميفرمايد:
«خداوند زماني پيامبر6را مبعوث كرد كه مردم در اختلاف بودند و عرب در بدترين جايگاهها قرار داشت. در تاريكيهاي فساد و گمراهي و مشكلات به دنبال نور حقيقت، به هر طرف سرگردان بودند[51].
با توجه به سخنان امام علي7 شاخصههاي وضع اجتماعي عصر جاهلي را چنين ميتوان برشمرد:
1. رواج هرج و مرج و بيساماني و عدم نظم و قانونمندي در روابط اجتماعي افراد؛
2. وجود فتنه، آشوب و ظلم در جامعه آن روز؛
3. ازهمپاشيدگي روابط خانوادگي و خويشاوندي؛
4. وجود جنگهاي خانمان برانداز و قتل و غارت؛
5. زنده به گور كردن دختران، كه شنيعترين رفتار عرب جاهلي به شمار ميرود.
بيگمان نابودي اين همه عادات غلط و موهوم عزمي راسخ و تصميمي ناگسستني را ميطلبيد كه اين مردمان جاهل خنجر به دست را از كورهراههاي گمراهي به راه روشن اسلام هدايت كند و پيامبر اكرم6بسيار خوب رسالتش را به پايان رساند و شمشير خونآلود عرب را در نيام فرو برد.
فصل چهارم
از ديگر مشخصههاي يك اجتماع كه معمولاً بسيار مورد توجه نيز هست، اوضاع معيشتي و اقتصادي آن جامعه است. معاش ضروريترين عنصر حياتي بشر در طول تاريخ، همواره دستخوش تغيير و تحوّلات بسياري بوده و بسته به شرايط جغرافيايي در هر اجتماع تفاوت يافته است. معمولاً براي شناخت يك جامعة پيشرفته، به رفاه اجتماعي آن جامعه نگاه ميشود و يكي از روشنترين شاخصههاي رفاه اجتماعي، معيشت و اقتصاد خانوادهها است كه عرب جاهلي بر اثر شرايط جغرافيايي بد، از معيشت نامناسبي برخوردار بود. (البته اين وضع فراگير نبود)
اكثر مناطق عربستان دچار بيآبي بود و اين مسئله اوضاع اقتصادي آن مردم را دشوار كرده بود. دارايي اصلي و عمدة قبايل صحرانشين، شتر بود كه تحمل تشنگي را بيشتر از چهارپايان ديگر داشت. گاهي البته مردان جنگي و رزمجو، صاحب اسبي بودند كه از آن براي تعقيب و گريز يا صيد حيوانات صحرايي استفاده ميكردند. كوير خشك و خشن سرزمين عربستان به سختي چيزي هديه ميداد و گاهي هم كه گشادهدست ميشد، حشرهاي يا جرعه آب گنديدهاي بيش عطا نميكرد.
آب به عنوان ضروريترين عنصر حيات، كميابترين تحفة كوير بود. عرب در چنين سرزميني، با قوت لايموتي شب را به صبح و روز را به شب ميرساند. گاهي بر اثر شدت تنگدستي و گرسنگي، فرزندان خود را ميكشتند؛ چنانكه قرآن كريم آنها را از اين عمل نهي كرده و ميفرمايد:
«فرزندان خود را از بيم فقر و تنگدستي به قتل نرسانيد. ما شما و آنها را روزي ميدهيم»[52].
اين اتفاق معمولاً در سالهاي خشك رخ ميداد كه عرصه بر عرب جاهلي سخت تنگ ميشد.
در سرزمين حجاز ميزان ريزش باران بسيار ناچيز بود، اما همان مقدار كمي هم كه ميباريد، بر اثر عبور از شورهزارها بسيار تلخ شده، به علت تابش آتشبار خورشيد بسيار متعفّن ميگرديد. اما چون اين آب تنها نوشيدني كوير به شمار ميرفت، مورد استفاده كاروانهاي زيادي بود و اين امر باعث ميشد چيزهايي مثل سرگين شتر و پليديهاي ديگر بر آن آب افزوده گردد، كه خوردن آن را بسيار دشوار ميكرد، ولي اين همه تعفّن مانعي بر عرب تشنه نبود.
بخش دوم: خوراك و پوشاك عرب جاهلي
ابنخلدون در مقدّمة تاريخ خود، خوراك عرب جاهلي را چنين وصف ميكند:
«اغلب افراد انواع كژدمها و خبزدوك[53] ميخوردند و به خوردن علمِيهْزا افتخار ميكردند و آن پشم شتر است كه آن را با خون در ميآميختند و بر روي سنگ ميپختند».
