واژههاي كليدي: نفسالامر، واقع، نفس الشيء، عقل فعال، مراتب علم الاهي، ثبوت مطلق، فرض ثبوت محكيات، واقع بالمعني الاعم.
طرح مسأله
در باب معرفت حقيقي، يكي از تعاريف مشهور و مورد قبول فلاسفه مسلمان عبارت است از «يقين و يا علم مطابق با واقع»؛ يعني اولاً، علم و يقين باشد، نه ظن و گمان و شك؛ ثانياً، مطابق با واقع باشد. بعد در توضيح مطابقت با واقع و اينكه منظور از واقع چيست، بحث نفسالامر مطرح شده است. درواقع نفسالامر، معناي توسعهيافته واقع است و واقع نيز اعم از واقع خارجي و ذهني، مادي ومجرد، امكاني و وجوبي وحتي وجودي و عدمي است.
توضيح مطلب اينكه، وقتي گفته شد معرفت حقيقي، علم و يا يقين مطابق با واقع است، در قضايايي همچون «آسمان آبي است»، «هوا ابري است»، «باران ميآيد» و امثال آن، واقع همان خارج جسماني است؛ يعني خارج از ذهن و فكر ما و موجود در اطراف ما؛ ولي واقع در قضايايي همچون «اجتماع نقيضين محال است»، «شريك خداوند معدوم است»، «مفهوم انسان كلي است» و حتي «خداوند موجود است» يك امر مادي و جسماني نيست؛ بلكه يا امر عدمي است، يا موجودي ذهني و دروني و يا موجودي مجرد و فوق زمان و مكان. در اينجاست كه فلاسفه براي اينكه تعبيري اعم بهكار برده باشند، از لفظ «نفسالامر» استفاده كردهاند و واقع همه قضايا را «نفسالامر» خواندهاند و منظور آنها نيز عبارت بوده است از «الشيء في نفس ذاته»، «الشيء في نفسه»، «ذات الشيء في نفسه» و امثال آن.
بهدنبال اين مطلب، حدود ده تفسير و يا بيشتر در باب نفسالامر مطرح شده است كه ما ابتدا تفاسير مختلف در باب نفسالامر را مطرح ميكنيم و سپس به نقد آنها پرداخته، تفسير مورد قبول را ارائه مينماييم.
تفاسير «نفسالامر»
1. عقل فعال
يكي از تفاسير در باب نفسالامر عبارت است از «عقل فعال يا صور علمي عقل فعال». محقق طوسي، نفسالامر همه قضاياي صادق را صور منقوش در عقل فعال ميداند؛ زيرا همه علوم و صور علمي عقل فعال مطابق با واقع است و هرعلمي مطابق با آن صور باشد، مطابق با واقع است وبعضي از بزرگان بر اين مطلب برهان اقامه كردهاند.(حلي، 1407: 46)
نقد: اولاً، درباره صور علمي عقل فعال كه بايد مطابق با واقع باشد، نقل كلام ميكنيم كه واقع آنها چيست؟ ثانياً، بحث ما در مطلق قضايا و حتي قضاياي بديهي است كه از رهگذر آنها موجودات مجرد و مادي، عقول و امثال آن اثبات ميگردند و قبل از اثبات عقل فعال، بحث مطابقت قضاياي بديهي با واقع مطرح است و واقع آنها بايد با قطع نظر از مسائل هستيشناسي تبيين گردد و نبايد مباحث معرفتشناختي وامدار مباحث هستيشناسي در اساس و اصول خود باشند. ثالثاً، اگر بتوان با مبادي عالي، مشكل مطابقت را حل كرد، علم حضرت حق بر صور عقل فعال ترجيح دارد؛ چنانكه در سخن بعضي از عرفا مطرح شده است.
