«معنویّت» و «ولایت»
فخار باقر
چکیده
«معنویّت»، حقیقتی آشنا و آشکار برای آدمی است، که عشق به آن، و کوشش برای وصول به حریم آن، انسان را وادار به تلاش و مجاهدت ساخته است، ولی از آنجا که عالم «معنویّت» ماورای عالم مادیّت است و انتقال از این به آن، برنامه و امام لازم دارد، ناچار، «معنویّت» قرین «ولایت» شده است. زیربنای «معنویّت ولایی»، معرفت به مقام صاحب ولایت است، که هرکس نه از این صراط گذشت، در وادی طلب، گم گشته ، به هلاکت رسید. از همین روی، در مقام اثبات و ثبوت – به دلیل عقل، نقل و تجربه - شرط انتقال به عالم ملکوتی معنویّت، معرفت و تسلیم نسبت به ولایت حضرت علی مرتضی 7است.
بر این اساس، «معنویّت» یا به صورت «معنویّت معرفتی ولایی» تحقّق مییابد که سالکش را به «لقاء الله» میرساند، و یا در قالب «معنویّت تصنّعی» نمود پیدا میکند که سالکش را در بیابان طلب به ورطهی هلاکت میکشاند؛ گرچه ممکن است تلاشش را به اندک چیزی شگفتانگیز، مثل درمان دردهای صعب العلاج یا پسگویی و پیشگویی و ... پاداش دهند.
واژههای کلیدی
معنویّت، ولایت، معنویّت معرفتی، معنویّت تصنّعی.
معنویت و ولایت
پرچم«معنویت» بر بام بلند گیتی در اهتزاز است، و جان انسانها را به تماشای خود کشانده و روح بشر امروزین را مسحور نموده است؛ زیرا معنویت، هم آوای فطرت آدمی آفرینش شد. از همین رو، این حقیقت- معنویت- هر کجا یافت شود، روان هر زن و مردی در رویارویی با آن سر تعظیم فرود میآورد. و شگفتانگیز آنکه امور پرجاذبهای چون: «قدرت»، «ثروت» و «شهرت»، در مقابل آن رنگ باخته و کرنش میکنند؛ لذا میبینیم انسانهای قدرتپیشه و مردان ثروت شعار و جوانان شهوتمدار و زنان کرشمهپرداز در حریم «معنویت» زانوی ادب بر زمین میزنند. از همین رو، باید گفت: واژهی «معنویت»، مقدسترین و پر جاذبهترین واژهی فطرت بشری است که همه میتوانند آن را درک کنند، ولی نمیتوانند آن را وصف نمایند؛ چراکه برخاسته از درون آدمی است و جان آدمی ریشه در عالم ملکوت دارد و آشکار است که حقایق ماورایی را نمیتوان در الفاظ محدود مادی گنجاند که آن حقایق بسیار بلند است و این الفاظ بسیار کوتاه؛ مگر آنکه الفاظ اشارتی باشد بر آن حقایق بلند ملکوتی.
و آنگاه که واژهی «معنویت» با کلمهی «ولایت» قرین گردد، معنای ویژهای مییابد که هم انگیزه میشود برای تحصیل «معنویت»، و هم راهی عملی است برای تحقق آن حقیقت، و از اینرو، حقیقت و معنای این واژه را نیز نمیتوان در قالب الفاظ سامان داد مگر آنکه واژهها نشانهای بر آن معانی باشند.
بر این اساس، نگارنده به حول و قوه الهی سر آن دارد که به تبیین و تفسیر «معنویت ولایی» پرداخته و مراتب و اقسام آن و راه رسیدن به آن را به رشتهی تحریر کشد؛ چراکه بر این اعتقاد است که معنویت حقیقی قابل دستیابی نیست مگر در پرتو ولایت مولای موحدان علی 7؛ و این اعتقاد به گواهی ادلهی عقلی و نقلی در مقام اثبات، و به تجربهی مردان دینمدار در مقام ثبوت، با واقعیت آفرینش انطباق دارد.[1] آنچه را که نام «معنویت» بر آن نهند و از شعاع ولایت آن حضرت خارج باشد، سراب است و تصنع، و حاصلی ندارد جز بر باد رفتن عمر.[2]
بههر حال، لازم است شروع سخن با پژوهشی کوتاه دربارهی واژههای کلیدی بحث- «معنویت»، «ولایت»، «معرفت» و «تصنّع» - باشد، تا از این دریچه، آغاز انسی شود بین خوانندهی محترم و نویسندهی بیبضاعت.