مردم آن سرزمين، در وضع معيشتي بسيار بدي به سر ميبردند. آبشان گنديده بود و خوراكشان گلو آزار، تنپوشي خشن بر تن داشتند و پاي برهنه راه ميپيمودند، فقر اقتصادي در آن جامعه بيداد ميكرد و گويي فرهنگ بهرهمندي و استفاده صحيح از نعمتهاي الهي در بينشان وجود نداشت و از اين رو، فهم اقتصادي صحيحي نيز نداشتند. اين وضع البته در ميان برخي از اعراب جاهلي رواج داشت و در برخي مناطق (مكه) با تجارت و در برخي مناطق (يثرب) با كشاورزي زندگي دشواري نداشتند.
حضرت علي7 دشواريها، تنگناها و سختيهاي زندگاني آن روزگار را بدينگونه گزارش كرده است:
«ما مردم عرب در ميان امتهاي ديگر سختترين زندگي و خشنترين لباسها و اثاثيه را داشتيم و بيشترين غذاي ما هبيد و پوست بود و پشم، معمولاً لباسمان را تشكيل ميداد»[54].
فصل پنجم
فضاي حاكم بر جامعة زمان خلافت حضرت علي7 بسيار آشفته و متلاطم بود. از يكسو ياري نشدن امام از جانب برخي و از سوي ديگر غارتهاي پياپي و خونآلود معاويه، اوضاع را دشوار كرده بود.
اولين اقبال مردم به جاهليت پس از پيامبر اكرم6اجتماع سقيفه بود كه مسير تاريخ را تغيير داد. فتنهها آشكار گرديد و جهالتهاي كهنه دوباره سر باز نمود و مردم بر خلاف سفارشهاي مكرر پيامبر6در حركتي قهقرايي به عصر جاهليت خود برگشتند. جامة زيباي اسلام را از هم دريدند و به قميص خشن خود ملبس شدند و با حركتهاي انحرافي، بر نخستين ضلالت و بيعدالتي مهر تأييد كوبيدند.
امام علي7 در خطبة قاصعه اين واپسگرايي را گوشزد ميكند و ميفرمايد:
«فأطفئوا ما كمن في قلوبكم من نيران العصبيى و أحقاد الجاهليى، فإنّما تلك الحميى تكون في المسلم من خطرات الشيطان و ...»[55]؛ «اي مردم، آتشي را كه از شرارههاي تعصب و كينههاي جاهليت در دلهاتان به كمين نشسته است، خاموش كنيد كه اين تعصّب در مسلمان از خطرهاي شيطاني، غرور كششها و دمهاي جادويي اوست. بر آن شويد كه تاج خاكساري را بر سر نهيد، فخرفروشيها را زير پا له كنيد و گردنكشي را از گردنهاتان فرو ريزيد».
و در ادامه مردم را هشدار داده و چنين ميگويد:
«زنهار كه امروز با موضعگيري آشكار در برابر خداوند و جنگ مسلحانه با مؤمنان، در سركشي فرو رفتهايد و زمين را به فساد كشيدهايد. پس خداي را، خداي را، در كبرورزي ناشي از غرور و فخرفروشيهاي جاهلي، كه باروري بذرهاي دشمني را زمينهاي است مساعد و دميدنهاي شيطان را جايگاهي مناسب، كه امتهاي پيشين و مردم قرنهاي گذشته را بدان فريفت، تا آنجا كه در تاريكناي جهل و گمراهياش فرو رفتند.
هان، زنهار از فرمانبري مهتران و بزرگانتان كه به گوهر خويش مينازند و بر پاية پيوند خونيشان برتري ميفروشند و برآنند كه دامان پروردگارشان را لكههاي ننگ باشند، نيكيهاي خدا را در مورد خود منكر ميشوند؛ انكاري از سر ستيز با فرمان او و انحصارطلبي در نعمتهايش. اينان تعصّب را استوانه، هر فتنه و آشوبي را تكيهگاه اصلي، و جاهليت را شمشيرهايي آختهاند.
«ألا و إنّكم قد نفضتم أيديكم من حبل الطاعى و ثلمتم حصن الله المضروب عليكم بأحكام الجاهليى و ...»[56]؛ «زنهار كه اينك دست از رشتة طاعت كشيدهايد و با احكام جاهليت بر دژ الهي شكاف وارد آوردهايد و بدانيد كه از پس هجرت ديگر بار به بدويت روي آورديد و در پي همبستگي توحيدي گروه گروه شديد، جز به نام اسلام وابستهاش نيستيد و از ايمان جز تشريفاتش را نميشناسيد. فاش گويم كه شما، رشتة تعهّد اسلامي را گسيختهايد، حدودش را تعطيل كردهايد و احكامش را ميراندهايد».