2. علم الاهي
بعضي ديگر از انديشمندان علاوه بر عالم عقل و عقل فعال، علم الاهي را در تفسير نفسالامر پيشنهاد كردهاند؛ يعني از آنجا كه علم الاهي، عين ذات حق است و ذات حق نيز بسيط الحقيقه ميباشد «بسيط الحقيقة كل الاشياء» و ذات حق، مرتبه حقيقي همه حقايق مادون است؛ پس واقع حقيقيِ همة حقايق و واقعيات، حضرت حق است.(صدرالدين شيرازي، 1981: 6/261، 262 و 270؛ آشتياني، 1352: 288 ـ 290)
توضيح آنكه، در مراتب علي ومعلولي، هر علتي همه كمالات مادون را به نحو اعلا و اتم دارد و حقيقت كمالات مادون خود است ومادون، رقيق و سايه حقايق مافوق است. حضرت حق نيز كه علت العلل همه هستي است. همه حقايق و كمالات مافوق را بهنحو اعلا و اشرف دارد و «بسيط الحقيقه كل الاشياء» و به همين دليل، حضرت حق، حقيقت همه اشياء و اشياء رقيق حضرت حق هستند و حضرت حق به ذات خود علم دارد؛ پس واقع حقيقي همه حقايق و واقعيات، حضرت حق و علم اوست پس نفسالامرِ همه قضايايِ حق و صادق، ذات و علم حضرت حق است.
نقد: در نگاه هستيشناسي، همه مطالب مذكور صحيح است؛ ولي در نگاه معرفتشناسي ما را دچار دور خواهد كرد و مقام اثبات و ثبوت نيز خلط ميگردد.
توضيح آنكه، شكي نيست كه همه حقايق عالم، متعلق علم الاهي است و حضرت حق به همه اسرار و خفاياي هستي آگاه است و هر علمي مطابق با علم حضرت حق باشد، علم مطابق با واقع است. همچنين روا نيست در اينكه خداوند، واجد حقايق همه مادون بهنحو اعلا و اشرف است و بسيط حقيقي و حاوي كمال همه حقايق است، ترديد كنيم؛ ولي روشن است كه اولاً، علم حضرت حق نيز مطابق با واقع است و واقع ميطلبد و ثانياً، بحث ما در مقام اثبات و معرفتشناسي است و قبل از اثبات حضرت حق، صفات و ويژگيهاي او بايد مطابقت قضایاي بديهي با واقع احراز گردد و در اين مرحله از بحث، رفتن به سراغ مباحث هستي شناسي ما را دچار دُور خواهد كرد واين خلط مرحله اثبات و ثبوت خواهد بود. ثالثاً، ذات حضرت حق، واجد كمالات مادون است، نه اشخاص مادون؛ مگر براساس يك بحث عرفاني و قول به وحدت شخصي وجود كه در آن صورت نيز تعين غير از صاحب تعين است و مشكل معرفت شناسي پاسخ داده نميشود.
3. عالم اعلي، عالم مجردات، عقل اول
در كلمات عرفا گاهي، نفسالامر عالم اعلا و در مواردي عقل اول محسوب شده است و در بعضي عبارات، مراتب وجود و عوالم وجود مطرح شده است.(ابن تركه، 1360: 30 و 146) با توجه توضيحات قبل در باب عقل فعال و يا علم الاهي از توضيح موارد مذكور بينياز هستيم.
نقد: مباحث موجود در كلمات عرفا بهعنوان مباحث هستيشناسي، مطالب درست وتمامي است؛ ولي پاسخگوي مباحث معرفت شناسي نيست؛ چنانكه در نقد قبلي گذشت.