معنویت
این کلمه از سه جزء ترکیب شده است: 1- «معنیّ» یا «مَعنی»؛ 2- «یای مشدّد» نسبت ؛ 3- «تاء» مصدری.
در اصطلاح دانشمندان «علم نحو» این واژه را «مصدر صناعی» میگویند. بنابراین، اگر اصل واژهی «معنویّت» را «معنی» که «مصدر میمی» است بدانیم، «الف» آنکه منقلب از «یاء» است به «واو» تبدیل میشود و سپس «یاء مشدّد نسبت» به آن ملحق میگردد، و در نتیجه، کلمهی «معنویّ» به وجود میآید. آنگاه «تاء» مصدری نیز به آن ملحق شده و ثمرهی این الحاق، ترکیب واژهی «معنویّت» است. اما اگر ریشهی «معنویّت» را «معنیّ» - مثل «مهدیّ» و «مرمیّ» - بدانیم، اسم مفعول است. در این صورت، «یاء لام الفعل» تبدیل به«واو» و «واو» اسم مفعولی آن حذف میگردد، و در نتیجه، واژهی «مَعنَویّ» به دست میآید؛ مثل «مهدویّ». بعد از آن، «تاء» مصدری نیز به آن ملحق شده و ساختار کلمهی «مَعنویّت» کامل میشود؛ مانند؛ «مَهدَویّت»، که در این صورت، اسم مفعول به معنای «مصدر» استعمال شده است.
پس از بررسی صرفی واژهی «معنویت» به معنای لغوی آن میپردازیم:
براي روشن شدن معناي «معنويت» ضروري است معناي آن در مرحلهي اول و دوم بيان شود؛ زيرا آن دو مرحله زيربناي مرحلهی سوم است.
معناي «معني»: در بعضي از كتابهای لغوي، مثل «المنجد» و «التّحقيق في كلمات القرآن»، برای این واژه دو مادهی اصلی- عنی و عنو- بیان کردهاند و برای هر مادّه معنای ویژهای را ذکر کردهاند، امّا احمدبن فارس، تعبیر فنیتری را ذکر کرده، مینویسد:
«عنی: العین و النون و الحرف المعتل اصول ثلاثة: الاول القصد للشیء بانکماش فیه و حرص علیه، و الثانی دالّ علی خضوع و ذلّ و الثالث ظهور شیء و بروزه.»[3]
لیکن اقتضای فقه اللغه و تأمّل در کلمات واژهشناسان عرب، ما را به این حقیقت رهنمون میکند که این واژه - معنی- قصد تنها را دلالت نمیکند؛ همانگونه که نمیتوان آن را فقط به معنای خضوع و خشوع دانست. و بر ظهور و ابراز به تنهایی نیز وضع نشده است و سرّ آن این است که به حسب مبنای صحیح در کلام عرب، اشتراک معنوی وجود ندارد؛ حتّی در مثل «قعد» و «جلس».[4]
بنابراین، بین «عنی» و «قصد» تفاوت است: «عنیاً» عبارت است از آن مقصودی که پنهان است و انسان با خضوع و کرنش و حرص و ولع به دنبال آن بوده، آن را به دست آورد، که در این صورت، آن مقصد پنهانی یا خود به خود برای دیگران آشکار میشود و یا خود شخص آن را ابراز و اظهار میکند. بر این اساس، «معنی» یعنی مقصدی غیر محسوس که انسان در پیدسترسی به آن به کوشش و کرنش پرداخته و با تلاش به دست آورده و هنگام رسیدن به آن یا خودبهخود آشکار میشود و یا خود شخص آن را ابراز و هویدا میکند.[5]
به اعتبار همین نکته است که به مدلول کلام، «معنی» گفته میشود؛ زیرا وقتی گویندهی سخن در ذهن خویش مطلبی و خواستهای دارد، همّت میکند که آن مطلب ذهنی خویش را- که از شنونده پنهان و در نتیجه از دسترس حواس مخاطب نیزخارج است- توسط الفاظ به غیر خودش ابراز کند، آن مقصد پوشیده را که با ابزار لفظ ابراز شده، معنا میگویند؛ گرچه همین عملیات را به اعتبارهای گوناگون، نامهای متعدد مینهند؛ مثلاً به اعتبار اینکه الفاظ بر آن امر ذهنی دلالت میکند، الفاظ را «دالّ» و آن مطالب ذهنی را «مدلول» میخوانند، و به اعتبار اینکه مخاطب از آن الفاظ مقصد متکلم را میفهمد، آن مطالب ذهنی را «مفهوم » مینامند.