حضرت فاطمه3در نكوهش مردم ميفرمايد:
«پس از مرگ پيامبر6درنگ نكرديد، مگر به مقدار آرام شدن فتنه و جاي گرفتن قلادة آن و نداي شيطان مكار را اجابت كرديد و شروع به خاموش كردن انوار دين روشن، و بياعتنايي به سنتهاي پيامبر برگزيده نموديد»[57].
حضرت علي7 پس از رحلت پيامبر اكرم6و در جواب دعوت عباس و ابوسفيان براي بيعت چنين فرمودند: «أيُّها الناس شقّوا أمواج الفتن بسفن النجاى و عرّجوا عن طريق المنافرى و ضعوا تيجان المفاخرى»[58]؛ «اي مردم، با نيروي قايقهاي نجات، دل امواج فتنه را بشكافيد، از خط پستكين توزي فراتر آييد و تاجهاي فخرفروشي را زير پا له كنيد».
امام پس از جريان قتل عثمان به مردم رو كرده و ديگر بار جاهليت را يادآوري ميكند و ميفرمايد:
«بر اين جريان (قتل عثمان) منطق حاكم نباشد و ريشه در فرهنگ جاهليت دارد و اينان را در ميان انبوه مردم، ريشههايي بس عميق باشد»[59].
دليل امام علي7 براي برشمردن صفات دوره جاهلي و گوشزد كردن آن، اين بود كه مردم بدانند از كدام منجلاب نجات يافته و بر چه مركبي سوارند، كه اگر ريسمان اين مركب رهوار را رها كنند، در جهنّمي سوزان گرفتار خواهند آمد كه هيچگاه ياراي نجات نخواهند داشت.
بر همين اساس است كه امام ميفرمايد:
«ألا و إنَّ بليّتكم قد عادت كهيأتها يوم بعث الله نبيُّكم6»[60]؛ «به هوش باشيد كه گرفتاري امروز شما، مانند روزگار بعثت پيامبر اكرم6و واپسين لحظههاي جاهليت بازگشت كرده است».
و در جاي ديگر ميفرمايد: «حتي إذا قبض الله رسوله6رجع قوم علي الأعقاب و غالتهم السبل، و اتكلوا علي الولائج و وصلوا غير الرحم و ...»[61]؛ «اما همينكه خداوند رسول خود را فرا خويش خواند، گروهي به واپس گراييدند و در مغاك انحراف فرو رفتند و بر عناصر نفوذي جاهليت تكيه زدند و به بيگانگان پيوستند. ساختار اسلام را از بنياد جابهجا كردند و در غير جايگاهش نهادند، كانون هر خطا و گناهي و در جايگاه غوطه وري در فساد و تباهي. آري، بدين سان، سرگردان وادي حيرت شدند و درست همانند راه و روش فرعونيان، در اوج سرمستي به از خود بيگانگي دچار آمدند.
حضرت علي7 در تمام اين گفتهها و دردِ دلها، يك نكته را در نظر دارد و آن اينكه اي مسلمانان، بدانيد اگر روزي از اسلام روي برگردانيد يا از آن براي دنياي خود استفاده كنيد، به مغاك گرفتاري دچار خواهيد آمد؛ همان گرفتاري كه روزي در ميان آن دست و پا ميزديد.
كتابنامه
- ابنسعد، طبقات كبري، دارالكتب العلميى، بيروت، بيتا.
- اندلسي، ابنعبد ربّه، عقد الفريد، دار الكتب العربي، بيروت. بيتا.
- يعقوبي، احمدبنابييعقوب، تاريخ يعقوبي، دار صادر، بيروت، 1379.
- انصاري، محمّدباقر؛ رجايي، حسين، خطابة فدكيّه، نشر الهادي، 1376.
- بلاذري، ابيالحسن، فتوحالبلدان، دار الكتب العلميى، بيروت، 1398ق.
- جعفري، محمّدتقي، تفسير و ترجمة نهجالبلاغه، نشر حيدري، 1358.
- جواد، علي، المفصّل في التاريخ العرب قبل الاسلام، شريف رضي، 1380.
- خويي، حبيبالله، منهاج البراعى في شرح نهجالبلاغه، مكتبى الاسلاميى، بيتا.
- شوقي، ضيف، تاريخ الادب العرب العصر الجاهلي، دارالمعارف، 1119ق.
- ابنخلدون، عبدالرحمنبنمحمد، مقدمة ابنخلدون، مؤسسى الكتاب الثقافيى، بيروت، 1414ق.
- محمّد احمد جادالمولي، الجوابي علي محمّد، محمّد ابوالفضل ابراهيم، ايام العرب في الجاهليى، دارالجليل، بيروت. بيتا.