4. شيء في حد ذاته
نظريه محقق لاهيجي در ضمن شرح سخن محقق طوسي در باب نفسالامر چنين است: «نفسالامر يعني خود شيء في حد ذاته» و معناي اينكه گفته ميشود «شيء در نفسالامر موجود است» عبارت است از «شيء در مرتبه ذات خود تحقق دارد» و معناي آن اين است كه شيء با قطع نظر از فرض فارض و اعتبار معتبر موجود است؛ اعم از آنكه وجود در خارج باشد يا در ذهن و صرف اينكه موجود در ذهن باشد، مستلزم فرض فارض بودن نيست؛ زيرا نفسالامر اعم از خارج و ذهن است. مثلاً كليتِ مفهوم انسان ذهني است؛ ولي نفسالامري و واقعي است؛ در حالي كه زوجيت عدد پنج ذهني است؛ ولي نفسالامري نيست؛ زيرا با فرض فارض محقق شده است و بدون فرض فارض هيچ واقعيتي ندارد. (بيتا: 122)
درواقع نفسالامر هر قضيه صادق، عبارت است از آنچه اين قضيه از آن حكايت ميكند اين همان حقيقت واقع محكي است؛ اعم از اينكه امر خارجي باشد، مثل طلوع خورشيد يا حقيقتي ذهني باشد، مثل كليت مفهوم انسان. هر دو حقيقي و نيز بدون فرض فارض واقعي هستند؛ ولي زوج بودن عدد پنج فقط فرضي است و واقعي نيست. محقق قوشچي و مرحوم ميرداماد نيز همين تفسير را پذيرفتهاند. (قوشچي، بيتا: 56؛ ميرداماد، 1352: 20)
مرحوم علامه به اين نظريه اشكال كرده است كه در قضاياي عدمي، شيء فيحد ذاته نداريم؛ زيرا عدم، ذاتي را ندارد و نيستي است. (بيتا: 15 و 16)
پاسخ اين اشكال روشن است؛ زيرا حقيقت و واقعيت هر چيز به حسب خود آن است «واقعية كل شيءٍ بحسبه» نفسالامر امور عدمي همان عدم آنهاست؛ نفسالامر در مثال «نوة جعفر معدوم است» يا «شريك الباري معدوم است» محكي و واقع آنهاست فيحدنفسه و با قطع نظر از فرض فارض كه همان نبود نوة جعفر و نبود شريك الباري در خارج است كه يك امر عدمي است. نبايد واقع را فقط ثبوتي بدانيم تا مجبور باشيم براي هر نفس الامري ثبوت درست كنيم؛ كاري كه مرحوم علامه در تفسير خود از نفسالامر ارائه داده است.
5. خارج ظرف انعقاد قضيه
مرحوم مدرس زنوزي، نفسالامر هر قضيه را خارج ظرف انعقاد قضيه ميداند؛ يعني هرچه قضيه از آن حكايت ميكند، نفسالامر آن است؛ اعم از اينكه قضيه از خارج ذهن يا درون ذهن يا حتي امور عدمي و يا حتي از يك قضيه ديگر حكايت كند. مهم اين است كه محكيِ قضيه صادق، نفسالامر همان قضيه است. (1376: 166)
6. ثبوت مطلق (اعم از وجود و ماهيت، معقولات ثاني فلسفي و منطقي)
مرحوم علامه طباطبايي بعد از اثبات اصالت وجود، اموري را بر آن متفرع كردهاند. از جمله مسأله نفسالامر و اينكه «نفسالامر مساوي با مطلق ثبوت است».
توضيح مطلب اينكه وجود اصيل است و ثبوت حقيقي از آن اوست و به تبع آن، عقل انسان براي ماهيات، يك ثبوت اعتبار ميكند؛ زيرا ماهيات اعتباري هستند و إسناد آنها به خارج نيز مجازي است.[i]
از طرف ديگر، عقل انساني اضطراراً براي معقولات ثاني فلسفي و منطقي نيز يك ثبوت اعتبار ميكند. پس يك ثبوت حقيقي داريم كه وجود است و يك ثبوت اعتباري كه براي ماهيات و معقولات ثاني فلسفي و منطقي است و ثبوت عام، اعم از اعتباري و حقيقي، مساوي نفسالامر يا همان مطلق ثبوت است. با اين حساب، نفسالامر شامل قضاياي صادق، چه ذهني و چه خارجي و حتي قضايايي كه نه در ذهن و نه در خارج مطابق ندارند نيز ميگردد. (بيتا: 15) قضاياي كلي علاوه بر نفسالامر بمعناي مذكور، مطابق با صور علوم حضوري در موجود مجرد عقلاني نيز هستند. (صدرالدين شيرازي، 1981: 6/261 و 262؛ 7/27 تعليقه).