بر همین پایه، در عرف مشاهده میکنیم متکلمی که هم رتبه و یا در مرتبهای پایینتر از مخاطب قرار گرفته، سعی میکند با کرنش و خضوع مطالب ذهنی خود را القا کند؛ یعنی سعی میکند با کمک جستن از الفاظِ، همراه با خضوع و خشوع، خواستهی ذهنی خود که از حواس مخاطب پنهان است را به مخاطب هم ردیف، یا بالاتر ازخود برساند. شما میتوانید هنگام سخن گفتن یک انسان معمولی با یک انسان قدرتمند یا ثروتمند این حقیقت را مشاهده کنید.
برعکسِ آن، وقتی است که متکلم در رتبهای بالاتر از مخاطب قرار دارد؛ در این هنگام، میتوان خضوع و کرنش را در چهرهی مخاطب دید که متواضعانه درفهم و رسیدن به معنای الفاظ چنین متکلمی میکوشد. از همین رو، میتوان چنین مخاطبی را سزاوار واژهی عبودیّت یافت که در مقابل گویندهی سخن، سر تسلیم فرود آورده است.
اکنون که تا حدودی مفهوم واژهی «معنی» روشن شد، به توضیح مفهوم واژهی «معنوی» میپردازیم.گفته شد که این واژه از دو جزء «معنی» و «یاء نسبت» ترکیب شده است که در علم نحو،آن را «منسوب الیه» میگویند. میدانیم که «نسبت» از عوارض ذات الاضافه است که دو طرف لازم دارد، یعنی هر «منسوبالیه» نیازمند یک «منسوب» است تا معنای «نسبت» محقق شود. مثلاً وقتی گفته میشود: «زهیربن قین، علوی است»، زهیر «منسوب» و علوی «منسوب الیه» است؛ یعنی زهیر به حضرت علی 7 منسوب است؛ به این معنا که او به ولایت آن حضرت معتقد است و از پیروان آن حضرت به شمار میرود.
بر این پایه، معنویّ «منسوبالیه» است و آن فردی که به او نسبت «معنی» داده شده «منسوب» محسوب میشود؛[6] یعنی کسی که منسوب به معنا است. به بیان دیگر، فردی که وجههی همتش مقصدی غیر محسوس است و توجهش به ماورای عالم ماده است و به مرتبهای از آن دست یافته و آثار رسیدن او به آن حقایق ماورایی در رفتار و گفتار و پندار او آشکار شده، چنین فردی را «انسان معنویّ» گویند؛ زیرا چنین انسانی با اوج گرفتن به آسمان«معنویّت» از قید و بند این زندان خاکی رهایی یافته و عالم وسیع و بسیار گستردهی ملکوت را به تماشا نشسته و آن هنگام که از قلّهی بلند عالم نورانی معنوی بر این دارالظّلمهی دنیا مینگرد، حقارت ذلت و تنگی این عالم را مشاهده نموده و از دامها و حیلههای این جهانی، مثل دروغ، ظلم،کلاهبرداری، تزویر، آز ، حسد، ثروتاندوزی، قدرتمداری، شهرتخواهی، شهوتپرستی، زیادهخواهی، ریاست پرستی و ... متنفر میشود و نورانیت آن عالم را میچشد و صفا و صداقت، مروت و مردانگی، عدالت و خدمت، احسان و ایثار، عفو و صبر و حلم و ... را نشانهای از آن عالم نور در ظلمتکدهی دنیا مییابد؛ لذا از آن پلشتیها اجتناب و خود را به این زیباییها میآراید. به انسانی که در این موقعیت قرار میگیرد «معنویّ» میگویند.