- محمّدي، محمّدباقر، نهجالسعادى في مستدرك نهجالبلاغه، دار التعارف للمطبوعات، بيروت، 1396ق.
- معاديخواه، عبدالمجيد، خورشيد بيغروب نهجالبلاغه، نشر ذره، 1374.
[3]. نهجالبلاغه، خطبة 93.
[5]. جواد علي، المفصل في التاريخ العرب قبل الاسلام، ج1، ص40.
[6]. شوقي ضيف، تاريخ الادب العرب العصر الجاهلي، ج1، ص38.
[8]. جوليوس گولد، ويليلم ل.كولر، فرهنگ علوم اجتماعي، ص630.
[9]. رسول جعفريان، سيرة رسول خدا، ص134.
[10]. نهجالبلاغه، ترجمة محمّد دشتي، خطبة 151.
[12]. احمدبنيحيي بلاذري، فتوح البلدان، ص457.
[13]. نهجالبلاغه، ترجمة عبدالمجيد معاديخواه، خطبة 33.
[14]. سيّد جعفرمرتضي عاملي، الصحيح من سيرى النبي الاعظم6، ترجمة حسين تاجآبادي، ص68.
[15]. نهجالبلاغه، ترجمة عبدالمجيد معاديخواه، خطبة 2.
[18]. ابنواضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج1، ص254.
[19]. رسول جعفريان، سيرة رسول خدا6، ص113.
[20]. ابنواضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي ج1، ص254.
[21]. محمّدباقر محمّدي، نهجالسعادى في مستدرك نهجالبلاغه، ج1، ص149؛ ج3، ص154.
[22]. حبيبالله خويي، منهاج البراعى في شرح نهجالبلاغه، ج12، ص188.
[23]. نهجالبلاغه، ترجمة: محمّد دشتي، خطبة 196.
[27]. محمّدتقي جعفري، تفسير و ترجمة نهجالبلاغه، ج2، ص260.
[28]. نهجالبلاغه، ترجمة: عبدالمجيد معاديخواه، خطبههاي 33 و 104.
[30]. پيامبر مردم را ديد كه هر گروهي داراي دين مخصوص به خود است، به آتشهاي افروختة خود روي آورده و بتان خود را پرستش ميكنند. (محمّدباقر انصاري، حسين رجايي، خطابة فدكيّه، ص98).
[31]. نهجالبلاغه، ترجمه؛ عبدالمجيد معاديخواه، خطبة 2.
[35]. محمّدباقر محمّدي، نهج السعادى في مستدرك نهجالبلاغه، ج3، ص139.
[36]. نهجالبلاغه، ترجمة عبدالمجيد معاديخواه، خطبة 165.
[38]. محمّدتقي جعفري، تفسير و ترجمة نهجالبلاغه، ج2، ص260.
[39]. بروس كوئن، درآمدي بر جامعهشناسي، ترجمه: محسن ثلاثي، ص40.
[40]. ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه: منوچهري، ترابينژاد، عمادزاده، ص42.
[41]. ابنواضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص15.
[42]. محمّد احمد جاد المولي، علي محمّد الجباوي، ابراهيم محمّد ابوالفضل، ايام العرب في الجاهليى، ص62.
[43]. محمّدتقي جعفري، تفسير و ترجمة نهجالبلاغه، ج2، ص260.
[44]. نهجالبلاغه، ترجمة عبدالمجيد معاديخواه، خطبة 198.
[46]. چون آسياب اسلام به چرخش درآمد ... آتش جنگ خاموش گشت و دعوت به فتنه و آشوب آرام گرفت (محمّدباقر انصاري، حسين رجايي، خطبة فدكيه، ص98).
[47]. نهجالبلاغه، ترجمة عبدالمجيد معاديخواه، خطبة 222.
[49]. عبدالرحمنبنخلدون، مقدّمه ابنخلدون، ترجمة محمّد پروين گنابادي، ج1، ص290.
[50]. محمّدباقر محمدي، نهجالسعادى في مستدرك نهجالبلاغه، ج3، ص99.
[53]. نوعي ملخ بياباني كه به هنگام گرماي بيابان و هنگام پريدن، صدايي از خود توليد ميكند.
[54]. محمّدباقر محمّدي، نهجالسعادى في مستدرك نهجالبلاغه، ج1، ص121.
[55]. نهجالبلاغه، ترجمة عبدالمجيد معاديخواه، خطبة234.
[57]. محمّدباقر انصاري، حسين رجايي، خطابة فدكيه، ص98.
[58]. نهجالبلاغه، ترجمة عبدالمجيد معاديخواه، خطبة 5.
[60]. نهجالبلاغه، ترجمة محمّد دشتي، خطبة16.