نقد: اولاً، ثبوت ماهيات، اعتبار محض نيست. ثانياً، ثبوت معقولات ثاني فلسفي و منطقي نيز اعتبار محض نميباشد؛ بلكه چه ماهيات و چه معقولات، تحقق عيني ندارند؛ ولي به عين «وجود» كه اصيل است، موجودند.
ثالثاً، اين ثبوت اعتباري موجب ميشود همه قضاياي فلسفي، اعتباري محض گردند و سفسطه در كل فلسفه و منطق جريان يابد. و اين دو علم، كه از حقايق مربوط به خود سخن ميگويند، باطل و عاطل ميباشند. رابعاً، هنوز مشكل نفسالامر حل نشده است؛ زيرا در قضاياي عدمي مشكل همچنان باقي است كه آيا قضيه «شريك الباري معدوم است» صادق است يا كاذب؟ قطعاً صادق است؛ حال مطابق آن يك ثبوت است يا يك نبود؟ اگر ثبوت است؛ ثبوت واقعي است يا ثبوت فرضي؟ اگر واقعي است پس شريكالباري موجود است يا چيزي موجود است كه شريك الباري به اعتبار آن نفسالامر دارد كه هر دو سخن باطل هستند و اگر ثبوت فرضي است، چه حاصلي دارد؟
ممكن است گفته شود منظور مرحوم علامه اين است كه اساساً از عدم نميتوان گزارشي داد، مگر آنكه ثبوتي براي آن فرض كرد و اين ثبوت مفروض «محكي» نميباشد؛ بلكه «ابزار حكايت» است. در اين صورت نزاعي نيست و قول مختار درست خواهد بود كه نفسالامر اعم از وجود و عدم است.
7. ظرف ثبوت عقلي محكيات
منظور از نفسالامر در غير از واقعيات خارجي و عيني، ظرف ثبوت عقلي محكيات است كه در موارد مختلف فرق ميكند. در مواردي مرتبه خاصي از ذهن است، مثل قضاياي منطقي و در مواردي ثبوت خارجي مفروض است، مانند محكي قضيه «محال بودن اجتماع نقيضين» و در مواردي بالعرض به خارج نسبت داده ميشود، مثل «عدم العلة علة لعدم المعلول». (مصباح يزدي، 1366: 1/224)
نقد: اولاً، مشكل قضاياي عدمي هنوز حل نشده است. ثانياً اگر محكي قضيه «اجتماع نقيضين محال است» ثبوت فرضي باشد، پس اين قضيه از يك واقع فرضي حكايت ميكند و كل قضيه نيز يك امر اعتباري و ذهني ميشود و بديهيترين قضايا و اُمُّ القضايا اعتبار معرفتشناسي خود را از دست ميدهد، مگر آنكه توجيهي كه براي فرمايش علامه بيان شد را در اينجا بيان كنيم كه در آن صورت، مطابَق اين قضيه و همه قضاياي عدمي همان عدم خواهد بود؛ لكن عدمها مثل وجودها دو قسم هستند: عدمهاي ممكن و عدمهاي محال. پس باز قول حق همان است كه نفسالامر را اعم از وجود و عدم ميداند كه توضيح آن خواهد آمد.
8. واقع هر شيء بحسب خودش است. (در امور وجودي، وجود و در امور عدمي، عدم)
نفسالامر هر چيز، واقع همان چيز است و واقع شيء گاهي امر خارجي است، گاهي ذهني، گاهي عدم، گاهي عدمي و گاهي محال. (مطهري، 1404: 2/413 و 414؛ مصباح يزدي، 1405: 36 و 37)
بررسي: بزرگان در اين قول تصريح به امور عدمي ندارند؛ ولي ميتوان آن را از كلمات آنها اصطياد كرد و اين قول با اين تفسير، سخن درستي است.
9. واقع و نفسالامر، اعم از وجود و عدم، وجودي و عدمي، ذهني و خارجي، دروني (درون نفسي) و بروني، مادي وغير مادي است.