پیش از این گفته شد که واژهی «معنویّت» مصدر جعلی و صناعی است و آنگاه که عرب بخواهد مجموعهی صفات مربوط به آن لفظ را اراده کند، آن لفظ را به مصدر جعلی و صناعی تبدیل میکند؛ مثلاً واژهی «انسان» دلالت میکند بر معنای مخصوصی که عبارت است از «حیوان ناطق» - همانگونه که مشهور است- اما اگر عرب بخواهد تمام ویژگیهای انسانی را اراده کند، میگوید: «انسانیّت»، که در این صورت، از آن معنای اول خود تهی میشود و باردار صفات و ویژگیهای انسانی میشود. بنابراین، «انسانیت»، یعنی صفا، صمیمیت، مهربانی، شفقت، عدالت، همنوعدوستی، عدالت، کمک به دیگران، گذشت، ایثار و ...[7] لذا گفته میشود: انسانیت اقتضا میکند آدم دروغ نگوید، خیانت نکند؛ یعنی تمام صفات نیکو و سلب همگی صفات زشت و پلشت.
بر این پایه، باید گفت: «معنویّت» یعنی تمام ویژگیهای «معنیّ». به دیگر بیان، واژهی «معنویت» در مقابل کلمهی «مادیّت» قرار دارد و کلمهی «معنی» نیز در مقابل «ماده» است. روی این حساب، «عالم معنی»، یعنی آنچه مقصد و مدلول و هدف و ماورای این جهان مادی است؛ همانگونه که «معنای کلام» یعنی آنچه ماورای این الفاظی است که متکلّم آن را تلفظ کرده است و هدف و مقصد گوینده است که مخاطب آن را دریابد.
پس «معنویت»، به حسب مفهوم لفظی و مصدر صناعی بودنش، در مقابل امر دیگری قرار دارد؛ مثل «معنی» که در مقابل «لفظ» قرار میگیرد. «معنوی» یعنی منسوب به معنای لفظ، و «معنویّت» یعنی تمام ویژگیهای معنای لفظ. «معنویّت»، «معنویّ» و «معنی» در بحث اصلی ما نیز از این قاعده مستثنی نیست و باید در مقابل چیزی قرار داشته باشد و آن چیز «مادّیّت»، «مادّیّ» و «مادّه» است.
مقصود از «معنویّت» در بحث ما، «معنویّت» در مقابل واژههایی از قبیل «مادیّت» و «دنیویّت» و ... است. واضح است که در این صورت «معنویّت» یعنی تمام ویژگیهای عالم ماورای این عالم مادّه، مثل: پاکی، منزه بودن، نورانی بودن، صلح و صفا، علم، شعور، خلوص، نبودن جنگ و نزاع، نبودن حرف لغو، عدم محدودیّت، وسعت، قدرت و اطمینان قلب، آرامش روحی و ... در مقابلِ «مادیّت» و «دنیویّت» که جهانی است پر از حقد، کینه، نزاع، جنگ، خونریزی، پلشتی، ضعف، اضطراب، ترس، وحشت، کوچکی، بلا، درد و ... .
ولایت
واژهی «ولایت» از اصل «ولی» مشتق و از کلمات ذات الاضافه است که دو طرف لازم دارد. اصل معنای آن عبارت است از نزدیک بودن دو چیز با یکدیگر بهگونهای که چیز سومی بین آنها فاصله نشده باشد؛[8] خواه این قرب و نزدیک بودن حسیّ باشد و خواه معنوی.[9] نفس قرابت و نزدیک بودن معنای ولایت نیست، بلکه این قرب و نزدیک بودن از آن جهت است که یکی مالک و مدبّر امور دیگری باشد. به دیگر بیان، از تحقق نسبت ولایت بین دو نفر دو نسبت به وجود میآید: 1- ولیّ؛ 2- مولّی علیه؛ که ولیّ، صاحب امر و مالک و مدبّر مولّی علیه است؛ مثل: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ...(؛[10] ولذا ولیّ در حقیقت متولّیِ مولّی علیه است: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ(.[11]
بر همین اساس، ابن منظور میگوید: «... ولّی الیتیم الذی یلی امره و یقوم بکفایته... و الولیّ و المولی واحد فی کلام العرب و منه قول سیّدنا: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه ای من کنت ولیّه ...»[12] بنابراین، «ولایت» متولّی امور کسی شدن است.
موارد کاربرد واژهی «ولایت»
این کلمه دارای کاربردهای گوناگونی است؛ مثلاً بحث ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیّ 7، در مقابل اهل سنّت، یک بحث «کلام عقلی و نقلی» است؛ همانگونه که بحث از حکومت دینی در زمان غیبت حضرت حجة بن الحسن 7 که از آن به «ولایت فقیه» تعبیر میشود، یک بحث فقهی است.
اهل معنویت، ولایت را بر معانی مختلفی اطلاق میکنند،[13] اما در این نوشتار به «ولایت» فقط از سه زاویه نگریسته میشود:
1- ولایتی که پایهی اصلی برای به دست آوردن «معنویّت» است؛ 2- تحصیل غایت معنویّت که معرفت شهودی فضایل و مناقب حضرت محمّد و آل محمّد 9میباشد؛ 3- حصول ولایت برای انسانی که حایز رتبهی «معنویت» شده است.
کرامتی که ریشه در ولایت دارد یکی از آثار معنویت معرفتی است.
گوهر معنویّت
«معنویّت»، یعنی توجّه به حقیقت درونی خود و به دست آوردن خواستههای آن؛ زیرا هر انسانی با هر مرام و مذهبی در موقعیتهای ویژهای به این واقعیت رسیده است که در ورای این جسم و خواستههایش، واقعیتی دیگر نهفته است، با خواستههای متفاوت، مثل: صفا، صمیمیت، مروت، عدالت، مهربانی، اتکا به قدرتی بینهایت، آرامش، فدا شدن در مقابل کمال مطلق، عشق و ... که در تضاد کامل با خواستههای حیوانی و جسمانی خویش است. مثلاً وقتی آدمی، پرخوری یا پرحرفی میکند در خود احساس سنگینی، کسالت، نفرت از خویشتن خویش مییابد، با اینکه در حقیقت خواستههای جسمانی و حیوانی خویش را اشباع کرده، اما اینگونه احساسات کاشف از آن خویشتن خویش است که در پس پردهی جسمانیّت و حیوانیّت خویش پنهان است. بر همین اساس، گویند: «پرخوری، پرحرفی و پرخوابی، پرخاری است»؛ چرا که پرخوردن و پر حرفی، خار بر روح فرو بردن است.
این چنین واقعیتی را ما با نامهای «روح»، «انسانیّت»، «عقل»، «شعور» و «فطرت» و ... میشناسیم که وجه تمایز انسان با دیگر موجودات عالم است و آن کسانی که آن را یافته و به خواهشهای آن اهمیّت داده وآن را احیا کردهاند و خواستههای جسمی و حیوانی خود را به مدیریّت آن وانهادهاند، «انسانی معنوی» و «آدمی با معنویّت» میدانیم. «معنویّت» با ذات آدمی درهم آمیخته و در همهی زمانها و در همهی انسانها یا به صورت نهان و یا آشکار در بستر جامعهی بشری جریان داشته و خواهد داشت؛ چراکه همزاد انسان و بلکه حقیقت انسان بر آن استوار است و همیشه متفکران و نخبگان جوامع بشری آن را مدّ نظر داشته و خواهند داشت و هیچکسی را توان انکار آن نیست.
در دوران معاصر، یعنی اوایل دههی 1980 میلادی، در دانشگاه پیردین آمریکا، به صورت رسمی و کلاسیک به امر مهم معنویت پرداخته شد. ویلیام وست در مقالهی «معنویّت چیست؟» میگوید:
«پرفسور الکینز وگروه محقّق او تصمیم گرفتند که «معنویّت» را از دیدگاه انسانگرایی و پدیدارشناختی بررسی کنند. این پژوهشگران دربارهی مفهوم معنویت از نظر افراد جامعه تعریفی را ارایه دادند که عبارت است از:
"معنویت از واژهی لاتین «اسپیریتوس»[14] به معنای «نقش زندگی» یا «روشی برای بودن و تجربه کردن» است که با آگاهی یافتن از یک بُعد غیر مادی به وجود میآید و ارزشهای قابل تشخیص آن را معین میسازد. این ارزشها به دیگران، خود، طبیعت و زندگی مربوطاند."»[15]
به هر حال، واژههایی چون «معنویت»، «روحانیت» و «عرفان»، اشاره به ارتباط بُعد پنهان و نهان این قالب جسمانی و مادی به قدرتی برتر ولایزال دارند که در شریانهای آدمی جریان داشته و مورد قبول و باور همهی انسانها است؛ گرچه در چگونگی آن ارتباط و حقیقت آن قدرت لایزال و چگونگی رسیدن به آن ارتباط، اختلاف نظر وجود دارد.