نفسالامر و واقع در قضيه را بايد براساس حكايت قضيه ارزيابي كرد؛ اگر قضيه، گزارش از وجود يك چيزي باشد، واقع آن وجودي است. اگر از وجود خارجي گزارشي دارد، واقع آن وجودِ خارجي است واگر از وجود ذهني، مثل مفاهيم منطقي گزارش ميدهد، واقع آن ذهني است، اگر از عدم و نبود چيزي گزارشي ميدهد، واقع و نفسالامر آن همان نبود و عدم است؛ نه اينكه قضيه از عدم زيد گزارش بدهد و ما واقع و نفسالامر آن را ثبوت بدانيم كه البته اين تناقض است. قضيه «نوة جعفر در خارج معدوم است» از عدم وجود نوه جعفر در خارج گزارش ميدهد؛ حال ما بگوئيم نفسالامر اين قضيه يك ثبوت است. اگر آن ثبوت واقعي باشد، بين حاكي و محكي تناقض پيدا ميشود. و اگر فرضي باشد، آن قضيه ساخته ذهن ميشود و ارزشي ندارد؛ علاوه بر اينكه باز هم خلاف حكايت قضيه است.
نتيجه
حاصل آنكه نظريههاي «ظرف خارج انعقاد قضيه» و «الشيء في حد نفسه» و «واقعية كلي شي بحسبه» بهنظر نهم باز ميگردند و نظريههاي قابل قبول هستند و حاصل همه آنها و تكميل و تصريح به نكات مبهم و مطوي آنها نظريه نهم ميباشد و نظريات ديگر در باب نفسالامر مشكل را حل نميكنند؛ بلكه مشكلات فراواني در معرفشناسي ايجاد ميكنند.
منابع
- ابنتركه، 1360ش، تمهيد القواعد، مقدمه و تصحيح سيد جلالالدين آشتياني، تهران: انجمن اسلامي حكمت و فلسفه ايران.
- آشتياني ميرزا مهدي، 1352 ش، تعليقه بر شرح منظومه، زيرنظر مهدي محقق و توشي هيكو ايزوتسو، تهران: مؤسسه مطالعات اسلامي.
- حلي، حسن بن يوسف، 1407، كشفالمراد، تحقيق حسن حسنزاده آملي، قم: انتشارات جامعه مدرسين.
- صدرالدين شيرازي، محمدبن ابراهيم، 1981 م، الاسفار الاربعه، بيروت: داراحياء التراث العربي.
- طباطبايي سيد محمد حسين، بيتا، نهاية الحكمه، قم: موسسه النشر الاسلامي، التابعة لجماعه المدرسين.
- عبدالرزاق لاهيجي، شوارق الالهام، بيجا ، بينا.
- قوشچي، بيتا، تجريد العقائد، قم: بيدار.
- مدرس زنوزي آقا علي، 1376 ش، بدايع الحكم، مقدمه و تنظيم احمد واعظي، تهران: انتشارات الزهراء.
- مصباح محمد تقي، 1366، آموزش فلسفه، تهران: سازمان تبليغات اسلامي.
- مصباح يزدي، محمد تقي، 1405 ق، تعليقه علي نهايه الحكمه، قم: مؤسسه في طريق الحق.
- مطهري، مرتضي، 1404، شرح مبسوط منظومه، تهران: حكمت.
- ميرداماد،1352 ش، قبسات، تهران: دانشگاه مك گيل، مؤسسه مطالعات اسلامي.
* استادیار دانشگاه باقرالعلوم
[i] . اسناد ماهيات و معقولات ثاني فلسفي به خارج مجاز نميباشد؛ بلكه اگر كسي براي ماهيات تحقق عيني قائل باشد و وجود عيني به آنها اسناد بدهد، مجازگويي كرده است؛ ولي اگر وجود را به آنها متصف كند، اين اتصاف حقيقي است، مثل انصاف جسم به سطح يا وجود به وحدت و يا حتي اتصاف ذات حق به صفات حق.