اقسام معنویّت
آنچه بدیهی مینماید این است که انسانها، به ویژه آنهایی که گام در وادی «معنی» مینهند، به اعتبار دیدگاه، اعتقاد، هدف و روش سلوکی گوناگونشان، دارای مراتبی متفاوتاندکه آنان را بر اساس این اختلاف میتوان در دستهبندیهای متمایز از یکدیگر جدا کرد؛ مثلاً میتوان گفت انسانهای معنوی، یا به یکی از ادیان معتقد هستند یا به هیچ مذهبی وابستگی ندارند، و در صورت دوم، یا معتقد به ماوراء الطبیعه هستند، یا به این حقیقت نیز بیاعتقادند، و اگر تعلق به مذهبی دارند، یا مذاهب آسمانیِ یهودی یا مسیحی یا مسلمان را باور دارند، یا معتقد به مذاهب غیر آسمانی هستند.
هرکدام از افرادِ وابسته به دستهبندیهای فوق را نیز میتوان به حسب هدف تقسیم نمود. به این بیان، هدف از سلوک معنوی، یا قرب به آن مبدأ اعلی است، یا به دست آوردن قدرت برتر از دیگر انسانها و خود نمایی است. همچنین این ردهبندی را میتوان در مقدار زحمت و مجاهدتهای افراد نیز عنوان کرد.
از آنجا که تحقیق و پژوهش در این وادی وسیع، کاری طاقت فرسا و خارج از حوصلهی عموم خوانندگان محترم است، لذا نگارنده در یک تقسیمبندی کلّی، هدف اصلی ازسلوک در گلستان معنوی را مشخص کرده و راهکارهای عملی آن را به خواست ایزد منّان به رشتهی تحریر میکشد و از بیان نمودن تفاوتها دریغی روا نمیدارد.
«معنویتِ» مطرح روزگاران، خصوصاً در عصر ما دو نوع است:
نوع اول: «معنویت معرفتی» که در پرتو ولایت حضرت علی امیرالمؤمنین 7 قابل دستیابی است.
نوع دوم: «معنویّت تصنّعی» که خارج از شعاع ولایت آن حضرت است.
آنچه این حقیر به حول و قوهی الهی بر آن تعهد مینماید که به حسب بضاعت مزجاة خویش به تشریح تمام جوانب آن بپردازد، «معنویّت معرفتی» است. در ضمن آن نیز اشاراتی به ویژگیهای «معنویّت تصنّعی» و تفاوتهای آن با «معنویت معرفتی» خواهد شد.[16] زیبندهی
این مقال است که ختم آن به کلامی از حافظ حسین کربلایی تبریزی باشد، تا پیش درآمدی شود برای شروع در تفسیر «معنویت معرفتی»:
«مخفی نماند فیضی که از مبدأ فیّاض، فایض میشود، به مدینهی علم حضرت رسالت پناه محمّدی 9، نازل میگردد، و درِ آن مدینه، حضرت امیرالمؤمینن علیّ 7است؛ به فرمودهی حدیث صحیح «اَنَا مدینةُ العلم و علیٌّ بابها»؛ و مدینه را داخل شدن بدون در، صورتی ندارد. پس سایر اولیا واوصیا، خواه در زمان نبیّ ما وخواه در دوران سایر انبیاء، فیض از آن در مییابند و حضرت رسول الله 9 فرموده: «یا علیّ! کنت مع الانبیاء سرّاً و معی جهراً.»
حضرت شاه قاسم انوار 1 این حدیث شریف را به حُلیهی نظم درآورده:
با همهی انبیا آمدهای در خفا ظاهر با مصطفی، شاه سلامٌ علیک
همچنانکه هر نبیّ حامل نشئهای از نشئات خاتم انبیاء 9است، صاحب تأیید او نیز حامل نشئهای از نشئات علیّ مرتضی 7است. و مؤیّد این سخن است آنچه ثعلبی- که از اکابر مفسرین است - در تفسیر خود آورده که در حضور رسول اکرم 9 حکایت عرش بلقیس و آوردن به یک طرفةالعین از سبا مذکور میشد، حضرت پیغمبر 9 فرمودند: «نیاورد آن را مگر علیّ بن ابیطالب 7». معنی این سخن راجع به آن است که گرچه ظاهراً آصف بن برخیا آورد، امّا به امداد علیبن ابیطالب بود علیه الصّلوة و السّلام؛ و مبدأ سلسلهی جمیع اولیا و عرفا و علما و صلحا و زهّاد و عبّاد آن حضرت 7است.
ای مصـــحـف آیـــــات الــــهی رویــت
|
وای ســلسـلــــهی اهـل ولایـت مـویــت
|
سرچشـمــهی زنــدگـی لـب دلـجـــویـت
|
مـــحـراب نـماز عـــــارفــــان ابــرویــت
|
پس هرکه را نشئهای از ولایت و زهادت و عبادت و علم و عرفان و تقوی و هدی رسیده از آنجا رسیده و الّا فلا.[17]
منابع
1.قرآن کریم.
2.علّامه راغب اصفهانی (م 425)، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق: داودی، صفوان عدنان، چاپ اوّل، بیروت: الدارالشامیة، 1412ق.
3.قاضی عبد النبی بن عبدالرسول الاحمد نگری زنده به سال 1173، جامع العلوم فی اصطلاحات الفنون – دستورالعلماء، تصحیح: قطبالدّین محمود بن غیاثالدّین علی الحیدرآبادی، افست، بیروت: مؤسّسة الاعلمی للمطبوعات، 1395ق.
4.ابوالحسین احمد بن فارس بن زکریا (م395 ق)، معجم مقاییس اللغة، تصحیح: عوض مرعب، محمّد …، بیروت: داراحیاء التراث العربّی 1429 ق.
5.حسن، عباس، النحو الوافی، افست، تهران: ناصر خسرو.
6.الاسترآبادی، الشیخ رضیالدّین محمّدبن الحسن (م 686ق)، شرح شافیه ابن حاجب، تصحیح: محمّد نورالحسن و ... بیروت: دارالکتب العلمیّه، 1395ق.
7.مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، طهران: وزارت ارشاد اسلامی، 1371ش.
8.نمازی شاهرودی، علّامه شیخ علی، مستدرک سفینة البحار، (م 1405ق) قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1418ق.
9.فخّار، باقر، سقای معرفت، چاپ دوم، اصفهان: اقیانوس معرفت، 1388ش.
کربلایی تبریزی، حافظ حسین، – معروف به ابن الکربلائی (م988ق.)، روضات الجنان و جنات الجنان، تصحیح و تعلیق: سلطان القرائی، جعفر، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344 ش.
[1] و2- با امید به فضل پروردگار عالم، در ادامهی این نوشتار با بیان بعضی از آن دلایل، روشن خواهد شد که «معنویت تصنعی» غیر از «معنویت ولایی» و «معرفتی» است.
[3]- معجم مقاییس اللغه، ص678.
[4]- در بحث الفاظ علم اصول الفقه نگارنده این مطلب را به اثبات رسانده است که الفاظ ممکن است در جنس معنی مشترک باشند امّا در نوع آن اختلاف داشته باشد مثل «جلوس» و «قعود» که در اصل نشستن مشترکند، امّا نشستن از حالت قیام را عرب «قعود» که میگوید و نشستن از حالت غیر قیام را «جلوس» میگوید. لذا نشستن بین سجدتین را «جلسة الاستراحة» میگوید، نه «قعود الاستراحة».
[5]- پس از این – انشاءالله – خواهد آمد که امر خارقالعادهای که از انسانها معنوی سر میزند یا با اراده و قصد ابراز است که اگر به امر حق نباشد بلکه شخص معنوی خود ابراز کند این افراد را مذمت کردهاند تا آنجا که گفتهاند: «الکرامة حیض الرحال» و البته این در صورتی است که «تصنعی» نباشد. و یا بدون اراده آثار معنویت شخص ظهور میکند، که اینگونه افراد معنوی دارای مراحل و مراتب هستند، که بخواست حضرت حق جلّوعلا در ادامه این نوشتارها خواهد آمد.
[6]- النّحو الوافی، ج4، ص657؛ و شرح رضی بر شافیه ابن حاجب، ج2، ص13.
[7]- النّحو الوافی، ج3، ص186.
[9]- التحقیق فی کلمات القرآن، ج13، ص20.
[12]- لسان العرب، مادهّی «و، ل، ی».
[13]- به فضل الله تبارک و تعالی تفسیر و تقسیم آن در پیش است.
[16]- تشریح «معنویّت معرفتی» و «معنویّت تصنّعی» به خواست خداوند متعال در بخشهای بعدی نوشتار و شمارههای آتی فصلنامهی اخلاق دنبال خواهد شد.
[17]- روضات الجنان و جنات الجنان، ج1، ص134.